۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

قصه های خانم گاف (47)

برای روشنگری بدیلی، برابرنهادی و یا آلترناتیوی وجود ندارد!
گفت و گو
گاف سنگزاد

• مسعود پس از خواندن سیری در شعری از پوریای ولی گفت:
• «از دیدگاه ادبیات و جامعه شناسی کنونی البته درست می گویید.
• اما شاعر و نویسنده تابع معیار و احوال و شرایط زمان خویش است و بسیار بندرت می تواند جهان شمول سخن گوید:
• بسیاری از سخنان ارسطو هم اکنون باطل است!»

• اندیشنده برای تأمل روی اظهاارت مسعود، گفته ایشان را مورد تجزیه و بعد تحلیل قرار داد:

حکم اول
از دیدگاه ادبیات و جامعه شناسی کنونی البته درست می گویید.

• ادبیات و جامعه شناسی دیدگاه معین و ثابتی را نمایندگی نمی کنند.
• تحلیل واره های ما اگرچه از دانش ادبی و جامعه شناسی متأثرند، ولی روی هم رفته تحلیل های فلسفی اند:
• ما در تحلیل خود از فلسفه موسوم به ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی استفاده می کنیم که جهان بینی طبقه کارگر است.
• متدی که ما مورد استفاده قرار می دهیم، متد دیالک تیکی است.

• ما با استفاده از شناخت افزارهای دیالک تیکی ـ ماتریالیستی به تجزیه و تحلیل چیزها، پدیده ها و سیستم ها می پردازیم.
• به همان سان که کفاش با وسایل خاص کار خود به کفشدوزی و نجار با وسایل خاص کار خویش به نجاری می پردازد.

حکم دوم
اما شاعر و نویسنده تابع معیار و احوال و شرایط زمان خویش است.

• روی هم رفته حق با شما ست:
• شعور هر شاعر ـ در تحلیل نهائی ـ انعکاس وجود او ست:

• هر شاعر و نویسنده ای بنا بر جایگاه باواسطه ویا بی واسطه خود در تولید اجتماعی دارای ایدئولوژی خاص خویش است، یعنی منافع طبقاتی خاص خود را آگاهانه و یا بطور خودپو تبیین می دارد:


• در تمامت تاریخ جامعه طبقاتی، روشنفکران (ارواح جامعه) همانقدر متنوع بوده اند که طبقات اجتماعی جامعه متنوع بوده اند.


• شعور (مثلا شعر، قصه، ترانه، مجسمه، نقاشی، مذهب، حقوق و غیره) انعکاس وجود است.

• هر شاعری در شعرش مسائل جامعه خود را از دیدگاه طبقاتی خاص خویش منعکس می کند.

• بنابرین، در آئینه هر شعری (به مثابه فرمی از شعور) می توان جامعه را (به مثابه وجود) به تماشا نشست.

• از شعور می توان به وجود پی برد، وجودی که دیگر وجود ندارد، ولی تصویر معنوی آن در آئینه شعر حفظ شده است.

• درست به همان دلیل که شما بر زبان می رانید:
• هر «شاعر و نویسنده تابع معیارها، شرایط و احوال زمان خویش است.»

• هدف ما کشف و یا به عبارت دقیقتر بازشناسی همان معیارها، شرایط و احوال است.

• از این نقطه نظر با شما اختلاف نظر نداریم.

• اختلاف نظر، شاید آنجا بروز کند که ما معیارهای مطروحه از سوی شاعر را مسکوت نمی گذاریم و بسان خیلی ها از کنارشان رد نمی شویم.
• بلکه آنها را کالبدشکافی می کنیم و نسبت به صحت وسقم آنها موضع می گیریم.

• چرا؟


• قبل از همه به این دلیل که انتقاد در ذات جهان بینی ما ست:
• مارکسیسم تئوری انتقاد است!

• مارکسیسم هرگز به وضع موجود تمکین نمی کند، بلکه در پی شناخت آن برمی آید تا جنبه های پوینده، توسعه یابنده و آینده مند آن را حفظ و تقویت و تحکیم کند و جنبه های میرنده آن را نفی کند.


• شما بدرستی و بحق می پرسید:
• برای چی؟
• گذشته گذشته است و نقد معیارها و نظرات دیروز، به چه دردی امروز می خورد؟
• نقد ایدئولوژی سعدی و حافظ و مولوی امروز به چه کار آید؟

• شما می توانید مورد مقایسه قرار دهید و خود پاسخی برای پرسش خود بجویید.

• اکثریت قریب به اتفاق منتقدین به توضیح تصاویر و تخیلات شعرا اکتفا کرده اند و با احسنت و مرحبا گذشته اند.


• چرا ما برای خود دردسر درست می کنیم؟

• واقعیت این است که شعر سعدی و حافظ و بقیه همچنان و هنوز خوانده و شنیده می شوند.
• با خواندن و شنیدن اشعار آنها معیارهای ارزشی پنهان در آنها به ضمیر خواننده و شنونده رخنه می کنند و شعور آنها را می سازند.

• شعور اما در کله آدمها محبوس نمی ماند، بلکه از کله بیرون می جهد و مادیت می یابد.
• شعور از کله بیرون می آید و با طبیعت بی شعور می آمیزد و جامعه تشکیل می یابد:
• جامعه عبارت است از طبیعت به اضافه شعور و یا روح.

• در آئینه هر جامعه می توان به چند و چون روح اعضای آن پی برد.
• در آئینه هر جامعه می توان به سطح فرهنگ اعضای آن جامعه پی برد.

• شما تعریف دایرة المعارفی فرهنگ را خوانده اید:

• واژه فرهنگ خود گویای دیالک تیک جامعه و روح و یا شعور است.

• فرهنگ هنوز هم به معنی کشت و کار و بارآور سازی زمین بکار می رود.


• فرهنگ فقط شعور ناب نیست، بلکه دیالک تیکی از وجود و شعور است، دیالک تیکی از ماده و روح است، دیالک تیکی از طبیعت و انسان است.


• شعور کهنه و قدیمی و ارتجاعی در شعر به زندگی خود ادامه می دهد و سینه به سینه، دهن به دهن، نسل به نسل منتقل می شود.

• اگر شعور به تیغ تیز انتقاد دیالک تیکی ـ ماتریالیستی سپرده نشود، از کله ها برون می آید و جامه مادی می پوشد و چه بسا به فاجعه منجر می شود:


• قبل از ساختن کوره های آدمسوزی در آلمان، فلاسفه خردستیز اروپا از نیچه تا هایدگر ویاسپرس و غیره شعور لازم برای آدمسوزی را تولید و به کله ها رسوخ داده بودند.


• وقتی شرایط مناسب لازم فراهم آمد، شعور از کله ها برون آمد و مادیت یافت:

• کوره های آدمسوزی نه از آجر و آهک و آهن و سیمان و سنگ صرف، بلکه از آمیزش آنها با شعور و روح درخور تشکیل یافته بودند:
• کوره های آمسوزی دیالک تیکی از ماده و روح بودند.

• به زبان ساده، انسان ها قبل از ساختن خانه، مدل خانه را در کله خود می سازند.
• بعد با آجر و آهک و آهن و سیمان و سنگ و غیره خانه ای می سازند که در خطوط کلی اش با مدل فکری خانه یکسان است.

• شعور
فقط انعکاس و تصویر جامعه و جهان نیست
، بلکه سازنده جامعه و جهان نیز است!


• از این رو ست که ما باید به نقد شعور بپردازیم و جلوی فاجعه را پیشاپیش بگیریم.


حکم سوم
بسیاری از سخنان ارسطو هم اکنون باطل است!

• حق با شما ست!
• شعور انعکاس وجود است.
• با تغییر وجود، شعور نیز تغییر می یابد.
• شرایط زندگی اکنون با زمان ارسطو فرق زیادی دارد.
• از این رو شعور و یا روح نیز که انعکاس وجود است، دگرگون شده است.

• اما بسیاری از ایده های ارسطو همان زمان نیز نادرست بوده اند و همان زمان نیز به نقد کشیده شده اند.

هرکس در جامعه طبقاتی جایگاه خاص خود را در تولید اجتماعی دارد و لذا به طبقه معینی تعلق دارد و به سبب تعلقات طبقاتی مختلف، شعور طبقاتی متفاوت و چه بسا متضاد بوجود می آید که بسان طبقات متضادالمنافع
بر ضد یکدیگر به مبارزه و چالش برمی خیزند
!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر