پروفسور دکتر ورنر هوفمن (1922 ـ 1969)
برگردان میم حجری
2
عناصر تفکر استالینیستی
ادامه
گشتاور چهارم
رابطه «ماتریالیسم» با «ایدئالیسم»
12
برگردان میم حجری
2
عناصر تفکر استالینیستی
ادامه
گشتاور چهارم
رابطه «ماتریالیسم» با «ایدئالیسم»
12
• طرز برخورد به مفاهیم «ماده»، «مادی»، «وجود» و غیره در فلسفه «اداری» تا همین امروز چنان است که مراحل بکلی مختلف تفکر جدیدتر ـ بطور بی پیوند ـ در کنار یگدیگر قرار داده می شود.
• برای مثال، می توان به اختلاط مغشوش تصورات بسیار متفاوت در زمینه مفهوم «ماده» در کتابی که تحت عنوان «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960) از روسی به آلمانی ترجمه شده، اشاره کرد.
• در این کتاب، نخست با استناد به لنین می آید:
• «مفهوم «ماده» در ماتریالیسم فلسفی مارکسیستی به معنی وسیع کلمه مورد استفاده قرار می گیرد.
• مفهوم «ماده» شامل همه چیزهائی می شود که در خارج از شعور و مستقل از آن وجود دارند.»
• «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960)
• آیا اینجا منظور از ماده، واقعیت بطور کلی است؟
• آیا منظور، همه آن چیزهائی است که می توانند موضوع شعور (فردی) قرار گیرند؟
• اما در جمله بعدی بدون مقدمه و بطور ناگهانی می آید:
• «کلیه علوم که به تحقیق و پژوهش واقعیت عینی می پردازند، به بررسی ماده و مشخصات و حالات آن مشغول اند.»
• «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960)
• واقعیت، اینجا بطور ناگهانی به خطه ماده فیزیکی کوچ می کند.
• چون فقط ماده فیزیکی است که می تواند دارای «خواص، مشخصات و حالات» باشد.
• (مقوله ماده که نمی تواند خواص، مشخصات و حالات مادی داشته باشد. مترجم)
• چند سطر بعد به همان معنا می آید:
• «ماده خلق ناپذیر و فنا ناپذیر است.
• ماده در تغییر مدام است.
• ولی حتی ذره ای از آن نمی تواند در روندهای فیزیکی، شیمیائی و غیره نابود گردد.»
• «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960)
• طولی نمی کشد که «ماده» ـ بی مقدمه ـ به «مادی» بدل می شود:
• «دنیا تصویری از تنوع رنگارنگ عرضه می کند:
• طبیعت معدنی و آلی، پدیده های فیزیکی، روندهای شیمیائی، روندهای حیاتی در عالم نباتات و جانوران، حیات اجتماعی.»
• «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960)
• وحدت این پدیده های متنوع «در این است که روندها و پدیده های متنوع بی پایان در جهان، تشکیل دهنده حالات مختلف، خواص، مشخصات و فرم های نمودین مختلف ماده را تشکیل می دهند.
• به قول انگلس، «وحدت واقعی جهان در مادیت آن است.»
• وحدت جهان در این نیز است که شعور به جهان مادی تعلق دارد، جهان مادی ئی که ما را در برگرفته است.
• و شعور به جهان دیگر تعلق ندارد، بلکه مشخصه خاص ماده است.»
• «مقدمات مارکسیسم ـ لنینیسم» (1960)
• کلیه این تصورات ناپیگیر و تبدیل پذیر به یکدیگر از «ماده» و «مادی»، از طبیعت و جامعه، که خود «شعور» نیز بنا بر اعترافات به عمل آمده، بدان تعلق دارد، راه را بزور بازو برای پیدایش یک مفهوم عام، فراگیر و صاف ساز باز می کنند و همه اغتشاش ها را از سر راه برمی دارند :
• راه را برای پیدایش مفهوم واقعیت، بمثابه موضوع یک رئالیسم خالی از تحریف و گشاده رو به جهان باز می کنند.
• در پی کشف چنین مفهومی به سراغ لنین نیز می روند، که بنوبه خود از مفهوم سنتی ماده فارغ نبوده و لذا در سرگیجه آیندگان بی تقصیر نیست:
• «ماده یک مقوله فلسفی است، برای مشخص کردن واقعیت عینی که در احساس های انسانی وجود دارد، که بوسیله احساس ها کپی می شود، عکسبرداری می شود، تصویر برداری می شود و مستقل از آنها وجود دارد.»
• (کلیات لنین، جلد 14، ص 124)
• لنین اینجا بنا بر غریزه مطمئن، احساس می کند که مفهوم «ماده» ـ در واقع ـ فقط دارای ارزش علامتی است، برای آنچه که مورد نظر است، یعنی برای واقعیت بمثابه کل، بمثابه طبیعت و آنچه که دست پخت انسان است.
• اما این اندیشه، که واقعیت «در احساس های انسانی وجود دارد» از برگشت به سنسوئالیسم (حسگرائی) انگلیسی ـ فرانسوی آغازین در قرن هفدهم و هجدهم میلادی حکایت می کند.
• مراجعه کنید به سنسوئالیسم و امپیریسم
• تئوری «تصویر» لنین نیز که جزو خزانه آهنین فلسفه اداری مارکسیستی محسوب می شود، برخوردی از همین دست است و موجب پیدایش سوء تفاهم های بیهوده شده است.
• این مسئله که «انعکاس» و یا «تصویر برداری» از واقعیت در ضمیر انسانی، به هیچوجه خالی از اختلال و بی خدشه صورت نمی گیرد، این مسئله که حقیقت و خطا، توهم و ایدئولوژی ها وجود دارند، این مسئله که تصاویر حاصله از «عکس برداری» از پدیده ها حتما نباید با ماهیت آنها منطبق باشند، ماهیتی که از طریق تحلیل و تعمق، قابل شناخت است، برای فلسفه مارکسیستی رسمی نیز نا شناخته نبوده است.
• دلیل ناهمخوانی درونی مفهوم ماده در مارکسیسم رایج این است، که در آن، تصور رایج در قرن هجدهم در باره طبیعت، در جوار مفهوم بسیار نامعین و بسیار فراخ «ماده» و در نهایت در جوار مفهوم «واقعیت» درجا زده و مانده است.
• ماده برای تفکر قدیم به معنی جوهر بوده است.
• علوم طبیعی جدید از این تصور بطور حسی تشکیل شده در باره ماده با کشف گذار از شیئیت به فرم وجودی انرژتیکی خالص نور و برعکس، یعنی گذار از فرم وجودی خالص نور به شیئیت، تا حدودی پا فراتر گذاشته است.
• «ماتریالیسم» علوم طبیعی ـ امروزه ـ دیگر مسئله مربوط به جهان بینی نیست.
• علمای علوم طبیعی، بمثابه محقق، فقط می توانند «ماتریالیستی» کار کنند.
• اما آنچه که به تحقیق در باره همزیستی انسانی و اجتماعی بر مبنای یک شالوده «مادی» مربوط می شود، یعنی افکاری که در اوایل قرن نوزدهم، هنوز در فرم «فیزیولوژی» جامعه مطرح شده اند، برای جامعه شناسی توسعه یافته کنونی نه رازی، بلکه امری شناخته شده، پیش پا افتاده و عادی است.
• و اگر در سابق، سخن از نقطه عطف علمی می رفت، وقتی که لودویگ فویرباخ با اثر خود تحت عنوان «ماهیت مسیحیت» (1848) بر حساس ترین نقطه شعور زمان خود، یعنی مذهب، دست می گذاشت و «ایدئولوژی ستیزی» علمی نوینی را به راه می انداخت و یا وقتی یوهان یاکوب باخ اوفن بعدها در بررسی خود راجع به «حقوق مادری» (1861) ، میتولوژی یونانی را بمثابه اعتلای فکری مناسبات اجتماعی واقعی قلمداد می کرد، اکنون، دیری است که جامعه شناسی مذهب در میان علوم، مقام خاصی برای خود احراز کرده است و «جامعه شناسی دانش» در قرن ما بمثابه رشته مقبول آموزش اجتماعی حاکم، به شیوه خود «پیوندمندی تفکر با وجود» را دنبال نموده است.
• امروز نمی توان تحت چنین شرایطی، مسئله «ماتریالیسم» و «ایدئالیسم» را چنان طرح کرد که در اواسط قرن نوزدهم طرح شده است.
• مشاجره بر سر به اصطلاح ماتریالیسم، در آلمان آن زمان، بر سر آثار فلسفی موله شوت، فوگت و بوشنر بود، که هر سه ـ در واقع ـ به تجلیل از ماتریالیسم مکانیستی می پرداختند.
• و وقتی فردریش انگلس، در سال 1859 میلادی، در مقاله ای در «روزنامه خلق»، که از سوی مهاجرین سیاسی آلمانی در لندن منتشر می شد، برای اولین بار «ماتریالیسم» را (البته به معنی کاملا دیگری در مقایسه با ماتریالیسم مکانیستی) همراه با «دیالک تیک»، بمثابه اصل اصلی تئوری سوسیالیسم علمی اعلام کرد، نقطه عطفی در تفکر بشری محسوب می شد.
• آنچه در آن زمان بمثابه «ماتریالیسم» تلقی می شد، از سکوی توسعه فکری کنونی، می تواند بمثابه رئالیسم پیگیر، قاطع، بی قید و شرط و بلحاظ ایدئولوژیکی خالی از تحریف نام بگیرد.
• رئالیسمی که می کوشد نه فقط پدیده های طبیعی، بلکه پدیده های زندگی اجتماعی را نیز بر مبنای شرایط عینی توضیح دهد.
• مفهومیت موشکاف توخالی نمی تواند از عهده حل مسئله «ماتریالیسم» و یا «رئالیسم» برآید.
• برای اثبات این نظر می توان نگاهی دیگر به تئوری ماده مارکسیسم اداری انداخت، که تفکر انسانی را به شیوه مکانیستی ـ «مبتذل ـ ماتریالیستی» ، بمثابه نوعی تبخیر ماده جا می زند و شعور را بمثابه «مشخصه خاص ماده» تلقی می کند، همانطور که در نقل قول های بالا دیدیم.
• به سبب همین ضعف است که اخیرا در فلسفه برخی از کشورهای سوسیالیستی، «تئوری شناخت» آشغال سیبرنتیک کسب محبوبیت کرده است، تئوری ئی که تفکر انسانی را به مقولات ساده یک سیستم تنظیم تقلیل می دهد.
• بدین طریق تفاله گندیده ایدئالیسم (سوبژکتیویستی) غرب، بطور غیر مترقبه ای از سوی فلسفه مارکسیستی، بمثابه گوشت اندام خویش تلقی می شود.
• برای درک نتایج عجیب و غریب و مضحک ناشی از گرایش دیرمان در جهت پذیرش خالی از انتقاد آشغال های فکری غرب می توان به ترجمه طرح مبارزه طبقاتی مارکسیستی به زبان سیبرنتیک اشاره کرد:
• و. کراک در مقاله ای تحت عنوان «پدیده های پیوندی ـ برگشتی در جامعه» می نویسد :
• «من اکنون، تنظیم (حفظ) نظام اجتماعی معینی را در جامعه طبقاتی مفروضی به عنوان مثال مهم و امروزین توضیح می دهم.
• وقتی که استثمار شوندگان به شکل مفروضی به تغییر نظام مورد علاقه استثمارگران آغاز می کنند (انحراف عقربه اندازه های تنظیمی از درجه موجود)، پاسداران (عقربه های اندازه گیری) تغییرات به عمل آمده در روبنا (تنظیمگر) را نشان می دهند و از طریق عوامفریبی، ترور و غیره نظم سابق دوباره برقرار می شود.
• همانطور که تاریخ نشان می دهد، این امر همیشه، نخست با موفقیت انجام می گیرد.
• اما بوسیله «اکت تنظیم»، هرگز نظام سابق دوباره بطور کامل برقرار نمی شود.
• اکنون استثمار شوندگان چیزی به دست آورده اند که قبلا نداشته اند و آن تجارب جدید در مبارزه طبقاتی است.
• این «اکت تنظیمی» بر استثمارگران نیز بی تأثیر نمی ماند.
• اگر «اکت تنظیمی» همانندی لازم بیابد، وضع دایره تنظیم، یعنی کل جامعه، دیگر به هیچوجه وضع سابق نخواهد بود.
• تاریخ علاوه بر این می آموزد که پس از تعداد معینی از «اکت های تنظیمی»، «مکانیسم تنظیم» از کار می افتد و «درجه موجود» سابق دیگر نمی تواند برقرار شود و جامعه خود را با جامعه جدیدی دمساز می سازد.»
• بنظر گئورگ کلاوس (یکی از معرفان خستگی ناپذیر سیبرنتیک فلسفی در آلمان دموکراتیک) نیز «شعور اجتماعی، یک تنظیمگر سیبرنتیکی است.»
• (و. کراک، «پدیده های پیوند برگشتی در جامعه» (مجله علمی دانشگاه درسدن)، شماره 3، 1961، ص 572)
• از این خزعبلات می توان فهمید که فلسفه به چه میزانی در معرض خطر گرفتار شدن به مکانیستی ترین درک از روندهای اجتماعی قرار دارد.
درکی که قادر نیست از مقولات بلحاظ تاریخی کهنه شده دست بردارد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر