۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

تمرین تفکر مفهومی (36)

شین میم شین

سعدی
( سعدی، گلستان، عبدالعظیم قریب، دیباچه)
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

• ای مرغ سحر درس عشق را از پروانه بیاموز که در آتش
عشق سوخت و دم برنیاورد!

• سعدی در این بیت کدام دیالک تیکی را بسط و تعمیم می دهد؟

1

• او دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک انتحار داوطلبانه و یا به شکل دیالک تیک سوختن و سکوت بسط و تعمیم می دهد.
• در قاموس سعدی عاشق راستین کسی است که داوطلبانه در آتش عشق دوست بسوزد و دم نزند.

• چرا باید سعدی و حافظ و امثالهم چنین تفسیری از عشق بدست دهند؟
• ما باید برای این پرسش نیز پاسخی بیابیم.
2

• سعدی از سوی دیگر، دیالک تیک عاشق و دوست را به شکل دیالک تیک پروانه و شمع بسط و تعمیم می دهد.
• او پدیده اجتماعی ئی را با توسل به چیزی طبیعی (شمع) توضیح می دهد:
• این کار همیشگی سعدی و بعد حافظ است:
• سعدی از سوئی برای اثبات نظریات درست و نادرست خود، مسائل اجتماعی را ناتورالیزه می کند و از سوی دیگر مسائل طبیعی را سوسیالیزه و یا هومانیزه می کند.

• پروانه در تئوری عشق سعدی و امثالهم چنان شیفته شمع است که پروای بود و نبود خود را ندارد و از شدت عشق، خود را به آتش می زند و پر و بالش را می سوزاند و علیرغم آن دم نمی زند.

• آنچه در طبیعت امری ساده و روشن است، در تخیل بیمار شعرای خیالپرست پر و بال می گیرد.

• پروانه در واقع رنگ شعله شمع را با رنگ گلها عوضی می گیرد و برای تغذیه از شیره گل کذائی روی آن می نشیند، گل ها که برای انتقال گرده های خود و تحقق تکثیر نوع خود به تولید شیره و رنگ و بو و غیره مبادرت می ورزند.

• استراتژی گلها در طبیعت برای تضمین نوع خود از سوی شعرای بی خبر از پدیده های طبیعی، بطرزی تخیلی تفسیر می شود و بعد از عرصه طبیعت به عرصه جامعه منتقل می شود.

• آنگاه عشق به مثابه خودسوزی داوطلبانه تعریف و تحریف می شود.

سعدی
(سعدی، گلستان، عبدالعظیم قریب، دیباچه)
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد

• این مدعیان عشق، که در طلب دوست اند، مشتی بی خبرند.
• اگر از عشق بسان پروانه با خبر می بودند، به همان سان خود را به آتش دوست می زدند و می سوختند که پروانه به آتش شمع زد و سوخت.

• سعدی به محض رسیدن از عرصه طبیعت به عرصه جامعه به تحقیر بنی بشر آغاز می کند و آنها را مشتی بی خبر از عشق قلمداد می کند.

• سعدی در این حکم، دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک مدعی و دوست بسط و تعمیم می دهد و مدعیان عشق را به بی خبری از عشق متهم می کند، چرا که در قاموس او، پیش شرط باخبری از عشق، مرگ داوطلبانه و بی سر و صدا ست.

• فوندامنتالیست ها نیز بر همین خط می رانند!

سعدی
مرا هر آینه روزی قتیل عشق ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

• مرا در هر صورت، روزی کشته عشق خواهی دید.
• اما بسان پروانه به مثابه داوطلب مرگ بدست دوست!
• آن سان که با هر دو دست دامن قاتل را از سر ارادت گرفته باشم.

• سعدی در این بیت، دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک عاشق و قاتل بسط و تعمیم می دهد:
• عاشقی که با ارادت تمام از دامن قاتل گرفته است.

• اکنون ماهیت معشوق و دوست کذائی عیان می گردد.

• در این بیت اما سر و کله نیهلیسم نیزهویدا می شود.
• عاشق کذائی حتی مرگ به دست دوست را آرزو می کند و بدان می بالد.
• این نهایت سقوط بنی بشر است.
• این بسط و تعمیم دیالک تیک عاشق و معشوق به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز است، به شکل دیالک تیک خرمهره و گوهر است.

سعدی
اگر جنازه سعدی به کوی دوست بر آرند
زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت

• بردن جنازه سعدی به کوی دوست همتراز است با نکونام زیستن و شهیدوار مردن.
• سعدی در این بیت هم دیالک تیک عاشق و دوست را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد و عملا تخریب می کند.

سعدی
(خلیل خطیب رهبر: دیوان غزلیات سعدی، ص 53)
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت

• همه چیز با گذشت زمان، کهنه می شود، بجز عشق کذائی عاشق نسبت به دوست.

• این به معنی همیشه همانی عشق عاشق نسبت به دوست است!

• این به معنی بی حقوقی مطلق عاشق در رابطه با دوست است.
• این به معنی عشق بی چون و چرای عاشق نسبت به دوست است.
• این عشق کذائی بوی وابستگی و حلقه به گوشی مطلق عاشق به دوست رابه مشام می آورد.

• سعدی و حافظ ضمنا از این هنر عاشقانه، هنجار اخلاقی سر هم بندی می کنند.

سعدی و حافظ سرسپردگی و وابستگی انسانی نسبت به انسان دیگر را عشق نام می دهند و بعد آن را تا درجه یکی از سجایای اخلاقی پسندیده ارتقا می دهند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر