جمعبندی
از
مسعود بهبودی
به همین سادگی
بیژن نجدی
برای کندن گل سرخ
اره
آورده ايد؟!
چرا اره؟
به گل سرخ بگوييد:
«تو ، هي تو!»
خودش مي افتد و مي ميرد
۱
هی
مش بیژن
۲
تو
گل سرخ شناس نئی
به همین دلیل
ول معطلی
۳
گل سرخ
خار دارد
۴
بسان گنجی که مار دارد.
۵
تو
از فرط حواسپرتی
گل قاصدک
را
با
گل سرخ
عوضی گرفته ای.
۶
حتی با اره برقی
کندن گل سرخ
آسان نیست.
۷
گل سرخ
اصولا و اساسا
نامیرا ست
۸
حتی
پس از «مرگ»
عطر شورانگیزش
در
فضا
پابرجا ست.
۹
شاعر گل های سرخ می داند:
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.
دیالک تیک زن
۱
از مصرف کننده اشعار می توان به منظور شعرا پی برد.
۲
منظور از گل سرخی که
با
شنیدن «تو و یا هی تو »
می افتد و می میرد
نیمه دیگر جامعه است.
۳
پرولتاریا هر چه شکننده ترو ترحم انگیزتر
برای اجامر به همان اندازه سکسی تر و مطلوبتر.
۴
همین طرز تربیت است که زنان ایران را به این روز انداخته است:
هنر اصلی زنان ایران
گریه
است.
اخیرا
خودکشی هم می کنند.
۵
کسب و کار شعرا
تخریب شعور و شخصیت اعضای جامعه
است.
۶
کسب و کار شعرا
زباله کردن زنان است:
زباله باب میل نران.
۷
کسب و کار شعرا
نوعی زن پروری منفی و مفید برای نرجماعت
است
۸
زن ولی نه گل سرخ شکننده است و نه گزنه گزنده
۹
زن
دیالک تیکی از شکننده و گزنده است.
۱۰
زن و مرد
باید
بسته به خاستگاه طبقاتی اش ارزیابی شود
و
نه
بسته به جنسیتش
۱۱
زن و مرد
ضمنا
باید
به
مثابه شخصیت
تربیت شود
نه
به مثابه
ابزار لهو و لعب
شعارهای سرسری برای سرگرم کردن هر خری
۱
سطح شعور جامعه
بسته
و
وابسته
به سطح توسعه نیروهای مولده دارد.
۲
حتی سطح «شعور» جانوران جامعه
۳
پیدا کنید
نیروهای مولده را
۴
مراجعه کنید به نیروهای مولده
مراجعه کنید به دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
۵
مثال
جامعه ای که با گاو و خر زمین را شخم می زند تا نانی به کف آرد
از سطح شعور نازلتری برخوردار است
در مقایسه با جامعه ای که با تراکتور و کمباین و غیره کشاورزی میکند
۶
معیار معیارها
سطح توسعه نیروهای مولده است
و
نه
زن ها و مردها
چه به آسانی
شعار میدهند
عیرانی ها.
۱
بیشک
در خانه حریف
چند جفت چشم گرسنه در انتظار محتوای حقیر گونی همین مرد هستند.
۲
ضمنا
جامعه باید
به فکر اعضای خود باشد
و
نه
فرد
۳
سیستمی باید روی کار آید
که
دستگیری از تهیدستان
سلب فضیلت
شود.
سعدی
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش
به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکناند در اوباش
(آره. سعدی
می بینیم:
دوستان خدا = اراذل جمکران و اوباش جماران )
برین زمین که تو بینی
ملوک طبعان اند
که ملک روی زمین پیش شان نیرزد
لاش
به چشم کوته اغیار درنمیآیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش
کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پر خاش
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش
دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش
به نیکمردی در حضرت خدای، قبول
میان خلق به رندی و لاابالی
فاش
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ میکند خشخاش
کمال نفس خردمند نیکبخت
آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نه به حسن معاش
اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش
وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد
تو نیز در قدم بندگان او میپاش
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
نه صورتی است مزخرف
عبادت سعدی
چنانکه بر در گرمابه میکند نقاش
که برقعی است مرصع به لعل و مروارید
فرو گذاشته بر روی شاهد جماش (شوخ)
نمونه ای از تحلیل های سوبژکتیویستی رایج
۱
یکی از معایب اسلوبی خیلی ها
بی اعتنایی به موضوع مورد بحث
(اوبژکت شناخت)
و
ردیف کردن حقایق (و یا خرافات) بی ربط به موضوع شناخت است.
۲
موضوع مورد بحث (اوبژکت شناخت) اینجا
نسخه تشکیل جبهه ضد استبدادی و ....
برای غلبه اوتوپیکی ـ ادعایی بر تهدیدات امپریالیستی است.
۳
بحث باید به صحت و سقم این ادعای حریف محدود باشد.
۴
در غیر اینصورت
هر ابراز نظری به پارازیت و اخلال مبدل خواهد شد.
۵
حریف که نگفته:
کسب و کار ترامپ (امپریالیسم؟) تهدید چین و ونزوئلا و کوبا و حتی اروپای امپریالیستی نیست.
۶
حریف
در
تحلیل نهایی
احتمالا
اختلاف نظر ماهوی با شما ندارد.
۷
چون
تشکیل جبهه ضد ولایی
هم برای مقابله اوتوپیکی با امپریالیسم است.
۸
شما
مثلا
می خواهید با طبقه حاکمه در طویله جماران متحد شوید و با امپریالیسم مقابله کنید
حریف
هم می خواهد با طبقه حاکمه منهای جناح جماران (منهای سپاه و بسیج و ارتش و ...) متحد شود و با امپریالیسم مقابله کند.
۹
حریف اما نمی گوید:
طبقه حاکمه منهای جناح جماران (سپاه و بسیج و ارتش و ...)
کیست؟
۱۰
شاید میر حسین و نسرین و شیرین و نگهدار و خلیق و تابان و عکسعریت و حزب چپ و ... مورد نظرش باشد.
هی شاعر.
۱
پیش شرط سوختن خانه
داشتن پیشاپیش خانه
است.
۲
ما خانه خرابان بی خان و مانیم.
۳
آوارگان جهانیم.
۴
از
خاوران
بپرس
که
بر ما چه رفته است.
امیر خسرو
من گناه دل دیوانه خود می دانم
عشقبازست و همه عمر به سامان نشود
اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم
هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود...
۱
عشق پدیده ای اجباری است
امیر اندر امیر
و
نه
پدیده ای اختیاری
۲
عشق
بسان زلزله است
بی خبر
می آید
و
جسم و روح و روان آدمی را
در هم می کوبد
و
می رود
۳
آدمی
مادام العمر
خانه خراب
و
خرابه نشین
می شود
از خود بیگانگی
آدمی را به همین روز می اندازد:
زباله وارگی و وابستگی
سعدی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
فقرا؟
این اثر هنری
محتوایی غنی تر از این حرف های ساده لوحانه دارد.
محتوای غنی این اثر هنری
چیست؟
دیالک تیک طبقه حاکمه و توده
ویرایش:
سعید سیرجانی
یک شب و دو منظره
(۱۳۴۰)
گوش کن افسانهای ز افسانهها
گرچه هستی سر به سر افسانهای است
غرق ناز و غرق نعمت،
دلربا
در دیار نیکبختان خانهای است
خانهای زیباتر از باغ ارم
بر جنان از نور و شادی طعنهزن
خانهای هرگز ندیده روی غم
وندر آن از کامرانان انجمن
نیکبختان، شادکامان، بیغمان
ساز عیش و کامرانی کرده ساز
در بساطی دور از آشوب جهان
هر چه را دل آرزو آید، فراز
کامجوی از لعبتان تازهسال
پیرمردانی جوانی کارشان
چین پیری را زدوده از جمال
آب و رنگ ثروت سرشارشان
پنجه پرشور شیرینکارها
نغمهها بر صحن مجلس ریخته
گیسوافشان با نوای تارها
نازنینان، محشری انگیخته
از گریبانهای چون شب تیرهفام
سینهها رخشانتر از صبح امید
هر طرف در جلوهای موزون، خرام
نرم شهوتریز اندامی سپید
همچو نوری جسته از ظلمت، برون
سینهها پیدا ز چاک جامهها
لخت و موزون ساقهای سیمگون
کرده در دلها به پا هنگامهها
جلوهگر با لرزشی سیمابگون
گوی پستان بتان در هر نفس
لرزشی بنیانکنِ صبر و سکون
لرزشی آنسان که جنباند هوس
گونهها از شورِ می، افروخته
دلبران بالا به رقص افراخته
خرمن ایمان به شوخی سوخته
کار دلها با نگاهی ساخته
همچو نیلوفر به شاخ نارون
سرخوشان پیچیده در آغوش هم
مست باده، مست شهوت، مرد و زن
دست در آغوش و سر بر دوش هم
پلکها در زیر بار خواب ناز
نرمنرمک بر سر هم خم شده
دیدگان از زور مستی نیمهباز
خواب و می را نشأهها (نشئه ها) در هم شده
****
گوش کن افسانهای ز افسانهها
گر چه هستی سر به سر افسانهای است
در دل وحشتفزا ویرانهها
در دیار شوربختان، خانهای است
****
کلبهای تاریک و وحشتبار و سرد
از درون ناسپاسان تارتر
سرد چون دلهای دور از سوز و درد
وز دهان گور وحشتبارتر
دخمه نه، ویرانهای اندوهبار
وندر آن ویرانه برپا محشری
تن برهنه، اشکریزان، بیقرار
چار تن کودک به گرد بستری
****
بسترش گفتم، اگر گفتن روا ست
پاره پاره بوریا را بستری
وآن طرفتر سرد و بیحاصل به جا ست
در اجاقی توده خاکستری
خفته در بستر زنی شوریدهحال
از جفای آسمان آزردهدل
خسته خاطر از گذشت ماه و سال
سینهاش آزرده آزار سل
کودکی زآن چار طفل ناتوان
اشکریزان روی بستر خم شده
رشته خونی از دهان زن روان
اشک و خون این دو تن در هم شده
کودکی دیگر به خاک افتاده زار
نیست از هستی رمق در پیکرش
خردسالی اشکریزان بیقرار
بوسهزن بر دست و روی مادرش
سر نهد بر سینه رنجور تب
شیرخواره طفل اشکآلوده چشم
میبرد پستان بیشیرش به لب
میفشارد زیر دندانش به خشم
لب گشاید ناله را بیچاره زن
بشکند در سینهاش اما نفس
بنگرد زی کودکان خویشتن
نقش بندد بر لبش آهی و بس
اشکریزان، موکَنان، مویهکُنان
کودکان بر پیکر از جان جدا
تاخته فریادشان تا آسمان
لرزشی افکنده در عرش خدا
****
صبح، نزدیک است و در آغوش ناز
تا سحرگه مردم شبزندهدار
دیدگان از خواب و مستی نیمهباز
هر که زی دولتسرایش رهسپار
جمله را افتاد از آن ویران گذر
چشم خوابآلوده یک تن وا نکرد
از غم شوریدهحالان بیخبر
کس به حال بیکسان پروا نکرد
****
آن امیران، وین فقیران، هر دو را
تا سحر شبزندهداری کار بود
من نمینالم ز بیداد خدا
لیک فرق این دو شب بسیار بود
هر دو شب را بود روزی در قفا:
بامداد عیش
و
صبح رستخیز
این شبی از زندگی کامش روا
وآن شبی با مرگ
جانش در ستیز
این شبش با عیش و عشرت بود جفت
شام او در ناله و در غم گذشت
چند میگویی فلان دیوانه گفت:
«بر شما بگذشت، بر ما هم گذشت»
****
ملتی بیچاره، جمعی کامران
بالله این آیین نماند برقرار
«ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.»
پایان
بورژوازی تجاری طویله جماران
با
بورژوازی تجاری مثلا انگلستان
از هیچ نظر فرقی ندارد.
۱
پیوند تجار انگلستان با اشرافیت فئودال و روحانی
قابل قیاس
با
پیوند تجار طویله جماران
با اشرافیت فئودال و روحانی است.
۲
برای اینکه
از
سویی
بهترین مشتریان هر دو بورژوازی تجاری
از
اشرافیت انگل فئودالی بوده اند
و
از
سوی دیگر
بورژوازی تجاری در هر دو طویله
بهترین مشتریان محصولات کشاورزی از املاک اشراف
بوده اند
هنر چیست؟
مش پابلو پی کاسو
۱
هنر فرمی از شعور اجتماعی است.
۲
آثار هنری
در
دیالک تیکی از آگاهی و خودپویی
تشکیل می شوند
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک
باید
از آن خودپویی باشد
۳
در غیر این صورت
هنر
سلب هنریت می شود.
۴
مثلا
شعر
شعار می شود.
۵
نقاشی
عکس می شود.
۶
هگل
به همین دلیل
پس از اتمام فلسفه خود
هنر
را
زاید
اعلام داشت.
۷
البته
به غلط.
۸
برای اینکه انعکاس هنری و استه تیکی واقعیت عینی
لازم است.
۹
فقط باید آثار هنری را به
تیغ تیز تحلیل فلسفی سپرد.
۱۰
تسلیحات هنری
اصولا و اساسا
به درد کشف حقیقت و مبارزه طبقاتی نمی خورند
ولی
در بسیج عاطفی مثبت و منفی خلایق نقش مهمی به عهده می گیرند.
۱۱
هنر
نمی تواند جای خرد کل اندیش
(فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی)
را
بگیرد.
۱۲
خرد کل اندیش
برای کشف حقیقت
و
برای مبارزه طبقاتی
صرفنظر ناپذیر است.
۱۳
محمد زهری و سیاوش کسرایی
حکیمشاعرند.
فیلسوفشاعرند.
۱۴
محمد زهری به خودپویی تشکیل آثار هنری واقف بوده است:
می جوشد از نهادم
آتشفشان آواز
۱۵
فروغ
شعر کسرایی
را
احتمالا به دلیل غلبه آگاهی بر خودپویی
عاری از صداقت می داند.
۱۶
غافل از اینکه
خود
حکیمشاعری طراز نوین است
کسب و کار جماعت فدایی اسلام و خلق و مجاهد اسلام و خلق و دیمدام و لیملام
نخبه گرایی
است.
۱
نخبه های فدائیان و مجاهدین اسلام
انبیاء و ائمه و اولیا و فقها و شهدا و غیره اند.
۲
نخبه های فدائیان و مجاهدین خلق و دیمدام و لیملام
امثال امیر پرویز پویان و موسی خیابانی و غیره است.
۳
تئوری نخبگان
مهم ترین تئوری فاشیسم است
که
فاشیست اسپانیایی
به نام گاسه
(رفیق مارتین هایدگر فاشیست)
تلسیس کرده است
۴
مراجعه کنید به تئوری نخبگان
شعری از روزنامه قانون
خر وصیّت کرد : فرزندم ! بیا و خر نباش !
این همه خر بوده ای ، کافی ست ، پس دیگر نباش !
یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر !
یا فرار مغزها کن ! توی این کشور نباش !
کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود !
همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش !
سعی کن یا رانت خواری یا زمین خواری کنی !
هر چه می خواهی بخور اما پی عرعر نباش !
آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور !
بیخودی دلسوز اسب و قاطر و اشتر نباش !
از مترسک هم نترس ، اصلا به او جفتک بزن !
لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش !
کهنه پالانی به تن کن ، حفظ ظاهر کن ولی
در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش !
گوسفندان را بترسان از جهان آخرت !
باطناً اما خودت هرگز بر این باور نباش !
هر چه در دِه یونجه موجود است ، یک شب جمع کن !
صبحش از اینجا برو ، یک لحظه هم اینور نباش !
تیز اگر باشی دُمَت را هم نمیگیرد کسی
حال و حولت را بکن ، دلواپس کیفر نباش !
مشد احمد شاملو
«باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم،
شاید نظرم دربارۀ کارهایش تغییر پیدا کند.
یعنی شاید بازخوانیاش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتای سی و دو در نظرم نامربوط جلوه میکرد
امروز به صورتی توجیه کند.
سر آدمهای بیگناه را لب جوب میبرند و من دو قدم پائین تر بایستم و توصیه کنم که :
«آب را گِل نکنید!»
تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم…
آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوقالعاده است…
دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست،
چه کنم.
اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است.
شاید گناه از من است که ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی.
یعنی بیدارکننده باشد
نه خوابآور…
…در صورتیکه آنارشیسم
انسانیترین آرمانی است که دو هزار و پانصد سال پیش برای آسایش انسانها و رسیدن به کمال مطلوب عرضه شد.
هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است.
اشکال سهراب در همین است که ذاتا آنارشیست نیست
و در نتیجه دارویی که تجویز میکند مسکّن است نه معالج…
در شاعر بودن سهراب که بحثی نداریم،
بحث در آنارشیست نبودنش است.
_دربارۀ فرم کارهایش چه میگویید؟
از این جهت او را در ردیف فروغ میگذارم.
آن سنگینی و تقیّد به وزنی که در کار اخوان هست و کارش را از شعر دور میکند و به حیطۀ قدرت ادبی میکشد در کار این دو نیست»
نظر «احمد شاملو» دربارۀ «سهراب سپهری»
۱
این لاطائلات مشد احمد شاملو باید تحلیل شوند.
۲
سهراب سپهری را باید از نو شناخت.
۳
ما تقریبا ۹۰ در صد اشعار فروغ فیلسوف و کسرایی و سعدی و حافظ را تحلیل کرده ایم و از نو شناخته ایم.
۴
شعر سهراب غنی تر و قوی تر از شعر لورکا ست.
۵
آره.
سهراب زباله و یا آنارشیست نیست.
۶
سهراب
برخلاف جلال آل احمد و احمد شاملو
فاشیست
و
فوندامنتالیست
هم
نیست.
۷
سهراب احتمالا هومانیست است.
۸
عرفان سهراب
احتمالا
نه
عرفان خرافی و خردستیز و قلدر منش و لاابالی معروف
بلکه
عرفانی با محتوایی دیگر است.
شاملو شیفته عرفان مولانا ست
و
او
را
حتی
به
سعدی
ترجیح می دهد.
۹
عرافن سهراب به احتمال قوی
عرفان مبتنی بر تمدن و فرهنگ و همبستگی و هومانیسم است.
۱۰
اشعار سهراب باید تحلیل شوند تا در این زمینه کسب یقین شود
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر