۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

ایدئولوژی تشیع «سرخ» در آئینه شعر معاصر (11)

چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟
اکرم بهرامچی
تحلیل واره ای از میم نون
سرچشمه:
جای پای خدا
http://jayepayekhoda.mihanblog.com


• زندگی رقص نجیبی است
• که از چشمه ی بودن، جاری است

• رقص یک شاپرک بازیگوش
• لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ

• رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان
• که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند

• رقص کِرمی شب تاب
• که شبیه تپش ِ خورشید است

• زندگی شعر نجیبی است
• که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار پر از قافیه است
• چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟

تلاش برای تحلیل شعر
چه کسی گفت: «خدا شاعر نیست»؟


• این اولین شعری است که ما از خانم اکرم بهرامچی می خوانیم.
• در اشعار ایشان، قاعدتا باید نه تنها گشتاورهائی از جهان بینی به اصطلاح تشیع «سرخ»، بلکه علاوه بر آن، گشتاورهای نمودین و ماهوی ایدئولوژی فوندامنتالیسم شیعی در رابطه با نیمه دیگر جامعه (زنان) بازتاب یابد.

• ما برخی از اشعار ایشان را بنا بر بضاعت معرفتی ـ نظری خویش مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد:


حکم اول
زندگی رقص نجیبی است که از چشمه ی بودن، جاری است.

• این حکم آدمی را بی اختیار به یاد حکم «زندگی رسم خوشایندی است!» می اندازد.
• اما بر خلاف آن، فاقد ساختار منطقی است:
• از چشمه ـ در بهترین حالت ـ آب بیرون می تراود، نه رقص!

• اسب را نسبت به حیوانات دیگر و اربابان فئودال سابق و امپریالیستی معاصر را نسبت به بقیه بشریت می توان با صفت به اصطلاح «نجیب» مرزبندی و برجسته کرد، رقص را اما هرگز نمی توان.


• ادبیات و بویژه شعر عرصه آنارشی و وولونتاریسم لگام گسیخته و دلبخواهی نیست.


• در این شعر ایشان بلحاظ فرم، رد پای فروغ فرخزاد به چشم می خورد و بلحاظ فرم و محتوا، راه و رسم سهراب سپهری.
• چند و چون تأثیر جهان بینانه سهراب سپهری بر ایشان باید در روند تحلیل اشعار ایشان کشف، اثبات و نقد شود.

• این حکم ایشان علیرغم عیوب یاد شده، سرشار از لطافت و زیبائی فرمال است.
• مفاهیمی که شاعر به خدمت گرفته، عبارتند از «زندگی»، «رقص نجیب»، «چشمه بودن» و «جاری»

1
مفهوم«زندگی»

• مفهوم «زندگی» در این شعر، مفهوم مرکزی محسوب می شود:
• شاعر در صدد توضیح شاعرانه چند و چون مفهوم انتزاعی «زندگی» است.
• شعرای دیگری نیز زندگی را اوبژکت شناخت شاعرانه خویش قرار داده اند.
• شاعر این شعر، در این زمینه چیز جدیدی برای عرضه ندارند و یکی از خرمن های کهنه را به باد می دهند.

2
مفهوم «رقص نجیب»

• زندگی از سوی شاعر به رقص تشبیه می شود که تشبیه بکر و بدیعی است و در آن روح لطیف شاعرانه ـ زنانه نمودار می گردد.
• اگر فروغ زندگی را با عناصر تجربی روزمره از قبیل «کلاه از سر برداشتن و صبح به خیر گفتن»، «دود کردن سیگار در فاصله دو هماغوشی» و غیره تصور و تصویر می کند، شاعر این شعر بمراتب انتزاعی تر به این کار مبادرت می ورزند.

• ولانگاری و بی پرنسیپی فرمال یکی از خودویژگی های اصلی «تفکر» ایراسیونالیستی ـ فوندامنتالیستی است.

• ادبیات سازمان مجاهدین خلق و حزب الله میدان یکه تازی واژه بازی بی بند و بار است.

• فوندامنتالیسم شیعی هیچ قاعده و قانون و رسم و روالی را به رسمیت نمی شناسد:
• اگر اشتباه نکنیم، رهبری مجاهدین خلق در آغاز، بمراتب تند روتر از حزب الله، خمینی را به اعجوبه ای از طراز خدا اعتلا داد.
• نوشتجات مجاهدین که در زمان شاه، از رادیو عراق پخش می شد، سرتاپا از یاوه های بی محتوا، ولی با واژه های بدلخواه سوهان خورده و شورانگیز تشکیل شده بود.

• شاعر این شعر نیز بر سر زندگی همان بلا را می آورد که مجاهدین خلق و حزب الله بر سر خمینی می آوردند:
• زندگی بدون کمترین دغدغه ای به رقص نجیبی تشبیه می شود.

• نسبت دادن صفت نجیب به رقص بکرتر و بدیعتر و غیرعادی تر و غیرمنطقی تر از نسبت دادن رقص به زندگی است.

• نجیب معمولا به اسب نسبت داده می شود که بسان ورثه اربابان فئودال و امروزه سرمایه دار، شجره و تبار تر و تمیزی را پشت سر دارد.

• رقص در قاموس شاعر به نحوی از انحاء فئودالیزه می شود، جزو نجبا تلقی می گردد.

• فوندامنتالیسم شیعی نیز ریشه های عمیق در بنده داری و فئودالیسم دارد.


3
مفاهیم «چشمه بودن» و «جاری»

• مفهوم «چشمه بودن» را به نحوی از انحاء می توان تصور کرد:
• هستی در قاموس شاعر به چشمه ای جوشنده تشبیه می شود که از آن به جای آب، رقصی به نام زندگی بیرون می زند، به قول شاعر جریان می یابد.
• شاعر با مفهوم «جاری» ـ احتمالا ناآگانه ـ دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک جریان و ثبات بسط و تعمیم می دهند و بدرستی نقش تعیین کننده را از آن حرکت (جریان) می دانند:
• زندگی از دیدگاه شاعر رقص نجیبی است که از چشمه هستی جاری است.

• رقص را می توان به غلغل پر اعوجاج آب چشمه تفسیر کرد که از زیبایی تصویری خارق العاده ای سرشار است.


حکم دوم
رقص یک شاپرک بازیگوش لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ

• زندگی اینجا هم به رقص تشبیه می شود، ولی نه به رقصی که از چشمه هستی بیرون می زند، بلکه بمراتب واقعی تر و تجربی تر، به رقص شاپرک بازیگوشی در لا به لای دسته گلی از یاس معطر در باغ.

• زندگی برای شاعره حزب الله چقدر باید زیبا و شورانگیز بگذرد که رقص شاپرکی را در لا به لای دسته گل یاس معطر در باغ به خاطرش خطور می دهد.


• جهنم زندگی بی شک برای کودکان و سالمندان کارتن خواب غرقه در اضطراب سر رسیدن پاسداران نظام از قراری دیگر است.


• ایکاش خدای شاعر چنین زندگی ئی را نصیب مابقی بنی بشر هم می کرد!
• هم میهنان شاعر از دست «شاپرک بازیگوش زندگی» یا سر به برهوت بی سر و ته می گذارند و یا با حکم اخراخ خویش از کار به انتحار داوطلبانه روی می آورند.

• شعور اجتماعی انسان ها را ـ در تحلیل نهائی ـ وجود اجتماعی آنها می سازد:

• همان زندگی که برای برخی ها «رقص شاپرک بازیگوشی در لا به لای دسته گل یاس معطر در باغ» است، برای خیلی ها که از بد حادثه، اکثریت سکنه جهان را تشکیل می دهند، کابوس وحشتناکی جلوه می کند:
• شیوه زیست انسان ها ست که از زندگی رؤیا و یا کابوس می سازد.

حکم سوم
رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند

• زندگی اینجا به نغمه آرام اذان تشبیه می شود که باد میان شاعر و قبله پراکنده می سازد.
• این اولین بار است که ما با تصور و تصویری از این دست از زندگی مواجه می شویم:
• مفاهیم شاعر عبارتند از «نغمه آرام اذان»، «باد» و «من و قبله»

1
مفهوم «نغمه آرام اذان»

• تشبیه اذان به نغمه ای آرام، برای ما که دیری است از دیار در حرف آباء و اجدادی خویش رانده و آواره شده ایم، تازگی مطلق دارد.
• هرگز اذان برای ما ـ حتی در ایام کودکی که دچار توهماتی از قبیل توهمات شاعر این شعر بودیم ـ به نغمه آرام شباهتی نداشت.
• شاید مؤذن روستای ما انکرالاصوات بود.
2
مفهوم «من و قبله»

• آنارشی تبیینی در همین مفهوم شاعر عربده می کشد:
• قبله در تخیل پریشان شاعر، مادیت می یابد، آنسان که باد بازیگوش نغمه آرام اذان را بسان ذرات الهی میان شاعر و قبله مادیت یافته می افشاند.

• این تصور و تصویر فریبائی است، ولی تازگی ندارد.


• مفهوم قبله خیلی وقت ها پیش حتی در ایام سلطنت قاجار مادیت یافته بود و «قبله عالم» چیزی جز قبله آنتروپومورف، قبله انسان واره گشته نبوده است.


• ما از ایران و شرایط زیست شاعر و سلاطین جدید بی خبریم.

• شاید شاعر
به همزیستی متقابلا سودمند با قبله عالمی از جنس ناصرالدین شاه تن در داده و باد نغمه آرام اذان را فی مابین آندو پراکنده می سازد.

• اذان اما فی نفسه چیز بخصوصی نیست:

• اذان می تواند برای یکی نغمه زیبا و شورانگیزی باشد و برای دیگری، صدایی گوشخراش و عذاب آور.

• انسان ها بسته به جایگاه اجتماعی شان، پدیده ها را ادراک و احساس می کنند.


حکم چهارم
رقص کِرمی شب تاب، که شبیه تپش ِ خورشید است.

• زندگی در این حکم، به رقص کرم شبتاب تشبیه می شود که برای شاعر یادآور تپش خورشید است.
• این تصور و تصویرواقعا خارق العاده و زیبا ست.

• زندگی در هر صورت به نظر شاعر حزب الله، سراپا سرشته به رقص است.

• رقص کرمی شبتاب که تپش خورشید را به خاطر خروشان شاعر خطور می دهد.

• خوش به حال شاعر!

• در کشور خاوران بی حد و مرز، زندگی ظاهرا برای برخی ها واقعا رقص خوشایندی است!


• همیشه چنین بوده است.


• امام نخستین اهل تشیع، روزی گفت:

• انباشت ثروت در قطبی ببرکت انباشت ذلت در قطبی دیگر صورت می گیرد.

• ادراک خوشایندی بود که صدها سال بعد، هگل ـ رسول روشنگری ـ آن را واژه به واژه حتی تکرار کرد.

• یاد هر دو به یاد باد!

حکم پنجم
زندگی شعر نجیبی است که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار پر از قافیه است.

• زندگی در این حکم، دیگر نه به رقص، بلکه به شعر تشبیه می شود، اما نه شعری با واژه های «زمخت پینه بسته» (خدامراد فولادی شاعر)، بلکه شعری نجیب از تبار اسبان دوپا و چهارپا.

• شعری که علاوه بر این، در دفتر اندیشه گنبد دوار قافیه مند جا دارد.


• آنارشی تبیینی ایراسیونالیسم و فوندامنتالیسم در همین مفهوم جعلی و من درآوردی «دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار پر از قافیه» نعره می کشد:
• گنبد دوار به گنبدی اطلاق می شود که خود، شاعری دوار و گردنده است، برای خود دفتر اندیشه هم دارد و ضمنا از قافیه لبریز است.
• خردستیزی و یاوه بافی هزاران فرم دارد، ولی محتوائی واحد.

حکم ششم
چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟

• این حکم واپسین عنوان و پایان شعر است:
• سؤالی است که لرزه بر اندام هر بی سر و پای گذشته
از پل صراط کهریزک و اوین می اندازد!

• انکار شاعریت خدا همان و امضای داوطلبانه حکم اعدام خود همان!


• مذهب فرمی از شعور اجتماعی است.

• مذهب قابلمه و دیگی است که هر طبقه اجتماعی آش خود را در آن می پزد:

• خدا به همین دلیل، همه چیز می تواند باشد:

• خدا برای شاعره ای که نان و مسکن و آزادی اش را می سراید و می چاپد و می فروشد، می تواند شاعری باشد، برای قاتلی که لقمه نان خود را در خون همنوعان خویش فرو می برد، می تواند قاتلی باشد!


• شعور انسان ها را همیشه وجود آنها تعیین کرده است و تعیین خواهد کرد.


• شعور درخود وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد!

• خدا شاعر است به همان سان که قاتل است!

خدا را بنی بشر خلق کرده و می تواند هر صفتی را که دلش خواست و لازم داشت، به مخلوق خود بدهد!

پایان

۱ نظر:

  1. ممنون از تحلیل تان شاعران روشنفکر ما که علق شیعهگری ندارند چنین نمیسرایند که این خانم مذهبی سروده خدا را ما آفریدهایم برای خودکه ه آرامش داشته باشیم وبس

    پاسخحذف