۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

تمرین تفکر مفهومی (24)

سلطان محمود (با جامه سرخ‌رنگ) دست شیخ را می‌فشرد। ملک ایاز پشت سر شیخ ایستاده.
در سمت راست او، نگاره، شاه عباس یکم دیده می‌شود.

شین میم شین


سعدی
بهشت تن آسانی آنگه خوری
که بر دوزخ نیستی بگذری

• به نظرسعدی راه لذت از ریاضت می گذرد و راه بهشت بی خیالی از جهنم نیستی.

• سعدی در این حکم از سوئی دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک عبور از دوزخ نیستی و برخورداری از بهشت تن آسانی بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک دوزخ و بهشت، و نقش تعیین کننده را از آن ریاضت (عبور از دوزخ نیستی، دوزخ) می داند.

• سعدی دیالک تیک ریاضت و لذت را در فرم های متنوع و مختلف توسعه و تعمیم داده که ما آنها را یکی بعد از دیگری مورد بحث قرار خواهیم داد و تناقضات آنها را نشان خواهیم داد.

• سعدی در این حکایت، تئوری از خودگذشتگی خود را گنجانده است:
• هیچ انگاری خود و همه چیز انگاری معشوق را.

• از سرتاپای این تئوری خصلت بنده داری ـ فئودالی می ریزد.

• در این تئوری، انسان تنها به عنوان بنده و رعیت و نوکر و کنیز و کلفت می تواند تصور شود، نه به مثابه موجودی مستقل و خودمختار و خوداندیش و خردمند.


• ماهیت ایراسیونالیستی عرفان در این حکم به وضوح نمایان می گردد.

• گذر از روی جنازه خویش، برای وصل به معشوق خیالی و واهی.
• معراج روح از عالم دانی به عالم عالی.

• این حکم می تواند در ذهن توده ها به معنی تحمل ستم دنیوی به امید دریافت پاداش اخروی تفسیر شود، به معنی گذر صبورانه و تسلیم طلبانه از جهنم جامعه طبقاتی به امید سلطنت الهی در عقبی و عدل فراگیر آن.

سعدی
• نگه کرد:
• «کای دلبر پیچ پیچ :
• ز یغما چه آورده ای؟»
• گفت :
• «هیچ!
• من اندر قفای تو می تاختم
• ز خدمت به نعمت نپرداختم»
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 88 ـ 89)

• سعدی در این حکایت رابطه ایاز با سلطان محمود را ایدئالیزه می کند:
• از سلطان می پرسند که چرا اینقدر دلبسته و شیفته ایاز است و او ماجرائی را با آب و تاب تهوع آور فئودالی نقل می کند:
• روزی در مسیری می بایستی از تالاب پر سنگریزه بگذرند و سلطان صندوق در و گوهر را می اندازد و می تازد.
• همه همراهان به دنبال در و گوهر در تالاب پر سنگریزه می گردند، مگر ایاز که بی اعتنا به در و گوهربه دبنال سلطان می تازد.

1

• سعدی در این دو بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک خدمت و نعمت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را کمافی السابق، از آن ریاضت (خدمت) می داند.

• حکم «من اندر قفای تو می تاختم»، از ماهیت طبقاتی غلام پرده بر می دارد.


• اگر سگ سخن می گفت، جز این نمی گفت:

• من بنا بر غریزه خویش، به دنبال مولکول های بویناک صاحب خود می تاختم.

2

• سعدی در حکم «ز خدمت به نعمت نپرداختم»، دیالک تیک ریاضت و لذت و یا دیالک تیک خدمت و نعمت را به عمد در هم می شکند، ریاضت (خدمت) را مطلق می کند و لذت (نعمت) را دو می اندازد.

• ایاز به لذت («نعمت») بی اعتنا ست و فکر و ذکری جز ریاضت («خدمت») در کله بی مغز ندارد.


• این فرق اساسی نوکر، کلفت، بنده و غلام با پرولتر است.

• نوکر، کلفت، بنده، کنیز و غلام بر خلاف پرولتر به منافع طبقاتی خود آگاه نیست و لذا فاقد خودآگاهی، خودمختاری، استقلال، منیت و هویت خاص خویش است.
• پرولتاریای کشورهای در حال گذار از فئودالیسم به سرمایه داری احتمالا همچنان و هنوز بسیاری از خصایل نوکری و کلفتی را با خود دارند.

• حافظ هم همین بینش سعدی را از آن خود کرده، ادامه و اشاعه می دهد.

• او هم از پرولتر (کارگر) شدن نوکر و کنیز و کلفت و غلام و بنده وحشت دارد.
• او کارگر را مورد تحقیر و توهین قرار می دهد و گدا می نامد، این امر اما از پیدایش نطفه های طبقه کارگر در نظام اجتماعی فئودالی ـ بنده داری ایران در زمان حافظ حکایت می کند:

حافظ
تو بـندگی چو گدایان به شرط مزد مکـن
کـه دوسـت خود روش بـنده پروری داند
(دیوان حاافظ، چاپ هشتم، آذر 1352، انتشارات امیرکبیر ص 134 ـ 135)

• حافظ در این بیت به تحقیر کار مبتنی بر دستمزد می پردازد و بی شرمانه آن را با گدائی یکسان تلقی می کند.

• کسانی که دیالک تیک داد و ستد را به عنوان اصل بنیادی حتی در حق خدا معتبر می دانند، از توده های مولد و زحمتکش داد بی ستد، کار بی مزد، بیگاری می طلبند.


• دلیل حافظ شنیدنی است:

• برای کار خود اجر و مزد مطلب، زیرا دوست (؟) روش بنده پروری را از کودکی یاد گرفته است.

• حالا دست ایدئولوگ های نظام فئودالی ـ بنده داری رو می شود:

• دوست و یار و غیره در قاموس حضرات معنائی جز اعضای طبقه حاکمه ندارند.

• ایاز هنوز انسان، به معنی علمی کلمه نیست.
• او هنوز منافع فردی و طبقاتی خود را تشخیص نمی دهد، به سگ بیشتر شباهت دارد، تا به انسان.
• ایاز آلت است، تا انسان!
• ایاز وسیله است تا سوبژکت کارپرداز و وسیله ساز.
• ایاز وسیله است و باید مثل وسیله ای، مثل اوبژکت بی جان و بی شعوری به هدفی به کار انداخته شود.

• فرق نوکر با کارگر همین جا ست.


• نوکر بر خلاف کارگر، سرسپرده ارباب است، واقف به منافع طبقاتی خاص خود نیست، منافع ارباب را به عنوان منافع شخصی خود می پندارد، فاقد استقلال عمل و اندیشه است.

• فاقد توان خوداندیشی و خود مختاری است.

• همیشه چشمش ـ به قول عسگر آهنین شاعر ـ به دهان این و آن است.

• همیشه دنبال کسی می گردد تا به عوض او باندیشد و او اندیشه های او را نشخوار کند و خوش باشد!

• «عشق» فئودالی سلطان از ایاز « انسانتفاله»، آشغالی می سازد.


انسان بی خبر از منافع طبقاتی و شخصی خویش، فرق چندانی با جماعت سگ ندارد.
انسان، بی شعور طبقاتی هنوز انسان نیست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر