برزین آذرمهر
• باغ را گفتم:
• باغ!
• باغ، ای گریهی طولانی و زرد!
• ای همه ریزش ِ باران ِ تو
• گل!
• در غروب ِ پاییز
• گرمی ات، گرمی آغوش ِ بهار
• غزلت زمزمه ی برگ و نسیم
• وهم ِ وحشی ِ بهارانت
• ابر
• خوشهی تاک ِ بلندت
• خورشید
• سیب ِ سرخت
• مهتاب!
• باغ، ای خاطره ی پاییزی!
• هستی من بی تو
• میدانم
• در شبی تیره
• به گیتی شده این سان چیره
• برگ ِ زردی است
• که بازیچه ی دست ِ باد است.
• سوگوارم دیری است
• در بهارانی تاراج شده
• در جهانی به غم و زهر ِ خزان آلوده
• اشکبارم دیری است.
• زین دریچه که به تنگی ِ دل ِ تنگ ِ من است
• با صدایی هشیار
• گرم یا سرد
• وَ یا نرم و عتاب آلوده
• سخنی با دل ِ ماتم زده ام داشته باش!
• باغ!
• باغ، ای گریهی طولانی و زرد!
• ای همه ریزش ِ باران ِ تو
• گل!
• در غروب ِ پاییز
• گرمی ات، گرمی آغوش ِ بهار
• غزلت زمزمه ی برگ و نسیم
• وهم ِ وحشی ِ بهارانت
• ابر
• خوشهی تاک ِ بلندت
• خورشید
• سیب ِ سرخت
• مهتاب!
• باغ، ای خاطره ی پاییزی!
• هستی من بی تو
• میدانم
• در شبی تیره
• به گیتی شده این سان چیره
• برگ ِ زردی است
• که بازیچه ی دست ِ باد است.
• سوگوارم دیری است
• در بهارانی تاراج شده
• در جهانی به غم و زهر ِ خزان آلوده
• اشکبارم دیری است.
• زین دریچه که به تنگی ِ دل ِ تنگ ِ من است
• با صدایی هشیار
• گرم یا سرد
• وَ یا نرم و عتاب آلوده
• سخنی با دل ِ ماتم زده ام داشته باش!
• مرهمی نِه تو بر این زخم ِ کبود!
• شبچراغی بنه ام باز بر این پهنه ی دود!
• که شبم تیره و
• بس تاریک است
• که ره ِ تیره و بی همسفرم
• باریک است
• و نه مشتی و نه پشتی با من
• اندرین ورطه
• که هر لحظه، خطر نزدیک است.
• عمر کاهیده و
• بیمارم از این زخمهی زهرینه به جان
• و به هر شاخه ی باغ ِ نظرم
• می زند نیش به تاریکی شب
• خار پرسش هایی سرگردان:
• چه شد آن چشمهی جوشنده؟ چه شد؟
• چه شد آن غرش توفنده و سرخ؟
• وآن دم ِ گرم ِ بهارنده چه شد؟
• تا کی افسرده و پژمرده، خزیده در خویش؟
• تا کی افتاده، سترون، خاموش؟
• بندی ِ دهشت ِ پاییز و زمستان
• تا کی؟
• بختک ِ فتنه گر ِ این دوران
• به کجا می بردت بی سامان؟
• باغ، ای گریهی طولانی و زرد!
• جاودانه پاییز!
• ای تمام ِ بدنت سوخته از زخم تبر!
• ای به دوشت شبح ِ قحطی و خشکسالی ها!
• سخن از همهمه ی مبهم ِ برگان ِ تو نیست
• سخن از ویرانی است
• سخن از آفت و طاعون ِ سیه سالی ها ست.
• آفتابت اگر امروز ندارد رنگی
• شاخه هایت اگر از برگ تهی است
• تن و جانت اگر از لاله ی پرپر رنگین
• مرغکانت اگر از دار ِ ستم حلق آویز
• باغبانی ات نمانده است، اگر
• چاره جو و دلسوز
• همه اینها باری
• حاصل ِ کژخواهی
• حاصل ِ خامی ِ خیلی غافل
• در تمیز ِ راه از چاه نبود؟
• حاصل ِ گمراهی
• یا فروافتادن
• به سیه دام ِ بتی از حیل آگاه نبود؟
• به کجا داری رو؟
• به بهاری در راه؟
• یا فرومرده زمستانی سرد؟
• پرده بردار از این چشمه ی راز
• سخن از روز ِ دگر کن آغاز!
• باغ!
• میدانم من
• در هوای تو چنان رازی بود
• که شبی ـ حتی ـ در کوچه ی باد
• مرگ را بازی داد.
• باغ!
• میدانم من
• که سخن های تو در لوحه ی صبح
• آفتابی را خاکستر کرد.
• و در این لحظه که می بندد
• شب
• نقشه ی شبنم ِ خون
• در عالم
• بازگو با همه شور
• نه در این گوشه ی تاریک و نمور
• نه در آن سوی که بر پهنه ی دشت
• آسمان سفره ی خون گسترده است
• پای هر خرمن ِ فقر
• کاستخوان ِ بدنی سوخته است.
• بیگمان می آید
• دلگشاتر روزی
• و زمان نطفه ی پر بارتری
• در نهانگاه ِ زمین می کارد
• که زمان راهگشا ست
• گوش هوشی تنها
• می باید
• تا پیامش دریافت
• ولی این دیودوپایان ِ به ظاهر مردم
• رهزن و غارتگر
• و جهانساز بهشتان که ندارند به جز نیروی کار
• بی نوا و مضطر
• و از این خیل ِ کثیر
• ای دریغا که یکی زندانی
• دگری زندانبان
• به خطا برهم و اما باهم
• در به پاداشت ِ کاخ ِ دگری...
• باغ!
• میدانم من
• که به ما می گویی
• وه از این کهنه طلسم ِ باقی!
• وه از این خیل ِ پراکنده و جادو شدهای که
• ماییم!
• چون درختان ِ تو سر برده به هم
• همچو برگان ِ پراکنده ی تو دور از هم.
• حالیا که باید
• بند از شهپر ِ پرواز گشود
• رو به بالاتر رفت
• همه ی امیدم
• باز بر نور ِ اهورایی تو ست
• تا بتابی بر من
• بخروشی در من
• در من ِ زاده ی رنج
• بر من ِ مانده به امّید ِ کمال
• تا برافروزم گرم
• اخگری روشن و بخشنده ز خون
• روشنایی بخشم
• به یکی خلوت ِ سرد
• به یکی خرمن ِ هول
• همچو آن زنده دل ِ دریایی
• که در اندیشه ی صبحی روشن
• دل به دریا داده
• از دل ِ تندر و توفان زاده
• پای دروازهی روز
• زیر ِ آتشکدهی برج هنوز
• دل به آتش زد و سوخت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر