۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

سیری در شعری از عسگر آهنین (3)

پرسشی در غربت
(آلمان- ۲٣ مه ۲۰۱۰)
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com

تحلیلی از شین میم شین
• از سفر ـ باردگر ـ برگشتم
• در گشودم، دیدم
• سایه ام منتظر است.

• لحظه ای، مکثی کرد
• پُرسشی را، که از آن می ترسیدم،
• با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد:

• «پخته ات کرد، سفر؟

• حال، دانستی، کز جنگ درون،
• هرکجا باشی،
• امکان رهایی صفر است؟

• چاره ای نیست، مگر
• آفتابی نشوی
• و بدان وسوسه ی از همه پنهان، دیگر تن در ندهی!»

• دیدم آن هیچ، مرا می جود و می بلعد
• جامه دانم را
• با بار سفر ول کردم
• رو به آیینه نشستم،
• که مگر دوست سراغم آید،
• دوست هم فرصت دیدار نداشت.

تلاش برای تحلیل شعر «پرسشی در غربت»

• ما با شعر عسگر آهنین به تازگی آشنا شده ایم.
• دقیقا پس از انتشار شعر ایشان تحت عنوان «جنس صلیب تو» (12 نوامبر 2011)
• تعدادی از اشعار ایشان را خوانده ایم.

• شعر هر شاعر ـ به مثابه محصول کار او ـ در عین حال آئینه جهان بینی او ست.


• برای ما شناخت جهان بینی شعرا ـ به مثابه ارواح جامعه ـ از اهمیت جامعه شناسانه بزرگی برخوردار است.
• زیرا هر جامعه در آئینه ضمیر ارواح آن، بهتر از جاهای دیگر منعکس می شود.

• عنوان این شعر «پرسشی در غربت» است.

• شاعر در این شعر ـ و نه فقط در این شعر ـ با سایه خویش در همزیستی ستیزمند است.
• به عبارت دیگر، ما با دیالک تیک شاعر و سایه شاعر سر و کار داریم.

• اخوان ثالث نیز در روزگار بد، در روزگاری که غرور گدائی می کرد و هیچکس به هیچکس پناه نمی داد، به سایه خویش پناه برده بود.


• سایه شاعر در هر صورت، یکی از شخصیت های همیشه حی و حاضر در شعر ایشان است و تا زمانی که در به همین لولا بچرخد، خواهد بود.

• دوستی نیز قصه ای نوشته بود که سایه اش قهرمان اصلی آن بود و به همه چیز شباهت داشت، به غیر از سایه.

• سایه او هم ـ بسان سایه شاعر ـ سایه ای اندیشنده، شعورمند و سخنگو بود و لذا کسب خودمختاری کرده بود و تن به امر و نهی صاحب قبلی خویش نمی داد و چه بسا پیشاپیش او راه می رفت، بیدارش می کرد، از خطر هشدارش می داد و به توسعه فکری اش کمک می کرد.
1


• از سفر ـ باردگر ـ برگشتم
• در گشودم، دیدم
• سایه ام منتظر است.

• سوبژکت (شاعر) از سفر بار دیگر برمی گردد و می بیند که سایه اش چشم به راه او ست!
• این به معنی تخریب «رابطه» سوبژکت با سایه خویش است.

• رابطه سوبژکت با سایه خویش معمولا نه رابطه، بلکه رابطه واره ای یکسویه است، وابستگی است:
• میان سوبژکت و سایه اش، نه رابطه ای دو جانبه، بلکه رابطه ای از جنس رابطه برده دار و برده، رابطه ارباب و رعیت بر قرار است.
• هر تغییر در سوبژکت به تغییر سایه منجر می شود، ولی عکس این روند محال است.

• شاعر از سفر برمی گردد و سایه اش منتظر او ست.

• این بدان معنی است که سایه در خانه مانده و شاعر بی سایه خویش به سفر رفته است.

• چرا؟


• شگفت انگیز است، ولی واقعیت دارد:

• سایه شاعر نیز هوشمندتر از خود او ست، سایه ای خوداندیش و خودمختار است، سایه ای است که همه چیز است به غیر از سایه.
• درست بسان سایه دوستی که ذکرش در بالا رفت.

• اما چرا؟


• چرا سایه شاعر با او قطع رابطه کرده و کسب خودمختاری؟

• چرا و به چه دلیل برده برده دار را ترک گفته و حاضر به رقصیدن به ساز او نمی شود؟

• ما باید به این پرسش پاسخ بیابیم.
2
• لحظه ای، مکثی کرد
• پُرسشی را، که از آن می ترسیدم،
• با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد:

• در این بند شعر، اطلاع جدیدی از سایه و رابطه فیمابین در اختیار خواننده قرار می گیرد:
• سایه به مثابه برده، نه تنها از سیطره برده دار رها گشته و به کسب خودمختاری و استقلال اندیشه و عمل نایل آمده و علاوه بر این، به خردی بمراتب غنی تر از خرد برده دار دست یافته، بلکه «رابطه» پیشین، یعنی وابستگی برده به برده دار، بکلی وارونه شده است:
• شاعر رفتار سایه را چنان تشریح می کند که برده ای رفتار برده دار را:
• «لحظه ای، مکثی کرد، پُرسشی را، که از آن می ترسیدم، با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد!»

• وارونگی «رابطه» برده و برده دار را بهتر از این نمی توان به توصیف نشست.


• شاعر از سایه قدر قدرت سلطه گر خویش حتی هراس دارد:
• سایه به درجه برده دار ارتقا یافته، شیوه رفتار زهرآگینی دارد، شیوه رفتاری که روان شاعر را به آشوب می کشد و زیر و رو می کند.

• از همین نکته می توان حدس زد که سایه چه برتری معرفتی ـ نظری بر شاعر دارد!
• سایه نه برده دار نرمال و عادی، بلکه برده داری آگاه و تیزهوش و درایت مند است!
• و هراس شاعر نه از خود او، بلکه از درایت و ژرف اندیشی و شعور نیرومند او ست!

3
پخته ات کرد، سفر؟

• این اولین پرسش سایه خوداندیش خودمختار است:
• زیر علامت سؤال بردن ضرب المثل های دیرآشنای جاری در جامعه و جهان!
• تعریف همه هنجارها از نو و نتیجتا تخریب همه هنجارهای کهنه!

• این پرسش نه پرسشی ساده، بلکه نقطه پایان بر حکمی ناتمام است، ختم مقال است!
• چکش حکم نهائی قاضی القضاتی است که نام سایه بر خود دارد!
• اثبات حقانیت تشخیص پیشین او ست:
• دیدی که حق با من بود؟
• سفر کسی را پخته نمی تواند کرد؟

• انرژی مخرب پنهان در همین پرسش غول آسا ست!

• شاید همین انرژی غول آسا ست که روان شاعر از سفر بازآمده را درهم می کوبد!

4
• حال، دانستی، کز جنگ درون،
• هرکجا باشی،
• امکان رهایی صفر است؟

• این دومین چکش قاضی بر میز قضاوت است:
• این دلیل دوم بر صحت پیشگوئی پیشاپیش سایه است:
• سفر نمی تواند بنی بشر را از جنگ درون رهائی بخشد!

• منطق سایه خارائین است!

• جنگ درون انعکاس جنگ برون است و با سفر نمی توان چاره این درد کرد.

5
• چاره ای نیست، مگر
• آفتابی نشوی
• و بدان وسوسه ی از همه پنهان، دیگر تن در ندهی!

• این واپسین سؤال سایه است و ضمنا توصیه و رهنمودی است:
• مگر نمی توانی، آفتابی نشوی و به وسوسه از همه پنهان تن در ندهی؟

• اما مفهوم «وسوسه از همه پنهان» به چه معنی است؟

• شاید منظور سایه، تلاش مستمر شاعر به رهائی از تنهائی است، تنهائی ئی که بزرگترین دغدغه خاطر شاعر است و در اکثر اشعار شاعر به نحوی از انحا مطرح می شود.

• ما با مقوله «تنهائی» در اسیر فروغ فرخزاد نوجوان نیز برخورد می کنیم.

• بقیه آثار ایشان را هنوز نخوانده ایم.
6
دیدم آن هیچ، مرا می جود و می بلعد.

• از سرتاپای این حکم شاعر، تحقیر نسبت به سایه می بارد!
• شاعر سایه خوداندیش خودمختار ژرف بین هوشمند خود را هیچ می نامد و در عین حال به خفت و خواری خویش اعتراف می کند:
• بسان برده داری که بردهء برده پیشین خویش شده باشد!

• سایه ای که شاعر به تحقیر، هیچ می نامد، بسان دد درنده ای او را می جود و می بلعد!


7
• جامه دانم را
• با بار سفر ول کردم
• رو به آیینه نشستم،
• که مگر دوست سراغم آید،
• دوست هم فرصت دیدار نداشت.

• تنها راه حلی که شاعر برای رهایی از نکوهش منطقی و کوبنده سایه دارد، نشستن در برابر آئینه است، برای یافتن جانشینی برای سایه کسب استقلال کرده!
• برای جایگزین کردن سایه با عکس خویش!

• ولی عکس او در آئینه که شاعر به امید دوستی اش دل خوش کرده نیز فرصت دیدار ندارد!
• شاعر برای تنهائی خویش آلترناتیوی نمی یابد!

ما در تحلیل تعدادی از اشعار فروغ، مقوله تنهائی را مورد تأمل قرار داده ایم.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر