۱۳۹۹ تیر ۱۴, شنبه

درنگی در سخنی از فروغ فرخزاد (۴)


 
فروغ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
 
درنگ 
از 
 ربابه نون

 پدرم می گفت:
" زن باید گسیوان بلند و چشمان درشت، داشته باشد. "
ولی مادرم نه موی بلند داشت و نه چشمان درشت!

مادرم معتقد بود:
" یک مرد نباید زیبا باشد و زیبایی شایسته ی مردها نیست،
مرد مناسب آن است که دست های زمخت و گونه هایی آفتاب سوخته داشته باشد. "
ولی پدرم زیبا و جذاب بود، دست های زمخت و گونه های آفتاب سوخته هم نداشت!

هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون ذهنیتشان نسبت به جنس مخالف، با جنس مخالف زندگیشان، در یک تضاد کامل بود!
چون هرگز نگفتند:
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
" عشق " را، این واجب ترین را، سانسور کردند!


من سال های سال در میان خرافه جنگیدم ؛ تا فهمیدم که:
بدون " عشق " ؛ نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم ...
و نه این که
مردی با دستان زمخت و چهره ای آفتاب سوخته، خوشبختی ام را تضمین می کند!

و سال ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به تمام دختران سرزمینم بیاموزم .
 
۱
هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند
 
به
نظر فروغ
مادر و پدرش
در کنار همدیگر خوشبخت نبوده اند.
 
این درک و استنباط فروغ ،
به
چه معنی است؟
 
آیا
منظور فروغ این است
که
 آندو 
دور از همدیگر، 
خوشبخت بوده اند؟
 
البته
منظور فروغ این نیست.
 
ولی این نظر را هم شیخ شیراز نمایندگی می کند و هم لئو تولستوی.
 
از دید سعدی
دلیل فرار مجنون به بیابان
عشق عظیم او به لیلی
است.
 
سعدی
«بوستان» 
باب سوم 
در عشق و مستی و شور
 
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمند است، ریش
تو نیز ام نمک بر جراحت مریش
نه
 دوری
 دلیل صبوری 
بود
که 
بسیار دوری 
ضروری
 بود

بگفت: 
«ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی بگوی.»
بگفتا: 
«مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آنجا که او ست.»
 
اگر مجنون دیوانه نبود، می شد از او برای این ادعا نظر خواست.
 
تولستوی
 در 
رمان «جنگ و صلح»
هم 
همین ایده سعدی و یا مجنون را تکرار می کند.
 
فئودال زاده ماهرویی به نام ناتاشا
عاشق قهرمان رمان 
است.
 
قهرمان رمان
 برای دوری از عاشق ماهروی خویش
داوطلب شرکت در جنگ با ناپلئون می شود.
 
ماهروی عاشق
هم
در
غیاب معشوق
عاشق فئودال زاده عیاشی می شود.
 
۲
هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون ذهنیتشان نسبت به جنس مخالف، با جنس مخالف زندگیشان، در یک تضاد کامل بود!
 
به
نظر فروغ
دلیل احساس بدبختی آندو در کنار همدیگر این است
 که
ذهنیت شان نسبت به جنس مخالف مجرد (انتزاعی)
با
 جنس مخالف مشخص موجود و حی و حاضر در زندگی خود
  تضاد دارد.
 
 منظور فروغ این است
که
ذهنیت پدرش نسبت به جنس مخالف
" زن باید گسیوان بلند و چشمان درشت، داشته باشد. "
با
مادرش
تضاد داشت
  مادرم نه موی بلند داشت و نه چشمان درشت!
و 
ذهنیت مادرش نسبت به جنس مخالف
" یک مرد نباید زیبا باشد و زیبایی شایسته ی مردها نیست،
مرد مناسب آن است که دست های زمخت و گونه هایی آفتاب سوخته داشته باشد. "
 
با
پدرش
تضاد داشت
 پدرم زیبا و جذاب بود، دست های زمخت و گونه های آفتاب سوخته هم نداشت! 
 
فروغ
این جفنگیات مادر و پدرش
را
به
کل بشریت
تعمیم می دهد
و
احساس بدبختی آدمیان در کنار یکدیگر
را
تئوریزه می کند.
 
بنا بر تئوری بند تنبانی فروغ
اگر
اگر پدرش بد ریخت می بود
و
مادرش چشمان درشت و موهای بلند می داشت،
آندو در کنار همدیگر احساس خوشبختی می کردند.
 
فروغ
شاعری فیلسوف است 
ولی
از
 فلسفه علمی
بی خبر است.
 
فروغ در این زمینه
سوبژکتیویستی
«می اندیشد.» 

فروغ
نمی داند
که
آدمیان 
 در
آنسامبلی (کنسرتی) از مناسبات بغرنج اجتماعی و اقتصادی و فکری و روحی و روانی
زندگی می کنند.
 
هیچ زن و شوهری نمی یافت که ایدئال همدیگر باشند 
و
میان آندو کلکسیونی از تضادهای رنگارنگ وجود نداشته باشد.
 
تضادها
عینی اند.
 
یعنی بی اعتنا به میل و هوس و نظر این و آن 
تشکیل و شعله ور می شوند.

علاوه بر این
آدمیان
 در
دیالک تیکی از غریزه و عقل 
زندگی می کنند.
 
غریزه
قدر قدرت، اشباع ناپذیر و مهارناپذیر است
و
عقل
چه بسا
ناقص است.
 
زن و شوهر
پس از مدتی
به
شناخت همدیگر
نایل می آیند.
کنجکاوی اولیه شان نسبت به همدیگر از بین می رود 
و 
برای همدیگر 
کسل کننده و یکنواخت می شوند.

محمد زهری
فیسوفشاعر بزرگ توده
این مسئله
را
به
مدد دیالک تیک سه عضوی نیاز ـ راز ـ ناز
توضیح می دهد.

زن و شوهر
تا
زمانی در کنار همدیگر احساس خوشبختی کذایی می کنند 
که 
رازی فی مابین وجود داشته باشد.

شناخت راز پس از کسب محرمیت با همدیگر
ضمنا
به
فقدان کشش به همدیگر منجر می شود.

آنگاه
همه چیز زندگی شان
تئاترال می گردد.
 
یعنی
زن  و شوهر برای همدیگر نقش بازی می کنند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر