مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
زن
کشید آهی و خواب آلود
خاست
از جا تا بپوشاند
روی
آن فرزند را که خفته بود، آنجا کنار در، می آمد باد
دست
این یک را لگد کرد
«آخ »
و
آن سه دیگر از صدا بیدار شد، جنبید
آب
نه
بود و جسته بود از خواب
باد
شدت کرد، در را کوفت بر دیوار. با فریاد
پنجمین
در بسترش غلطید
هشتمین
ـ آن
شیرخواره ـ
گریه
را سرداد
·
معنی تحت اللفظی:
·
زن روستائی آهی کشید و خواب آلود
برخاست تا روی فرزندش را که در کنار در اتاق خوابیده بود، بپوشاند.
·
چون باد می آمد و امکان آن می رفت
که فرزندش سرما بخورد.
·
زن در این اثنا دست یکی دیگر از
فرزندانش را لگد کرد و فرزند بیدار شد و از درد نالید.
·
سه تن از کودکان در اثر شنیدن این
صدا بیدار شدند و آب خواستند.
·
آب نبود.
·
فقط بیدار شدن ازخواب بود.
·
باد شدیدتر وزید و در را به دیوار
کوفت.
·
فرزند پنجم با داد و فریاد در
بسترش غلطید.
·
نوزاد شیرخواره ـ فرزند هشتم ـ
گریه سر داد.
1
·
اخوان در این بند شعر، تولید مثل
در روستا را و زندگی دشوار روستائیا ن را مطرح می سازد.
2
گفت
راوی:
«حمد لله، ماشاء لله، چشم دشمن کور»
·
اکنون معلوم می شود که اخوان افزایش
بی حساب و کتاب جمعیت در کشور را به چالش می کشد.
·
چون از لحن راوی تمسخر و طعنه و
طنز می ریزد.
3
کلبه
مالامال بود از گونه گون فرزند
نر
و ماده هر یک این دلخواه، آن دلبند
·
معنی تحت اللفظی:
·
کلبه روستائی از انواع و اقسام
کودکان نر و ماده ی دلخواه و دلبند مالامال بود.
4
زن
به جای خویشتن بر گشت، آرامید، آنکه گفت:
«من نمی دانم که چون یا چند
من
شنیده ام که در راه است
مرکبی،
بر آن نشسته مرد شو کتمند
.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
زن به جای خود برگشت و پس از کسب
آرامش، گفت:
·
«من
از کم و کیف قضیه بی خبرم.
·
ولی شنیده ام که مرکبی در راه است
که حامل مرد شوکتمندی است.»
·
اخوان در این بند شعر، چندین دیالک
تیک متنوع را برای توضیح وضع موجود به خدمت می گیرد:
5
دیالک تیک زن و مرد را
·
فونکسیون زن در روستا تولید مثل
است.
·
منظور از مقوله تولید مثل، فقط زادن
فرزند نیست.
·
زن نه تنها فرزند می زاید، بلکه
علاوه بر آن و حتی مشکلتر از آن، فرزند را تغذیه و تنظیف و ملبس و تربیت و پرستاری
جسمی و روحی و روانی می کند.
·
زن روستائی مولد مثل است.
·
زن روستایی ضمنا مولد خانه و رئیس
اقتصاد خانواده است.
·
زن روستائی ضمنا فونکسیون مرغداری
و شیردوشی و نظافت و خیاطی و آشپزی و غیره را به عهده دارد.
·
راوی از این حقایق امور و حقایق
امور بیشمار دیگر بی خبر است.
·
به همین دلیل لب به تمسخر و طعنه و
طنز گشوده است.
6
دیالک تیک زن و مرد را
·
مرد روستائی فونکسیون تولید را به
عهده دارد.
·
نان آور خانواده است.
·
با جامعه درگیر است.
·
با اعضای طبقات اجتماعی دیگر
کلنجار می رود.
·
به همین دلیل گنجینه دیگری از
تجارب و در نتیجه میزان دیگری از دانش تجربی در اختیار دارد.
·
مرد روستائی در این شعر اخوان، خود
اندیش تر از زن روستائی است.
·
زن روستائی فقط به تکرار مو به موی
خرافات می پردازد.
·
مرد روستایی اما خرافات را به تبر
تردید می سپارد و بازی می نامد.
7
·
یکی از دلایل دیگر عقب ماندگی فکری
زن روستائی، کار شبانه روزی کمر شکن او ست.
·
زادن و بزرگ کردن 8 کودک کار مادی،
روحی، روانی و فکری ساده ای نیست.
·
به همین دلیل برای زن روستائی نیرو
و انرژی لازم برای آموزش و پرورش و تحصیل و توسعه فکری و تأمل و تفکر و غیره باقی
نمی ماند.
·
راوی اگر به این معضلات زندگی
روستائیان واقف بود، لب به تمسخر و طعنه و طنز نمی گشود.
·
تولید مثل در روستا ضمنا دلایل
اجتماعی و اقتصادی و بهداشتی متنوع دارد که خود بحث شورانگیز دیگری است.
8
خسته
شد حرفش که ناگاهان زمین شد چار
و
آسمان، ده
ز
آنکه ز آنجا مرد و مرکب در گذر بودند
·
معنی تحت اللفظی:
·
حرف زن روستایی قطع شد.
·
چون صدای پای مرد و مرکب به گوش
رسید.
9
گفت
راوی:
«هم بدان سان ماه
-
بل رخشنده تر –
می
تافت بر آفاق
راه
خلوت، دشت ساکت بود و شب گویی
داشت
رنگ خویشتن می باخت
مرد
مردانمرد اما همچنان بر مرکب رامش
گرم
سوی هیچسو می تاخت
ناگهان
انگار
جاده
ی هموار
در
فراخ دشت
پیچ
و تابی یافت، پندارم
سوی
نور و سایه دیگر گشت
مرد
و مرکب هر دو رم کردند، ناگه با شتاب از آن شتاب
خویش
کم
کردند، رم کردند
کم
رم
کم
·
معنی تحت اللفظی:
·
راوی گفت:
·
تابش ماه در آسمان رخشنده تر بود.
·
راه بی رهرو بود و دشت ساکت بود و شب
رنگ می باخت.
·
مرد مردانمرد سوار بر مرکب اما
همچنان به هیچسو می تاخت.
·
ناگهان راه هموار پیچ و خم پیدا
کرد.
·
سمت و سوی نور و سایه عوض شد.
·
مرد و مرکب ترسیدند، از شتاب خویش
کم کردند و رم کردند.
10
همچو
میخ استاده بر جا خشک
بی
تکان، مرده به دست و پای
بی
که هیچ از لب بر آید نعره شان
در
دل
وای
هی،
سیاهی ! تو که هستی؟
ای»
·
معنی تحت اللفظی:
·
مرد و مرکب بر جای خود میخکوب شده
بودند.
·
در دست و پای شان جان و جنبش نبود.
·
حتی قادر به نعره کشیدن نبودند.
·
در دل می گفتند:
·
«ای
سیاهی، تو چه کسی هستی؟»
·
حالا معلوم می شود که مرد مردانمرد
و مرکب با شبحی هراس انگیز روبرو شده اند و از حرکت باز مانده اند.
·
شبحی که شاید سایه خودشان باشد.
·
گرد گردانگرد از سایه خود به هراس
افتاده است.
·
اخوان تهور کذائی مرد مردانمرد
کذائی را به چالش می کشد.
11
گفت
راوی:
«سایه شان اما چه پاسخ می تواند داد؟
های
ها،
ای داد
بعد
لختی چند
اندکی
بر جای جنبیدند
سایه
هم جنبید
مرد
و مرکب رم کنان پس پس گریزان، لفج و لب خایان
پیکر
فخر و شکوه عهد را زردینه اندایان
سایه
هم ز آنگونه پیشایان
·
معنی تحت اللفظی:
·
راوی گفت:
·
سایه شان به سؤال شان چه جوابی می
توانست بدهد.
·
پس از مدتی کوتاه دوباره به راه افتادند.
·
سایه هم به راه افتاد.
·
مرد و مرکب این بار ـ رم کنان و لب
و لوچه گزان و پیکر فخر و شکوه عصر خود زردینه مالان ـ عقب عقب می گریختند و سایه هم
همراه با آنان پیش می آمد.
·
تصورات و تصاویر این بند شعر اخوان
فوق العاده زیبا هستند و به طنز این شعر استغنائی خارق العاده ای می بخشند.
·
چنین طنزی در مقیاس جهانی بی نظیر
است.
12
«ای
چاکران،
این چیست؟
کیست؟»
باز
هیچ از هیچ
همچنان
پس پس گریزان، اوفتان ـ خیزان
در
گل از زردینه و سیل عرق، لیزان
·
معنی تحت اللفظی:
·
مرد مردانمرد پرسید:
·
«ای
چاکران من، این سایه چیست و یا کیست؟»
·
اما صدائی بر نیامد.
·
مرد مردانمرد ـ همچنان، افتان و
خیران و لغزان در گل تشکیل یافته از زردینه
و عرق ـ عقب عقب می گریخت.
·
این تصور و تصویر سرشته به ریشخند
و طعنه و طنز اخوان بی همتا ست.
·
منظور اخوان از زردینه در مفهوم « فخر
و شکوه عهد خود زردینه اندایان»، احتمالا مدفوع زرد رنگ مرکب است.
13
گفت
راوی:
«در قفا شان دره ای ناگه دهان وا کرد
به
فراخی و به ژرفی راست چونان حمق ما مردم
نه
خدایا، من چه می گویم؟
به
اندازه ی کس گندم
مرد
و مرکب ناگهان در ژرفنای دره غلتیدند
و
آن کس گندم فرو بلعید شان یک جای، سر تا سم
پیشتر
ز آندم که صبح راستین از خواب برخیزد
ماه
و اختر نیز شان دیدند
بامدادان
نازینین خاوری چون چهره می آراست
روشن
آرایان شیرینکار، پنهانی»
گفت
راوی :
«بر دروغ راویان بسیار خندیدند.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
راوی گفت:
·
«در
پشت سر مرد و مرکب، ناگهان دره ای دهان باز کرد.
·
دره ای به ژرفا و وسعت خریت ما
مردم.
·
نه خدایا من چه می گویم.
·
دره ای به اندازه کس گندم.
·
مرد و مرکب ناگهان به اعماق دره
پرت شدند.
·
و آن کس گندم آنها را از فرق سر تا
سم پا فرو بلعید.
·
ماه و ستاره (به مثابه شیرینکاران پنهانی
روشنی آرا) هم قبل از طلوع صبح، شاهد این ماجرا بودند.
·
یعنی در حین چهره آرائی خورشید (نازنین
خاوری).»
·
راوی گفت:
·
«ماه
و ستاره از شنیدن دروغ راویان از خنده روده بر شدند.»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر