۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

سیری در اشعار دکتر بهروز آرمان (12)

جاروی «فتیش ـ کالائی»
(جاروی بت واره ای در هیئت کالائی)
محصول کار مغز انسانی خداواره تصور می شود:
حیاتمند و خودمختار تصور می شود و رو در روی انسان مولد قرار داده می شود.


پرواز
شین میم شین

• دیگر مرا
• هیچ چیز دلخوش نمی کند.

• هیچ چیز
• مرا
• دل،
• خوش نمی کند.

• این آشیان
• که با آنهمه دلدادگی
• ذره دره ساختیم،
• دیگر مرا
• پناهی نمی دهد!
• گرما نمی دمد!

• ازبغض این قفس
• در گوشه می خزم،
• پرهای درشکسته پرواز
• در خلوت غمم
• به آغوش می کشم،
• در بهت و درد،
• چشمان اشکبار
• از روزن قفس
• بر نازابر سبکبال دور
• به حسرت می افکنم.
• دیگر مرا
• هیچ چیز
• دل،
• خوش نمی کند.
پایان

ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر «پرواز»

حکم سوم
این آشیان
که با آنهمه دلدادگی
ذره دره ساختیم،
دیگر مرا
پناهی نمی دهد!
گرما نمی دمد!

• در بخش پیشین گفتیم که شاعر اگر واقعا مولد خانه خویش بود، هرگز پس از اتمام بنای آن احساس خلأ و پوچی نمی کرد.
• برای اینکه کار زندگی انسان را از معنا سرشار می سازد.

• چرا؟

• برای اینکه محصول کار هر کس، بسان آئینه ای ماهیت او را در خود منعکس می کند.
• بنا در آئینه خانه ای که می سازد، ماهیت خود را، لیاقت فکری و روحی و جسمی خود را کشف می کند و به خودشناسی می رسد.
• اگر شاعر «خانه ای با آنهمه دلدادگی ذره ذره» ساخته بود، خانه به زیباترین و ارزشمندترین چیز برای او بدل می شد و نتیجتا او را در آغوش گرم خود پناه می داد و روح او را از انرژی و نیرو و گرما سرشار می ساخت.

• اعجاز شگرف کار و تولید همین است:

• محصول کار فقط طبیعت تغییر فرم یافته صرف نیست:
• خانه فقط سنگ و سیمان و آهک و آهن و غیره صرف نیست:
• خانه تجسم دیالک تیک ماده و روح است!
• خانه تجسم دیالک تیک طبیعت و تفکر است.
• خانه تجسم دیالک تیک طبیعت اول و طبیعت دوم (انسان اجتماعی) است.

• از این رو ست که ما در آئینه شعر شاعر، ماهیت طبقاتی او را می توانیم به تماشا بنشینیم:
• ماهیت طبقاتی بورژوائی و یا خرده بورژوائی او را!

• این در طبیعت بورژوازی و خرده بورژوازی است که «با آنهمه دلدادگی ذره ذره» چیزی می خرد تا زندگی پوچ خود را به نحوی از انحا پر کند و بدان بطور تصنعی و غیرطبیعی معنا بخشد.

• شاعر احتمالا مولد خانه نیست، بلکه خانه ای با آنهمه دلدادگی خرده بورژوائی ذره ذره خریده است.

• این اما مانع آن نمی شود که او لفظ مقدس «تولید» را بطور مکانیکی و ناشیانه بر زبان راند:

• او عمله و بنا نیست ولی برغم آن، از ساختن آشیان سخن می گوید!

• آشیانی که بر خلاف فراورده های کار او، مثلا برخلاف اشعار او، نه پناهش می دهد و نه گرما می دمد.

• سرگذشت شادی ناشی از خرید کالا همه جا و همیشه همین است.

• کالا با دلدادگی خارق العاده خریده می شود، پوزی پیش این و آن داده می شود، به خانه آورده می شود و اندک اندک کسالت آور می شود، حوصله آدمی را سر می برد و آخر سر در گوشه پستوئی گم می شود.
• از این رو، اگر آشیان شاعر کالا نبود، اگر محصول کار او می بود، سرچشمه لایزال شادی و انرژی و نیرو می گشت، بسان آثار فکری اش، بسان فرزندانش!

• اگر شاعر، واقعا خانه خود را تولید کرده بود، اگر خانه فرمی برای تبلور ماهیت انسانی شاعر می بود، بدان همانقدر عشق می ورزید که به سروده های خویش عشق می ورزد.

• شاعر مولد سروده های خویش است، ولی خریدار آشیانه خویش.
• شاعر می تواند در محصول کار فکری خود، خود را باز یابد، باز شناسد و همزمان اوبژکت مورد بحث را و مولدین فکری دیگر را بازشناسد و همه را از دم، مورد قدردانی آگاهانه قرار دهد.

• دیالک تیک تولید، دیالک تیک خودشناسی و جامعه شناسی است، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت است.

• کار ماهیت انسان را بازتاب می دهد.

• از این رو، احساس نومیدی، بیهودگی، پوچی، خلأ و تنهائی از سوی اکثریت شعرا هم حیرت انگیز است و هم از ماهیت طبقاتی ارتجاعی آنها پرده برمی دارد.

• حیرت انگیز است، زیرا انسان مولد (فکری) قاعدتا نباید احساس پوچی و بیهودگی کند.

• انسان مولد قاعدتا نباید جامعه و جهان را غرقه در ظلمات قیرگون تصور کند و درجا زند.

• انسان مولد در دیالک تیک بی امان اوبژکت ـ سوبژکت، در توسعه و تکامل، ساختن و ساخته شدن، شناختن و شناخته شدن مدام است.
• کار معنای زندگی است، نشانه بود اجتماعی انسان است و ماهیت انسان اجتماعی را منعکس می کند.

• در این بند شعر شاعر اما حقیقت امر دیگری جلوه فروشی می کند:
• حقیقت امر دیگری که رسول رهائی نهائی بدان «فتیشیسم کالائی» نام داده است.

• کالا (در این بند شعر، خانه و آشیانه) به مثابه بت، به مثابه چیزی از جنس خدا، به مثابه جانشینی برای مذهب
و دین!

• به اعتراف شاعر در این بند شعر، کالا در همه فرم های آن، به مثابه بت پر زرق و برق مدرن، عاجز از اعجاز است!

• شاعر که به کالا (آشیان) امید اوتوپیک بسته بود و در آن پناهگاه گرمابخشی می جست، اکنون پس از تهیه عاشقانه و دشوار آن، لب به شکوه و شکایت گشوده است.

زیرا در آن نه پناهی می تواند بجوید و نه گرمائی!
بت مدرن شاعر عاجز از اعجاز است!
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر