۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

سیری در شعری از مایا آنجلو (1)

مایا آنجلو
Maya Angelou
مایا آنجلو، شاعر، کوشنده‌ی حقوق بشر، نویسنده، کارگردان و استاد دانشگاه، یکی‌از صداهای رسای ادبیات مدرن
او در سال ۱۹۲۸ در ایالت میسوری ایالات متحده‌ی آمریکا دیده به جهان گشود.
از وی تا کنون بیش از ۳۰ اثر شامل کتاب‌ های شعر، رساله‌ها و... زندگینامه‌ اش به چاپ رسیده ‌اند.
مایا آنجلو برای یکی از مجموعه شعر‌هایش در سال ۱۹۷۱، کاندیدای دریافت جایزه‌ ی پلیتزر شد.
او در سال ۲۰۱۱ مدال آزادی جمهوری را دریافت کرد که بزرگترین نشان افتخار غیر نظامی برای شهروندان آمریکایی است.
آثار:
" و من بازهم بر می‌‌خیزم"،
"حتی ستارگان تنها بنظر می ‌‌رسند"
"من می‌‌دانم چرا پرنده در قفس آواز می‌‌خواند"
"قلب یک زن"

غرور
برگردان یوسف صدیق (گیلراد)
سرچشمه:
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com

تحلیلی از شین میم شین
• دستت را به من بده!

• جایی برایم باز کن‌، فضایی
• که هدایتت کنم و پیروی کنم از تو،
• فراتر از این تلاطم شعر.

• بگذار استتار کلمات نوازشگر
• و عشق نبودن عشق
• از آن دیگران باشد.

• برای من،
• دستت را به من بده!


تلاش برای تحلیل شعر «غرور»

• عنوان این شعر کوتاه، قبل از همه خواننده را به تأمل بر می انگیزد:
• غرور!

• و بلافاصله این سؤال بر لب نقش می بندد که این شعر چه ربطی به غرور دارد:

• زنی شاعر از دوستی می خواهد که دستش رابه او بدهد، برایش فضائی، جائی باز کند تا هدایتش کند و از او پیروی کند و کلمات نوازشگر بگوید و بشنود.

• همین و بس!

• اینها همه چه ربطی به غرور دارد؟


• ما باید ضمن تحلیل شعر به این سؤال، جوابی منطقی و مستدل بیابیم.

تز اول
دستت را به من بده.

• شاعر به دست دوست نیاز دارد، همین و بس!

• گرفتن دست دوستی در دست به چه معنی است؟


• شاید به معنی رهائی از تنهائی است.

• شاید به معنی جستن پناهگاهی و رهائی از بی پناهی است!
• شاید به قصد همکاری برای پی افکندن طرحی نو باشد.
• چرا که به قول نیما «یک دست بی صدا ست!»

• حال این سؤال پیش می آید که چرا شاعر نمی گوید، «دستم را در دست بگیر!» و می گوید دستت را به من بده!

• جواب سؤال اول در بطن همین سؤال دوم است:
• شاعر زنی سرافراز و غرورمند است!
• به زبان فلسفی، سوبژکت است!

• از سراپای این تقاضای شاعر، عطر غرور به مشام می رسد، عطر سوبژکتیویته، عطر سوبژکت وارگی، عطر فاعلیت:

• «دستت را به من بده!»

• مرزبندی زن خوداندیش و خودآگاه و خودمختار با زن محروم از خوداندیشی، بیگانه با خویش و وابسته با همین جمله کوتاه رقم می خورد.

• یکی از دلایل سرتیتر این شعر، همین است.


تز دوم
جایی برایم باز کن‌، فضایی
که هدایتت کنم و پیروی کنم از تو،
فراتر از این تلاطم شعر.

• تقاضای دوم زن از دوست، باز کردن جائی، فضائی برای کار مشترک است.

• سؤال قبلی اکنون دوباره بسان جنی سر برمی دارد و سینه سپر می کند:

• چرا زن از دوست می خواهد که جائی، فضائی برایش باز کند و این کار را خود به عهده نمی گیرد؟

• پس چرا اکنون سر و کله غرور و سوبژکت وارگی زن پیدا نمی شود؟


• برای پاسخ به این پرسش شتابزده، باید بقیه حکم یاد شده را خواند:
• تا تو را هدایت کنم و از تو پیروی کنم!

• ما اینجا نه با سوبژکت ناب، بلکه با دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت سر و کار داریم:
• دیالک تیکی شگرف که در آن، گذار از قطبی به قطبی دیگر، پیشاپیش برنامه ریزی شده است:
• هدایت کردن اوبژکت بوسیله سوبژکت و پیروی کردن اوبژکت از سوبژکت، از سوبژکتی که لحظه ای پیش اوبژکت بود!
جای هگل خالی است!

• اکنون در برابر تئوری فئودالی عشق سعدی و حافظ و امثالهم، تئوری عشق عصر جدید، تئوری عشق بورژوائی آغازین ویا پرولتری قد علم می کند:
• سعدی و حافظ ـ به همان سان که به عنوان مثال در تمرین تفکر مفهومی دیدیم ـ دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهند و نتیجتا از عاشق، موجود ترحم انگیز علیل و ذلیلی باقی می ماند که بیشتر به گدا می ماند تا به مولد.

• اکنون اما دیالک تیک عاشق و معشوق به شکل دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بسط و تعمیم داده می شود، به شکل عاشق و معشوقی که در طرفة العینی به یکدیگر بدل می شوند:
• تعویض شورانگیز نقش ها در آن واحد!

• تشکیل شورانگیز دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت هم در عاشق و هم در معشوق، در هر دو!


• نتیجه این حضور خجسته دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در هر دو به معنی غرورمندی هر دو ست، به معنی سوبژکت وارگی همزمان هر دو ست، به معنی برابرحقوقی عاشق و معشوق، زن و مرد، انسان و انسان است!

• اکنون دیگر کسی وابسته دیگری نیست!
• اکنون دیگر کسی پروانه و دیگری شمع نیست!
• اکنون نه مرگ، نه نیهلیسم، نه تحقیر و خفت و خواری، بلکه زندگی است که بر تخت می نشیند و فرمان می راند.

• بدین طریق، دیالک تیک عشق بطرزی راستین، یعنی به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می یابد و نه به شکل هیچ و همه چیز.


• اکنون غرور انسانی به تساوی تقسیم می شود، به همان سان که عشق!


• دلیل دوم انتخاب سرتیتر به احتمال قوی همین است!


تز سوم
بگذار استتار کلمات نوازشگر
و عشق نبودن عشق
از آن دیگران باشد.

• تشکیل دیالک تیک عاشق و معشوق، به معنی پایان استتارکلمات مهرآمیز است، به معنی تشکیل دیالک تیک عشق به معنی حقیقی کلمه است، به معنی عشق گشتن عشق است!

• تنها عیب و نقصی که این شعر دارد، در حکم «بگذار از آن دیگران باشد» است!

• این طرز برخورد به احتمال قوی از سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم در سرزمین شاعر در ضمیر او منعکس شده است:

• این به معنی عدم همبستگی با همنوعان است!
• این به معنی اگوئیسم بورژوائی واپسین است!
• این به معنی طلب سعادت خویش بی اعتنا به فلاکت همنوعان خویش است!
• دریغ!


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر