۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (3)

هشدار که در عصر بربریت مدرن، ددها و دام ها نامرئی تر و فریباتر گشته اند!

از صفحه فیسبوک
جملات زیبا از بزرگان جهان


کارلی
هوای عشق
(فوریه ۲۰۱۲ فرانکفورت سفرنامه بدیار کلام)


• در گذران این دنیای فانی دریافتم که ما جملگی ر‌ه به بی‌ راهه می ‌‌رویم.
• بر این پندارم ، که قفل بر دهلیز دانسته‌ هایم زنم .
• به دنبال چه می‌‌گردیم ؟
• از دانسته ‌های مان به کجا رسیدیم، جز مسمومیت ذهن و برچسب ‌های توخالی.
• با چرخشی دوار، چون رقص سماع، دوران زمین را در کهکشاندنبال می‌‌کنم.
• شاید در سماوات درونم، مستی عشق چون خون در رگم جاری شود.
• عشق را صدا باید زد.
• عشق باید خاصیت تو باشد!
• هوایی باشد که تنفس می ‌‌کنی‌.
• عطری باشد که می‌‌بویی و خدایی باشد که می‌‌پرستی.

میم

• من کارلی را نمی شناسم، ولی امیدوارم که در آئینه نظرات ایشان به شناسائی شان نایل آیم.
• از این رو به تجزیه و سپس تحلیل این فراز از گفته های شان می پردازم:

حکم اول
در گذران این دنیای فانی در یافتم که ما جملگی ر‌ه به بی‌ راهه می ‌‌رویم.

• کارلی در این حکم از دنیای فانی دم می زند:
• او عملا دیالک تیک دنیا و عقبا را وارونه می سازد و به شکل دیالک تیک فانی و باقی بسط و تعمیم می دهد:
• بدین طریق دنیای واقعی به چیزی فانی بدل می شود و دنیای واهی (عقبای کذائی، آخرت) به درجه دنیای باقی و فناناپذیر ارتقا می یابد.

• این را هشیایاران جهان، خردستیزی (ایراسیونالیسم) می نامند، خرافه ای که تقریبا همه مذاهب وحی اشاعه اش داده اند و کماکان اشاعه می دهند.

• اما بنا بر اسناد و مدارک بی چون و چرای علمی و تجربی، دنیای مادی واقعی نه فانی، بلکه فناناپذیر است.

• کارلی ظاهرا به این نتیجه رسیده که دچار گمراهی است.
• در این مورد نمی توان شکی داشت.

• اشکال کار کارلی اما این است که او قیاس به نفس می کند و سرگذشت و سرنوشت خود را تعمیم می دهد و به حساب بشریت بطور کلی می گذارد:

• از این رو ست که از «بی راهه رفتن ما جملگی» دم می زند.

• یکی باید به او یادآور شود که قیاس به نفس نشانه خردمندی نیست.


حکم دوم
بر این پندارم ، که قفل بر دهلیز دانسته‌ هایم زنم .

• منظور کارلی این است که می خواهد دانسته هایش را برای خود نگه دارد.
• ایده بدی نیست.
• اگر دانسته هایش از همین قماش «فانی بودن» دنیای مادی و واقعی باشد، همان بهتر که برای خودش ذخیره کند.

حکم سوم
به دنبال چه می‌‌گردیم ؟

• پاسخ به این پرسش آسان نیست.
• بهتر است که کارلی از خودش بپرسد که به دنبال چه می گردد، اگر امیدی به پاسخ به پرسش خویش در دل می پرورد.
• هدف و آماج تمامت بشریت را نمی توان به آسانی کشف کرد.

حکم چهارم
از دانسته ‌های مان به کجا رسیدیم، جز مسمومیت ذهن و برچسب ‌های توخالی.

• کارلی با معصومیت چهارده معصوم کذائی به تحقیر علم و دانش می پردازد.

• ظاهرا جهل بهتر از علم است و مستی بهتر از هشیاری!


• زیرا نتیجه پیشرفت علم و فن نه توسعه جامعه بشری، نه تسهیل شرایط زندگی انسان ها، نه ترقی مادی و معنوی بشریت، بلکه مسمومیت ذهن بوده است و برچسب های توخالی.


• از این ادعای توخالی کارلی می توان به گرایش پسیمیستی (بدبینی) او پی برد که یکی از گشتاورهای مهم فلسفه امپریالیسم است.


حکم پنجم
با چرخشی دوار، چون رقص سماع، دوران زمین را در کهکشان دنبال می ‌‌کنم.
شاید در سماوات درونم، مستی عشق چون خون در رگم جاری شود.

• در این حکم کارلی سر و کله مه آلود عرفان پیدا می شود و خردستیزی (ایراسیونالیسم) عرض اندام می کند.

• خردستیزی نیز یکی از گشتاورهای دیرین فلسفه امپریالیسم است.

• کارلی در سماوات درونش ـ بسان سیاره ای جاندار، ولیکن بی شعور ـ حول خودش می چرخد، تا شاید مستی عشق بسان خون در رگانش جاری شود.

• حماقت هزاران فرم دارد، ولی یک محتوا.


• مستی عشق نه چیزی مادی از جنس خون، بلکه پدیده ای روانی است و با رگ و پی سر و کاری ندارد.


حکم ششم
عشق را صدا باید زد.
عشق باید خاصیت تو باشد!
هوایی باشد که تنفس می ‌‌کنی‌.
عطری باشد که می‌‌بویی و خدایی باشد که می‌‌پرستی.

• اکنون رهنمودهای ایراسیونالیستی و بشرخرکن کارلی یکی پس از دیگری از حفره دهانش بیرون می جهند:

1
عشق را صدا باید زد.

• رهنمود کارلی رهگمکرده خردستیز بی خبر از خویش صدا کردن عشق در جهنم جامعه و جهان طبقاتی است که بخش اعظم بشریت در نهایت ریاضت و ذلت به سر می برند و اقلیتی خودخواه و خردستیز و جامعه ستیز در نهایت لذت و رفاه!

2
عشق باید خاصیت تو باشد!

• این رهنمود خردستیز دوم کارلی است:
• عشق باید خاصیت ما باشد!
• می شود لطف کنند و بگویند که چگونه می توان در جهنم ذلت و ریاضت زیست، عاشق خودباخته بی غل و غش بود؟
• عشق هیمشه دیالک تیکی از عاشق و معشوق است.

• حال که قرار است که عشق خاصیت ما شود، به که باید عشق بورزیم؟

• به جلادان خون آشام بی رحم و بی فهم خویش که با ناوها و هواپیماهای مرگ آورشان پشت در خانه مخروبه مان کمین کرده اند؟

3
عشق باید هوایی باشد که تنفس می ‌‌کنی‌.

• خواستن بعضی چیزها آسان است، مشکل داشتن آنها ست!
• وقتی کسی هر لحظه در معرض خطر بیکاری و فقر، بمباران اتمی و مرگ قرار دارد، چگونه می تواند از عشق هوای تنفس سرهم بندی کند و خوش باشد، اگر عارف شوریده بی شعور بی خبر از خویشی شدن نمی خواهد؟

4
عشق باید عطری باشد که می‌‌بویی و خدایی باشد که می‌‌پرستی.

• عطرسازی از عشق شاید میسر شود، ولی خداسازی از عشق به خردستیزی (ایراسیونالیسم) غول آسائی نیاز دارد.
• همه این یاوه های کارلی بوی تعفن انگیز عرفان و عوامفریبی می دهند.

هشدار که در عصر بربریت مدرن، ددها و دام ها نامرئی تر و فریباتر گشته اند!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر