۱۳۹۴ فروردین ۱۵, شنبه

بندهٔ شیطان


مسعود دلیجانی
پاسخ به سؤال تان اندکی دشوار می نماید 
چرا که تعداد اشعار زهری کم نیستند و اشعار ایشان
 هم حاوی عمقی است که ارتباط با آن انرژی بر است.
اما تنها شعری که می تواند پاسخ سؤال شما را در بر داشته باشد، 
به نظر می رسد شعر زیر  باشد. 

محمد زهری
بندهٔ شیطان
 
در کوچه راه می روم و مردم
از من، چو گرگ هار بیزارند
از چشم من که لوحهٔ اندوه است
پرهیز می کنند و نمی خوانند.

هر جا گشوده است، چو می آیم
چون کام مرده، بسته شود بر من
در پشت پنجره، کسی، اگر باشد
پوشد به دست پرده، رخِ روزن

دشنام می دهند و چو می بینند
من همچو سنگ، ساکت و سنگین ام (هستم)،
نَفرین کنند، بندهٔ شیطان را
آری، منم که در خور نَفرینم

در کار خویش غرقم و هرگز هم
بر جا نمی نشینم از دم خشمی
دانم چرا نصیب نمی یابم
جز نفرتی که بسته به هر چشمی

زیرا طلسم روز و شبی دارم
کان را به سینهٔ دل من دیدند (دیده اند):
آنگونه زیستم که دلم می خواست
نه آنچنان که خلق پسندند.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۱ نظر: