۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

گفت و گوی سهراب و میم (4)

سهراب
حرف زدن در باره ی خودکشی کار ساده ای نیست.
در این چند ماه اخیر چند تا از دوستان هنرمندم یکی پس از دیگری خودکشی کردند.
همه شان جوان بودند.
همه شان شاعر .
و تا آنجا که می دانم در سلامتی کامل به سرمی بردند.
یاد حرف کامو افتادم که گفت:
«خودکشی مهمترین مسئله ی فلسفی ی زمان ماست.»
خیلی ها آن موقع با او مخالفت کردند.
خیلی ها هم به کل حرفش را رد کردند.
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی ی صادق هدایت ؛ سیلویا پلات؛ سرگئی یسه نین؛ ولادیمیر مایاکوفسکی، ارنست همینگوی، آتیلا ژوزف، میکاییل استرونگه؛ جک کرواک؛ والتر بنیامین؛ اشتفان تسوایک, بهرام صادقی؛ آن سکستون؛ استیگ داگرمان؛ هری مارتینسون و کارین بویه و ...مرا به یک شناخت تازه رساند و آن اینکه به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی ی یک هنرمند را تحلیل کرد و بعد به این نتیجه رسید که اگر اینها خودکشی نمی کردند می توانستند آثار بهتری بیافرینند.

سهراب رحیمی
خودکشی شاعرانه
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
سهراب رحیمی نویسنده


• سهراب پیشاپیش موضوع شناخت خود را تعیین کرده اند:
• خودکشی شاعرانه!

• خودکشی شاعرانه اما به چه معنی است؟

• آیا منظور ایشان، خودکشی شعرا و یا شاعر جماعت است و یا شاعرانه خودکشی کردن؟

• باید ببینیم.

فراز اول از گفتار سهراب
حرف زدن در باره ی خودکشی کار ساده ای نیست.
در این چند ماه اخیر چند تا از دوستان هنرمندم یکی پس از دیگری خودکشی کردند.
همه شان جوان بودند.
همه شان شاعر .
و تا آنجا که می دانم در سلامتی کامل به سرمی بردند.

• در تئوری شناخت سهراب، حرف زدن راجع به «انتحار» کار ساده ای نیست.

• ایشان اما علیرغم این دشواری شناخت، دست به استدلال می زنند و عملا در جهت شناخت انتحار گام برمی دارند.

• «در این چند ماه اخیر چند تا از دوستان هنرمندم یکی پس از دیگری خودکشی کردند که همه شاعر و جوان و تندرست بودند.»

• این شیوه استدلال سهراب است:
• آغاز به استدلال با تکیه بر تجارب شخصی.
• آغاز به استدلال با تکیه بر تجارب شخصی در چند ماهه اخیر و نه در سراسر زندگی خویش و نه در طول تاریخ!
• آغاز به استدلال بر اساس تجارب خویش از دوستان جوان و تندرست و شاعر و نه از بقیه شعرای خودکش در سنین دیگر و در وضع و حال جسمی و روحی دیگر و در اقصا نقاط جهان و یا در طول تاریخ.
• آغاز به استدلال، بی اعتنا به شعرای جوان و پیر بیشمار دیگر که دست به خودکشی نزده اند.

• این شیوه شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها به هر دردی می خورد، به غیر از شناخت آنها.

• شاید بتوان این شیوه شناخت را با احتیاط، نوع مثله و مخدوش و نارسا و ناقص و معیوبی از شیوه امپیریستی (شیوه مبتنی بر اصالت تجربه) شناخت تلقی کرد.

• مراجعه کنید به امپیریسم، دیالک تیک تجربی و نظری (امپیریکی و تئوریکی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

فراز دوم
یاد حرف کامو افتادم که گفت:
«خودکشی مهمترین مسئله ی فلسفی زمان ماست.»
خیلی ها آن موقع با او مخالفت کردند.
خیلی ها هم به کل، حرفش را رد کردند.
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی ی صادق هدایت ؛ سیلویا پلات؛ سرگئی یسه نین؛ ولادیمیر مایاکوفسکی، ارنست همینگوی، آتیلا ژوزف، میکاییل استرونگه؛ جک کرواک؛ والتر بنیامین؛ اشتفان تسوایک, بهرام صادقی؛ آن سکستون؛ استیگ داگرمان؛ هری مارتینسون و کارین بویه و ...مرا به یک شناخت تازه رساند و آن اینکه به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی یک هنرمند را تحلیل کرد و بعد به این نتیجه رسید که اگر اینها خودکشی نمی کردند می توانستند آثار بهتری بیافرینند.

حکم اول
یاد حرف کامو افتادم که گفت:
«خودکشی مهمترین مسئله ی فلسفی زمان ماست.»

• کسی که پیشاپیش حتی حرف زدن راجع به خودکشی را کار دشواری اعلام کرده بود، بر اساس تجربه شخصی در چند ماه اخیر از چند نفر شاعر جوان تندرست خودکش از دور و بر خویش، دست به استنتاج قطعی می زند و مهر تأیید و تصدیق خود را زیر یاوه البرکامو می کوبد و اعلام می کند که «مهمترین مسئله فلسفی زمان ما» انتحار است و بس!

• معلوم نیست که چگونه و به چه دلیل عقلی و منطقی و تجربی می توان از خودکشی چند شاعر جوان و تندرست در سوئد به تعیین «مهمترین مسئله فلسفی زمان ما» نایل آمد.

• چون درصد کسانی که خودکشی کرده اند، نسبت به کسانی که خودکشی نکرده اند، بشدت قلیل است.


• آیا بهتر نبود، حداقل با توجه به کمیت پاسداران زندگی اعلام کرد که «مهمترین مسئله فلسفی زمان ما» نه انتحار، بلکه پاسداری از زندگی و یا
و دلبستگی به زندگی است؟

• آخر در اوایل دهه دوم قرن بیست ویکم، این چه شیوه استدلالی است؟

• اگر کسی برای اثبات بی پایگی امپیریسم و مکاتب معرفتی ـ نظری خویشاوند با آن، دنبال مثالی می گردد، این مثال بهترین کاندید می تواند باشد.
• چون هر کس دیگر هم می تواند به همین شیوه استدلال سهراب بر اساس تجارب شخصی خویش ضد آن را اثبات کند.
• یعنی دهها شاعر جوان تندرست و یا حتی بیمار جسمی و روحی از دور و بر خود برشمارد که دست به انتحار نزده اند و ضمنا فاتحه ای بر تز حضرت آلبرکامو بخواند.

حکم دوم
خیلی ها آن موقع با او مخالفت کردند.

• سهراب اعلام می کند که در زمان حیات کامو، خیلی ها به مخالفت با یاوه او برخاسته اند، ولی کمترین اشاره و اعتنائی به استدلال آنها نمی کند و برق آسا می گذرد.
• سهراب بدین طریق، اعتماد خواننده افکارش را نسبت به صداقت خویش تیرباران می کند.
• چون خواننده چگونه می تواند به نویسنده ای اعتماد کند که فقط نظرات باب میل خود را با او در میان می گذارد و نظرات مخالف را ماستمالی می کند و می گذرد؟

حکم سوم
خیلی ها هم به کل، حرفش را رد کردند.

• خوب حالا که خیلی ها کل حرف کامو را رد کرده اند، آیا خواننده نباید حداقل شمه ای از ردیات آنها بداند؟

• کسی که ایده ای را رد می کند، بیشک اقامه دلیل می کند و ضمن اثبات بطلان نظر مربوطه، به اثبات صحت ایده ضد آن می پردازد.

• آیا نویسنده صادق نباید خواننده افکارش را با نظرات آنان نیز آشنا کند و تصمیمگیری نهائی را به عهده خواننده بگذارد؟

حکم چهارم
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی ی صادق هدایت و این و آن مرا به یک شناخت تازه رساند.

• سهراب ببرکت مطالعات خویش راجع به آثار و زندگی هدایت و امثالهم به شناخت تازه ای می رسند.

• خواننده می تواند دچار حیرت شود:

• چون کسی که حتی حرف زدن راجع به خودکشی را پیشاپیش، دشوار اعلام می کرد، پس از مطالعه آثار و زندگی هدایت و غیره به کنه مسئله پی می برد و معما باز می شود.
• چه بهتر از این!

• اما شناخت تازه سهراب از چه قرار است؟


حکم پنجم
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی ی صادق هدایت و این و آن مرا به یک شناخت تازه رساند و آن اینکه به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی ی یک هنرمند را تحلیل کرد.

• شناخت تازه سهراب به همه چیز شباهت دارد، به غیر از شناخت:
• «به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی یک هنرمند را تحلیل کرد.»

• به سرتاپای این حکم سهراب باید اندکی دقت کرد:
• کسی که بر اساس مطالعات بعدی خویش در باره آثار و زندگی هدایت و امثالهم به «شناخت» تازه رسیده، اعلام می دارد که «به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی یک هنرمند را تحلیل کرد.»

• بالاخره چی؟


• می شود با مطالعات بعدی به شناخت تازه رسید و یا نه؟


• چون ادعای مبتنی بر «دشواری تحلیل زندگی و مرگ هنرمند جماعت» را می توان اسکپسیس، تردید و یا شک نامید، ولی نمی توان شناخت نامید.


• همین حکم ساده سهراب خواننده را برآن می دارد که ایشان را بلحاظ معرفتی ـ نظری در بهترین حالت جزو طرفداران
اسکپتیسیسم (تردیدگرائی) تلقی کند و در بدترین حالت جزو طرفداران اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)

• هر فلسفه ای که بطورکلی، حاوی خطوط اگنوستیسیستی و معرفتی ـ بدبینانه باشد، هر تئوری شناخت که در امکان شناخت تردید کند و یا آن را بطور کلی زیر علامت سؤال قرار دهد و اسکپسیس (تردید) را بمثابه یک اصل، عمده کند، هر جهان بینی که مدعی بی معنائی و بیهودگی هستی انسانی و طرفدار نیهلیسم (پوچگرائی) و ایراسیونالیسم (خردستیزی) باشد، اسکپ تیسیسم نامیده می شود.

• اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) عنوانی برای آموزش های معرفتی ـ نظری است، که شناخت چیزها را و در تحلیل نهائی شناخت واقعیت عینی را غیر ممکن می دانند.


مراجعه کنید به اسکپتیسیسم (تردیدگرائی)، اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر