۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

گفت و گوی سهراب و میم (5)

خودکشی شاعرانه
سهراب رحیمی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
سهراب رحیمی نویسنده


حکم ششم
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی صادق هدایت و این و آن مرا به یک شناخت تازه رساند و آن اینکه به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی ی یک هنرمند را تحلیل کرد و بعد به این نتیجه رسید که اگر اینها خودکشی نمی کردند می توانستند آثار بهتری بیافرینند.

• به این حکم سهراب باید با دقتی دو چندان توجه کرد.
• در این حکم سهراب نکته های جهان بینانه باریکتر از مو وجود دارد:
• «به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی یک هنرمند را تحلیل کرد و بعد به این نتیجه رسید که اگر اینها خودکشی نمی کردند، می توانستند آثار بهتری بیافرینند.»

• سهراب در پرتو شناخت جدیدشان دو نتیجه نهائی شگرف می گیرند:

1

• اول اینکه زندگی و خودکشی هنرمند جماعت معمائی غیر قابل حل و تحلیل است.

2

• دوم اینکه نمی توان گفت که اگر هنرمند نمی مرد، می توانست آثار بهتری خلق کند.

• سهراب بیشک نه برای اثبات صحت ادعای اول خود دلیلی دارند و نه قادر به اثبات ادعای باطل دوم خویش اند.

1

• برای اینکه نفس طرح مسئله، از امکان حل آن حکایت می کند.
• یعنی مسئله اصولا وقتی طرح می شود که زمان حل آن فرا رسیده باشد، یعنی امکان اوبژکتیف و سوبژکتیف حل آن بوجود آمده باشد و ضرورت حل آن مطرح باشد.

• هرگز نمی توان ادعا کرد که مسئله خودکشی مشتی هنرمند و یا بی هنر غیرقابل حل است، معمای لاینحل است.
• چنین چیزی وجود ندارد.

• برای بشر چیز غیرقابل شناسائی ئی وجود ندارد.


• آنچه وجود دارد، دیری و زودی شناخت آن چیز است.

• شناخت همیشه در روندی جامه عمل می پوشد.
• شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها مثل هر کردوکار دیگری باید تدارک مادی و معنوی دیده شود.

• بشر امروزه حتی به ظلمات میکروموجودات و میکروذرات رخنه کرده و از رمز و راز کذائی آنها پرده برداشته است.


• چگونه می توان در قلب متروپول های سرمایه داری زندگی کرد و تردیدگرائی و یا ندانمگرائی پیشه کرد!

2

• ادعای اینکه «نمی توان گفت که اگر هنرمند نمی مرد، می توانست آثار بهتری خلق کند»، نیز ادعای اشتباه آمیز و بی پایه ای است.

• چرا نباید هنرمندی با گذشت زمان و در نتیجه تجربه و دانش اندوزی، نتواند به تولید آثار بهتر بپردازد؟

• دلیل این پندار نادرست سهراب در جهان بینی عقب مانده ایشان است.

• ایشان بلحاظ فلسفی (جهان بینی) ایدئالیست اند:

• چون فکر می کنند که هنرمند آثار هنری را نه تولید، بلکه «خلق می کند!»

• آفرینشی وجود ندارد.



• حکیم سرخ طوس، هزار سال قبل، بمراتب علمی تر و منطقی تر از هنرمندان اروپانشین ما می اندیشید.
• سهراب در این میان تنها نیست.
• مجسمه ساز ایرانی ئی در آلمان نیز ادعای آفرینش هنری مشابهی دارد.

فردوسی
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان، تا توانایی آرد پدید

• فردوسی در این حکم خویش، قبل از توضیح گوهرهای نخستین، نحوه پیدایش آنها و هدف از «آفرینش» آنها را توضیح دهد.
• شیوه برخورد فردوسی به قضیه پیدایش هستی، با شیوه برخورد شیخ شیراز و شیخ شبستر، از زمین تا آسمان تفاوت و تضاد دارد.

شیخ شیراز
به امرش، وجود از عدم نقش بست
که داند، جز او کردن از نیست، هست؟

• به نظر سعدی، نخست نیستی مطلق (عدم) حاکم است و خدا تنهای تنها ست.
• آنگاه خدا امری صادر می کند و هستی بر نیستی نقش می بندد.

• سعدی در این حکم، دو خطای فلسفی مرتکب می شود:


1
• اولا برای هستی آغازی قائل می شود.
2

• ثانیا دیالک تیک عدم و وجود را سرهم بندی می کند.
• چنین دیالک تیکی نمی تواند وجود داشته باشد.
• دیالک تیک عدم و وجود، یعنی دیالک تیک هیچ و همه چیز.

• دیالک تیک، هرگز عضو هیچکاره و انگل نمی پذیرد.
• اقطاب دوگانه دیالک تیکی باید در یکدیگر تأثیر بگذارند و از یکدیگر تأثیر بپذیرند.
• هیچ از انجام هر دو عاجز خواهد بود.
• هیچ نه می تواند تأثیر بگذارد و نه می تواند تأثیر بپذیرد.
• پس وجود هرگز نمی تواند از عدم پدید آید.
• این حقیقت امر را حتی شیخ شبستر می داند:

شیخ شبستر
عدم موجود گردد، این محال است
وجود از روز اول لایزال است

• الئات ها در یونان باستان نیز بر آن بوده اند که «شونده» یا باید از عدم پدید آمده باشد و یا از چیزی.
• اما هر دوی آنها محال اند.
• زیرا از عدم فقط عدم می تواند پدید آید و آنچه از چیزی پدید می آید، در واقع چیز نوپدیدی نیست.
• زیرا آن، همان است که بوده است.
• به عبارت دقیقتر، آن همان است که تغییر فرم و ساختار داده است.

حکیم سرخ طوس
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان، تا توانایی آرد پدید

• آفرینش در فلسفه حکیم طوس، اصلا آفرینش به معنی رایج کلمه نیست.
• یزدان جهان را از هیچ نمی آفریند.
• یزدان جهان را اصلا نمی آفریند.
• مفهوم «آفرینش»، به معنی خلق چیزی از نیستی است.
• یزدان فردوسی، از ناچیز، چیز می سازد.
• او ناچیز را در روند کار، به چیزی توسعه می دهد، تکامل می بخشد.
• همانطور که آهنگر از سنگ آهن ناچیز، در روند پراتیک، آهن و از آهن، داس و گاوآهن و نیزه و شمشیر می سازد، یزدان فردوسی نیز از ناچیز، چیز تولید می کند.
• یزدان فردوسی انعکاس آسمانی ـ انتزاعی بی چون و چرای توده مولد و زحمتکش است.
• در حالیکه یزدان شیخ شیراز و شیخ شبستر، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طبقات اجتماعی انگل است.

• هستی در فلسفه فردوسی، نتیجه توسعه و تکامل ماده است.
• هستی گذار ماده از مرحله پست به عالی، از فرم ساده، به فرم بغرنج، مرکب و متکامل است.
• هستی روند تغییر فرم ماده همیشه موجود است.
• هستی روند تغییر فرم محتوای مادی (گوهر) واحدی است.
• هستی دیالک تیک فرم و محتوا ست.
• مظاهر هستی، تجلی ماهیت مادی واحد اند در فرم های گونه گون.
• هستی عروسی است که بی امان لباس عوض می کند.
• در فلسفه حکیم طوس، توسعه و تکامل ناچیز به چیز بی هدف، سرسری و مبتنی بر هوا و هوس نیست.
• توسعه و تکامل ناچیز به چیز هدفمند است.
• این طرز تفکر را در فلسفه، باور به تله ئولوژی (غایت مندی) می نامند.
• در هر صورت، اگر کسی ناچیز را به چیزی بدل کند، کارش نمی تواند بی هدف بوده باشد:
• تولید نمی تواند بی هدف و سرسری باشد.
• هدف از توسعه و تکامل ناچیز به چیز، تکوین توانائی است.
• هدف از تولید گاوآهن، شکافتن سینه ستبر زمین و افشاندن بذر، افزایش تولید گندم، پختن نان و تسهیل شرایط زیست است.
• هدف از تولید وسایل تولید، کسب توانائی در مصاف با طبیعت سرسخت و بی رحم است.
• همانطور که هدف از تولید نیزه و شمشیر دفاع از خود و همبود خود و محصول دسترنج خویش است.
• هدف از تولید کسب توانائی مادی و معنوی است.


منبع و سرچشمه قدرت و توانائی، به نظر حکیم طوس، تولید مادی و معنوی است.
منبع و سرچشمه قدرت و توانائی توسعه و تکامل ناچیز به چیز است، تولید وسایل تولید و وسایل زندگی است.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر