۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

قصه های خانم گاف (48)

برای روشنگری برابرنهاد و بدیل و آلترناتیوی وجود ندارد!
قصه ای به وزن کاهی و گفتگوئی به وزن کوهی!

گاف سنگزاد

سگ ها و آدم ها

• توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وا ایستاد.
• یه آقای خوش تیپی هم اومد تو و گفت:
• ابرام آقا، قربون دستت، پنج کیلو فیله گوساله بکش، عجله دارم.

• آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه ‌هاش.

• همین جور که داشت، کارشو می‌ کرد، رو به پیرزن کرد و گفت:
• چی مِخی نِنه؟

• پیرزن اومد جلو، یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو و گفت:

• هَمینو گُوشت بده نِنه!

• قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت:
• پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغالگوشت مِشِه نِنه، بدم؟

• پیرزن یه فکری کرد و گفت:

• بده نِنه!

• قصاب آشغالگوشت‌ های اون جوون رو می‌کند، می ‌ذاشت برای پیره زن.

• اون جوونی که فیله سفارش داده بود، همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد، گفت:

• اینارو واسه سگت، می‌خوای مادر؟

• پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت:

• سَگ؟

• جوون گفت:
• آره، سگ من این فیله ‌ها رو هم با ناز می‌خوره.
• سگ شما چه جوری اینا رو می‌خوره؟

• پیرزن گفت:

• مُخُوره دیگه نِنه.
• شیکم گشنه سَنگم مُخُوره!

• جوون گفت:

• نژادش چیه مادر؟

• پیرزن گفت:

• بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه!
• اینا رو برا بچه‌ هام می ‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

• جوونه رنگش عوض شد.

• یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت، گذاشت رو آشغالگوشتای پیرزن.

• پیرزن بهش گفت:

• تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

• جوون گفت:

• چرا.

• پیرزن گفت:

• ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه!

• بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغالگوشتاش روبرداشت و رفت.
پایان

1
فتانه
• داغون هستم و داغون تر هم میشم!
2
فرانک
• مسعود!
• همين يه لقمه كوفتي هم كه مي خوريم، يه كار مي كني از گلومون پايين نره!
• چند سال پيش، من خيلي اضافه وزن داشتم .
• يه روز منتظر تاكسي بودم، ديدم يه بچه دوپاره استخوون دنبال مادرش مي دوه.

• با گريه دم پر چادر مامانش را گرفته بود و می گفت:
• «خو يه خورده پول بده، نون بخريم و بخوريم!»

• و مامانه با بغض مي گفت:
• « ندارم!»

• متنفر شده بودم از خودم!
3
فتانه

• فرانک خیلی قشنگ گفتی و صداقتت رو حس کردم.

4
مسعود
• فرانک عزیز!
• باید که دردها را به نیرو، نیرو را به اتحاد و اتحاد را به مبارزه بدل کنیم.
• راه حل بدنبال خواهد آمد.

• من و شما از لقمه نانی نیز شرم می کنیم.

• به آنها بیندیشیم که میلیاردها را بی اندکی شرم، حیف و میل می کنند.
• بیش از هر چیز روح بزرگ پیره زن تکانم داد!

• فتانه گرامی!
• داستان تکان دهنده ای است و آدم را دگرگون می کند.
• با شما کاملا موافقم و تنها باید به مبارزه بیندیشیم.
5
میم

• عظمت این قصه کوتاه، در جائی دیگر است که احتمالا خود نویسنده ناشناس قصه هم بدان واقف نیست:
• هنرمند چه بسا حقیقت عمق ناپیدائی را نمایان می سازد، بی آنکه خود بدان پی برده باشد.

• پس از نقد اثر او می توان به حقیقت ژرف نامرئی، ولی حی و حاضر پی برد.

• بی همتائی بی جانشین این قصه به دلیل دیگری علاوه بر آنچه که مفسرین گفته اند، است.
• این قصه باید تحلیل شود.
• با پوزش
6
خانم گاف

• خانم گاف پس از تأملی گفت:
• «این قصه نیست، بلکه ماجرائی رئال است که شاهدی با دلی (ضمیری) حساس به رشته تحریر کشیده است.

• وقتی مسعود می گوید که «بیش از هر چیز روح بزرگ پیره زن تکانم داد!»، احتمالا همان حقیقت امر در ضمیرش منعکس شده که میم بدان اشاره می کند.


• ولی حق با میم است و این ماجرا باید مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد.


• در ورای گفته ها، احتمالا حقایقی عمق ناپیدا کمین کرده اند و خود را از دید بی دوربین دیالک تیکی بنی بشر مخفی ساخته اند.


• اما نظر مسعود مبنی بر اینکه «باید که دردها را به نیرو، نیرو را به اتحاد و اتحاد را به مبارزه بدل کنیم، راه حل بدنبال خواهد آمد»، خود قابل بحث است.


• این طرز تفکر و برخورد متأسفانه امروزه و شاید از دیرباز، طرز تفکر و برخورد غالب، ولی بسیار زیانباری است:


1
باید دردها را به نیرو، نیرو را به اتحاد و اتحاد را به مبارزه بدل کنیم!

• این روند که مسعود بدرستی تشریح می کنند، یعنی استحاله درد به نیرو و نیرو به اتحاد و اتحاد به مبارزه قابل تأمل است.
• من هنوز به قدر کافی بدان نیاندیشیده ام، ولی آنچه که فی البداهه بنظرم می رسد، در میان می گذارم تا بلکه به محک بخورد، تصحیح و یا رد شود:

الف
تبدیل درد به نیرو

• تبدیل درد به نیرو به چه معنی است؟
• درد چگونه می تواند منشاء قوت و نیرو باشد؟

• درد فی نفسه نیروستیز است، تا نیروزا!


• درد به معنی تخریب روان است و روان خراب چگونه می تواند چشمه نیرو و قوت گردد؟


• اعصاب خرد و خراب ـ قبل از همه ـ کارخانه مغز را از کار می اندازد و روند تفکر و تقویت روحی را مختل می سازد.


ب
تبدیل درد به نیرو

• شاید منظور مسعود از درد، برداشت های حسی از متن حوادث اجتماعی باشد، مثلا از دیدن و یا خواندن ماجرائی از این دست باشد.
• سیگنال های حسی پس از انتقال به کارخانه مغز به شناخت حسی منجر می شوند و نتیجتا از طبقه حاکمه و یا سیستم حاکم سلب حقانیت و مشروعیت می شود:
• طبقه حاکمه در تجمل و حیف و میل بی حد و حصر با پیر زن و خانواده اش مقایسه می شود و سلب مشروعیت می شود:
• این چه نماینده جامعه و همبود باید باشد که خود غرق لذت است و جامعه و همبود محکوم به ریاضت؟

• این به معنی گذار ساده از شناخت حسی به شناخت سست بنیاد عقلی است.

• شاید منظور مسعود همین باشد.
ت
تبدیل بیواسطه نیرو به اتحاد

• پیش شرط تحقق چنین گذاری جمعی بودن برداشت های حسی یاد شده است:
• یعنی رسیدن ماجرای پیر زن ـ به عنوان مثال ـ به گوش جامعه و همبود و برانگیختن واکنش معرفتی مشابه.

• چنین روندی بطور بی واسطه می تواند صورت گیرد، ولی خیلی زمانگیر باید باشد.

• اینکه میان تحولات اجتماعی چندین دهه فاصله می افتد، حاکی از این حقیقت امر است.

پ
تبدیل باواسطه نیرو به اتحاد

• ایراد نظر مسعود همین جا ست!
• البته ایشان به احتمال قوی می دانند که حرکات خودپوی اجتماعی چه بسا عقیم و بی ثمر می مانند.
• پیش شرط تبدیل نیرو و به اتحاد، تشکیل وحدت اندیشه است که روندی باواسطه است و تنها و تنها از طریق روشنگری سازمان یافته و پیگیر می تواند جامه عمل پوشد.

• بدون تشکیل وحدت اندیشه، هرگز نمی تواند وحدت عمل (به قول مسعود، گذار از نیرو به اتحاد) صورت گیرد.


• چرا؟

• دیری است که همه احزاب و سازمان ها و شخصیت ها ـ همه از دم ـ طرفدار وحدت عمل اند، بی آنکه حتی بتوانند لحظه ای بیاندیشند:
• شعار اصلی آنها را سایت های پوفک نمکی سرلوحه خود قرار داده است:
• تفاوت در اندیشه، وحدت در عمل!

• ما به چه دلیل از پیش شرط صرفنظرناپذیر روشنگری دفاع می کنیم؟

• چرا برای وحدت عمل باید به تشکیل وحدت اندیشه و یا نظر نیاز بی چون و چرا باشد؟


• چرا نباید هر کس ساز فکری و نظری خود را بزند و مقولات و مفاهیم معینی را به سلیقه خود تعریف کند و ضمنا با یکدیگر متحد باشند؟


• دلیل لنینی ما همان دلیل هگلی ـ مارکسی ما ست:
• مابه دیالک تیک تئوری و پراتیک باور یقین مند داریم:

• بدون وحدت تئوریکی هرگز نمی توان به وحدت پراتیکی رسید، ولی می توان به خودفریبی و احیانا عوامفریبی در مقیاس معینی (مثلا در مقیاس حزبی، سازمانی، محفلی) پرداخت.


ث
تبدیل اتحاد به مبارزه

• زیر پا نهادن آگاهانه و یا ناآگاهانه دیالک تیک پراتیک و تئوری در گذار از وحدت تشکیلاتی به مبارزه به فاجعه ای عظیم منجر می شود.
• تجارب بین المللی پیشکش، تجارب ملی ما نیز احمقانه و مهلک بودن بی اعتنائی به دیالک تیک تئوری و پراتیک، دیالک تیک اندیشه و عمل را نشان داده اند.

• مسعود البته این چیزها را می دانند.
2
راه حل بدنبال خواهد آمد.

• مسعود احتمالا بی آنکه خود متوجه باشند به نوعی ساده سازی قضایا دست می زنند و نهایتا و بطور منطقی و قانونمند به اوتوماتیسم مهلکی می رسند:
• این به معنی تقدیس خودپوئی است که لنین زیر آتش خروشان انتقاد خویش می گیرد.

• در چنین صورتی همه چیز به امید تصادف کور رها می شود:

• عمله کوخ می سازد، بی آنکه مدل فکری کوخ را ـ به قول مارکس ـ پیشاپیش در کله خود ساخته باشد و خود را بمثابه انسان از زنبور متمایز ساخته باشد.

• خیلی از گردانندگان حزبی و سازمانی و غیره حتی قادر نیستند که در چهارعمل اصلی به کودکان خود کمک کنند، تفکر مفهومی پیشکش.

• این اما مانع آن نمی شود که رهبر حزب و دسته و هسته ای باشند و به پیروان ریز و درشت رهنمود بدهند و امر و نهی کنند.

از هیچ نمی توان چیزی ساخت.
برای ساختن چیزی باید مدل فکری ئی از آن داشت و گرنه همه چیز به امید تصادف رها می شود و سیلی از انرژی و نیرو و خون به هدر می رود.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر