۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

تمرین تفکر مفهومی (39)

شین میم شین

سعدی
(سعدی، گلستان، عبدالعظیم قریب، ص 158 ـ 160)
تا توانم، دلت به دست آرم
ور بیازاری ام، نیازارم

ادامه تحلیل


• سعدی در این حکم، از چند و چون تئوری عشق خود پرده برمی دارد:
• او فونکسیون عاشق و معشوق را پیشاپیش تعیین می کند:
• فونکسیون اول عاشق کذائی به دست آوردن دل دوست است!
• فونکسیون معشوق بطور بالقوه عاشق آزاری است.
• فونکسیون دوم عاشق، نشان ندادن واکنش نسبت به ستم از دست دوست است، تمکین به ستم از دست دوست!

فونکسیون معشوق
فونکسیون معشوق بطور بالقوه عاشق آزاری است.

• طنز تلخ سعدی و بعدها حافظ همین است:
• وارونه سازی حقایق امور!
• دوست نامیدن دشمن!
• یار نامیدن غدار!
• دلبر نامیدن جلاد!

• ما قصد سوء ظن به کلاسیک های کشور خود نداریم، ولی از دیرباز می خواستیم بدانیم که این چه دوست و دلبر و معشوقی است که تشنه به خون عاشق است؟

سعدی
بیابمت که ببینم، کدام زهره و یارا؟
روم که بی تو نشینم، کدام صبر و جلادت؟

• دلم می خواهد که بیابمت و ببینمت!
• ولی نه زهره یافتن تو را دارم و نه یارای دیدن تو را.
• گاهی می خواهم که بروم و بی تو بنشینم.
• ولی نه نیروی رفتن دارم و نه صبر بی تو نشستن.

• دیالک تیک عاشق و دوست در این بیت سعدی با درایت خاصی، بروشنی تمام تشریح می شود:
• ما بهتر است که مفاهیم این بیت را مورد تحلیل قرار دهیم:
• «یافتن»، «دیدن»، «زهره یافتن»، «یارای دیدن»، «رفتن»، «بی یار نشستن»، «صبر»، «جلادت»

1
مفهوم «یافتن»

• از این مفهوم سعدی می توان دریافت که عاشق کذائی دوست کذائی را در دسترس خود ندارد، بلکه باید برود و پس از پرس و جو او را بیابد.

• این اما از دیالک تیک عاشق و دوست پرده برمی دارد:

• از تضاد دیالک تیکی میان عاشق و دوست!
• از نابرابری عاشق و دوست!
• از تفاوت و تضاد نیازهای عاشق و دوست!

• چرا؟

• برای اینکه ظاهرا عاشق بدون دوست نمی تواند آرام گیرد، ولی برای دوست، بود و نبود عاشق یکسان است.

2
مفاهیم «یافتن»، «دیدن»

• سعدی در این بیت، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک یافتن و دیدن بسط و تعمیم می دهد.
• هدف عاشق از یافتن دوست کذائی، دیدن او ست.

1
مفهوم «زهره یافتن»

• عاشق اما زهره یافتن دوست کذائی را ندارد.

• اکنون این سؤال مطرح می شود که این چه دوستی است که عاشق جسارت و جرئت یافتن او را در خود نمی بیند؟


• دیالک تیک عشق در فلسفه سعدی و حافظ همین است:
• عاشق حتی جسارت پرس و جو راجع به دوست و یافتن او را ندارد.

• وقتی ما از تضاد میان عاشق و دوست سخن می گوییم، منظورمان همین است:

• عاشق و دوست ظاهرا بلحاظ اجتماعی و احیانا طبقاتی برابر نیستند:
• انگار عمله ای می خواهد، دختر خانی را بیابد.
• با کدام حسارت و جرئت می تواند به قصر خان نزدیک شود، اگر هم نزدیک شد، از چه کسی می تواند پرس و جو کند؟

4
مفهوم «یارای دیدن»

• ایکاش درد عاشق فقط یافتن می بود.
• اگر هم دوست را تصادفا و یا به هر مصیبتی بیابد، توان دیدنش را ندارد.
• این هم به نابرابری اجتماعی و احیانا طبقاتی میان عاشق و دوست دلالت دارد.
• و گرنه چرا باید توان دیدن دوست را نداشته باشد.

• پسیکولوگ ها (روانشناس ها) می توانند از عوارض روانی عشق و غیره داد سخن سر دهند.
• ولی خود آن عوارض روانی نه پدیده های اولین، بلکه ثانوی اند، نه علت، بلکه معلول اند و از شرایط مادی و عینی سرچشمه می گیرند.

5
مفهوم «رفتن»

• دیالک تیک عشق مورد نظر سعدی و حافظ با همین مفهوم نیز عیان می گردد:
• عاشق مرتب تصمیم می گیرد که قید این دوست عاشق آزار را بزند، ره خویش گیرد و برود.

• هیچ موجود زنده ای تن به ذلت نمی دهد.

• موجود زنده که سهل است، هیچ چیز جامدی نمی توان یافت که زیر فشار قرار دهی و واکنشی نشان ندهد.

• به قول خسرو روزبه ـ فیزیکدان سلحشور ـ کوبیدن مشت بر روی میز همان و درد گرفتن مشت همان!

• این بدان معنی است که میز نیروی وارده بر خود را به مشت کوبنده برمی گرداند، منعکس می کند.
• و گرنه دست نمی بایستی درد بگیرد.

• انعکاس یکی از خواص بنیادی چیزها ست.


• سعدی و حافظ تلاش دارند تا عاشق کذائی را به درجه نازلتر از اشیاء ساقط کنند.

• این چیزی جز آنتی هومانیسم نیست!
• این چیزی جز انسان ستیزی نیست!

• خردستیزی سعدی و بویژه حافظ پیش شرط لازم برای تئوری اجتماعی ارتجاعی آندو ست.


• خردستیزی و انسان ستیزی دو روی سکه واحدی اند، لازم و ملزوم یکدیگرند!


• همیشه چنین بوده و همچنان و هنوز چنین است!

• فاشیسم و فوندامنتالیسم قبل از قتل عام انسان ها به تخریب خرد پرداخته اند!

6
مفهوم «بی یار نشستن»

• استیصال و واماندگی عاشق کذائی با این مفهوم عریان می گردد.
• میان عاشق و دوست نه رابطه ای دوجانبه و متقابل، بلکه رابطه ای یکجانبه برقرار است.
• این رابطه واره را به زبان فلسفی وابستگی می نامند.

• این رابطه در دیالک تیک واره هیچ و همه چیز تبیین می یابد:

• عاشق هیچ و هیچکاره است، تفاله و زباله است و دوست همه چیز و همه کاره است.

• اگر عاشق قید دوست را بزند، محکوم به تنهائی مطلق می گردد.

• این رابطه برده و برده دار در جامعه ای با نیروهای مولده بسیار بسیار عقب مانده است و نه رابطه عاشق و معشوق.
• سعدی و حافظ آگاهانه و عمدا بدان نام عشق می نهند.

7
مفهوم «جلادت»

• عاشق برای ره خود گرفتن و رفتن، نیروی لازم را در خود نمی یابد.

• چرا؟


• اگر مفاهیم عاشق و معشوق را با مفاهیم بنده و بنده دار جایگزین سازیم، آنگاه می توانیم در یابیم که چرا عاشق (بنده) نیروی لازم برای گسستن زنجیرهای خود را ندارد.

• برای ایمانسیپاسیون، دیالک تیکی از اوبژکتیف ـ سوبژکتیف ضرورت مبرم دارد.

• بنده فقط زمانی می تواند خود را از قید و بند بندگی رها سازد که شرایط اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف برای رهائی آماده باشند.

• بدون فراهم آمدن هر دو رهایی محال است.


• احتمالا به همین خاطر است که عاشق (بنده) جلادت لازم برای رفتن ندارد.

• سعدی و حافظ ظاهرا با دیالک تیک عشق مورد نظر خود، روانشناسی بنده ها و غلامان را تئوریزه می کنند.

8
مفهوم «صبر»

• عاشق صبر و تحمل بی یار نشستن را در خود نمی بیند.
• او بلحاظ مادی و معنوی به معشوق کذائی وابسته است.

در تئوری عشق سعدی و حافظ، وابستگی عاشق به معشوق به وابستگی بنده به بنده دار و غلام به خواجه شباهت غریبی پیدا می کند.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر