١٣٨٩/٧/١۴
سرچشمه: سایت اشتراک
سرچشمه: سایت اشتراک
خواننده عزیز، این مقاله روزی مورد نقد قرار خواهد گرفت.
• ازچندى پیش آقاى شریعتمدارى در نوشته ها و گفتگوهاى رادیو- تلویزیونى گوناگون، گاه آشکار و بیشتر در پوشش واژه هاى بى آزار، به پخش و گسترش سخنانى می پردازد که نه تنها دور از دیدگاهى کشورمندانه است، همانا با شهروندى و نگرش شهروندانه نیز بیگانه است.
• ایشان در کنار بازگویى پاره اى از کمبودها ونابسامانی هاى مردم آذربایجان، که کم و بیش گریبانگیرهمه ى مردم ایران است، خواست ها و جستارهایى را پیش می کشند که بیشتر رنک و بوى «حق ویژه» و «سرشت ویژه» را می دهد تا واکاوى و خرده گیرى نارسایى هاى جامعه و مردم ایران.
• ایشان در گفتگو با تارنماى «براى یک ایران» بتاریخ ٠١ -١٠- ٢٠٠٧ در پاسخ به پرسشگر این تارنما که جویاى علت و انگیزه ى «فزونى وحتى برآمد در گرایش به هویتخواهى وقومگرایى آذربایجانیان» است، پس از پاره اى سخنان بى پایه، که ما در زیر به یک یک آنها خواهیم پرداخت، براى نمونه چنین می گوید:
• «زخم حذف و طرد:
• آذربایجان شاهد حذف و طرد بزرگان خود از نظام سیاسی مملکت بوده است....
• آذربایجانی از رفتاری که نظام سیاسی با ستارخان، با خیابانی، با پیشه وری و بخصوص پس از انقلاب با آیتالله شریعتمداری صورت گرفت، به این جمعبندی کلی رسیده است که در سطح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و در همه شئون جامعه مکانیسمی وجود دارد که نخبگانی را که آذربایجان خود را به آنان و آنان را به خود وابسته می داند حذف می کند.
• با هرکدام از شخصیت های فوق عده اى از ما و عده اى از آذربایجانی ها می توانند موافق یا مخالف باشند ولی این مساله قضاوت کلی را در مورد این مکانیسم حذف عوض نمی کند.
نتیجه ای که از این رفتار سیاسی گرفته می شود حذف حامی در نظام سیاسی به معنی حذف آدربایجان از مرکز توجه و قرار دادن آن به عنوان موضوع تبعیض تلقی می شود.»
• گذشته از کژى و بى پایگى این سخنان، که نادرستى آنرا تاریخ چند سد ساله گذشته ایران بروشنى گواهى می دهد، روشن نیست که آقاى شریعتمدارى از که گله دارد.
• چه کسانى «حذف و طرد بزرگان آذربایجان» را خواسته و انجام داده اند.
• براى چه؟
• و چگونه؟
• آیا می توان گروه، دسته و یا سازمانى را با کارکرد و برنامه اى ضد آذربایجانى درایران نشان داد؟
• آیا می توان درایران ساختارى را یافت که هممیهنان آذرى در آن راه نیافته باشند، و یا از راه یافتن بدرون آن بى بهره باشند؟
• گذشته از کژى و بى پایگى این سخنان، که نادرستى آنرا تاریخ چند سد ساله گذشته ایران بروشنى گواهى می دهد، روشن نیست که آقاى شریعتمدارى از که گله دارد.
• چه کسانى «حذف و طرد بزرگان آذربایجان» را خواسته و انجام داده اند.
• براى چه؟
• و چگونه؟
• آیا می توان گروه، دسته و یا سازمانى را با کارکرد و برنامه اى ضد آذربایجانى درایران نشان داد؟
• آیا می توان درایران ساختارى را یافت که هممیهنان آذرى در آن راه نیافته باشند، و یا از راه یافتن بدرون آن بى بهره باشند؟
• در دولت، ارتش، دادگسترى، ادارات دولتى، دانشگاهها، سازمانهاى سیاسى و فرهنگى، بازار و یا هرگونه سازمان مدنى و اجتماعى، میتوان هممیهنان آذرى را دید و نشان داد.
• «حذف و طرد» آذریان همانگونه رخ می دهد که با دیگر هممیهنانمان انجام می گیرد.
• همان «مکانیسمى» که ستارخان و خیابانى را «طردکرد»، امیرکبیر، قائم مقام فراهانى، میزاکوچکخان جنگلى، کلنل محمد تقى پسیان، کسروى، ارانى، مصدق، حسین فاطمى، روزبه، سیامک و سدها ایرانى غیرآذرى راهم بگونه اى نابود ساخت.
• بیدادگرى است که همچون کشورمندى ایرانى، دیگر بربادرفتگان ایران را فراموش کرده یکسویه تنها گوشه اى از تاریخ را بازگوییم.
• اگرشیوه برخورد و کردار کارگزاران «نظام سیاسى» با ستارخان، خیابانى و آیتالله شریعتمدارى بدرستى جاى گله و خرده گیرى دارد، آمیختن زیرکانه کسى چون پیشه ورى در جرگه ى «طرد شدگان»، راهکارى باریکبینانه و سنجیده از سوى نویسنده است که بویى بس ناخوشایند دارد.
• بازخوانى تاریخ جنبش آذربایجان و درنگى کوتاه به کردار و گفتار پیشه ورى در این برش هر پژوهنده ى درستکارى را به برداشت دیگرى جز دیدگاه نویسنده میرساند.
• نه پیشه ورى، همانا آزادیخواهان و فارسى زبانان ایران بودند که از سوى او با بى شرمى «طرد» گردیدند.
• پیشه ورى به دهها هشدار و گوشزد ایرانیان پیکارگر و آزادیخواه در گزینش شیوه برخورد درست و تهى از دشنام و انگ به ایرانیان، بویژه به پارسى زبانان، نه تنها گوش نداد، همانا بى پروا به همه ى پیوندها و دوستیها در پاسخ آزایخواهانى که دلیرانه ازخیزش آذربایجان پشتیبانى کرده خواهان پیراستن آن از خرده گرایى ها و گسترش آن بهمه ى ایران بودند جز ناسزا چیزى نگفت.
• نه پیشه ورى، همانا آزادیخواهان و فارسى زبانان ایران بودند که از سوى او با بى شرمى «طرد» گردیدند.
• پیشه ورى به دهها هشدار و گوشزد ایرانیان پیکارگر و آزادیخواه در گزینش شیوه برخورد درست و تهى از دشنام و انگ به ایرانیان، بویژه به پارسى زبانان، نه تنها گوش نداد، همانا بى پروا به همه ى پیوندها و دوستیها در پاسخ آزایخواهانى که دلیرانه ازخیزش آذربایجان پشتیبانى کرده خواهان پیراستن آن از خرده گرایى ها و گسترش آن بهمه ى ایران بودند جز ناسزا چیزى نگفت.
• در پاسخ به روزنامه «رهبرارگان حزب توده»، که بواروى دیگر دیدگاه هاى نادرستش دراین برش، بدرستى نوشت:
• «... آزادى ایران قابل تقسیم نیست، براى آزادى ایران شمال و جنوب وشرق و غرب تفاوتى ندارد.» (رهبر، شماره ٣٨٧، بتاریخ ٢٣/١١/٢۴)
• چنین پاسخ می دهد:
• «لازم است به آزادیخواهان فارسى که به آذربایجان دلسوزى می کنند گفت....
• بروید با زحمتکشان قهرمانى که از گوشه هاى مختلف آذربایجان براى بدست آوردن لقمه نانى بتهران آمده اند، در محلات جنوب شهر آشنا شوید و سپس آنها را با فکلی هاى خود که پاى منقل هاى تریاک قیافهٔ انسانى خود را از دست داده اند و یا در کنار نهر کرج اطراف دیگ هاى سیرابى - که مجسمهٔ کثافت است ـ چمباتمه زده اند، مقایسه کنید، آنوقت می فهمید که چرا آذربایجانى خود را از شما حساب نمی کند...
• لازم است به آزادیخواهان مذکور گفته شود.....
• اگرشما در قلب آذربایجانیانى که ارعاب شما آنها را بتهران کشانده است، نفوذ کنید، از دیدن عشق و محبتى که همه آنها به آذربایجان دارند، دچار حیرت خواهید شد.
• زیرا شما به خانه و کاشانهٔ خود محبت وعلاقه ندارید.
• همانطور که آذربایجانى از هیچ جهت شبیه شما نیست، علاقه به میهن و عشق به مادر پیش او نیز بشما شباهتى ندارد...
• درست است که تا هنگام شروع نهضت دمکراسى آذربایجان در بارهٔ ملیت خود کم حرف زده بود.
• اما در عمل همیشه او خود را یک ملت شمرده و به فارسها که بى جهت و بى سبب عزیز بوده اند بچشم بیگانه نگاه کرده و زندگى تحت حاکمیت آنها را بخود عار شمرده است...» (گذشته، چراغ راه آینده است. نشر، از جامى. صفحه ٢۶۴)
• بایستى بدیده گرفت که روى سخن پیشه ورى به آزادیخواه هاى ایران، و نه به حکومت مرکزى است.
• کارگزاران و رهبران جنبش آذربایجان، ستیزه جویانه هرگونه پند و زنهار آزادیخواهان و کنشگران چپ را فروکوفتند و جز انگ و ناسزا پاسخى در برابر آنان ننهادند.
• «... آزادى ایران قابل تقسیم نیست، براى آزادى ایران شمال و جنوب وشرق و غرب تفاوتى ندارد.» (رهبر، شماره ٣٨٧، بتاریخ ٢٣/١١/٢۴)
• چنین پاسخ می دهد:
• «لازم است به آزادیخواهان فارسى که به آذربایجان دلسوزى می کنند گفت....
• بروید با زحمتکشان قهرمانى که از گوشه هاى مختلف آذربایجان براى بدست آوردن لقمه نانى بتهران آمده اند، در محلات جنوب شهر آشنا شوید و سپس آنها را با فکلی هاى خود که پاى منقل هاى تریاک قیافهٔ انسانى خود را از دست داده اند و یا در کنار نهر کرج اطراف دیگ هاى سیرابى - که مجسمهٔ کثافت است ـ چمباتمه زده اند، مقایسه کنید، آنوقت می فهمید که چرا آذربایجانى خود را از شما حساب نمی کند...
• لازم است به آزادیخواهان مذکور گفته شود.....
• اگرشما در قلب آذربایجانیانى که ارعاب شما آنها را بتهران کشانده است، نفوذ کنید، از دیدن عشق و محبتى که همه آنها به آذربایجان دارند، دچار حیرت خواهید شد.
• زیرا شما به خانه و کاشانهٔ خود محبت وعلاقه ندارید.
• همانطور که آذربایجانى از هیچ جهت شبیه شما نیست، علاقه به میهن و عشق به مادر پیش او نیز بشما شباهتى ندارد...
• درست است که تا هنگام شروع نهضت دمکراسى آذربایجان در بارهٔ ملیت خود کم حرف زده بود.
• اما در عمل همیشه او خود را یک ملت شمرده و به فارسها که بى جهت و بى سبب عزیز بوده اند بچشم بیگانه نگاه کرده و زندگى تحت حاکمیت آنها را بخود عار شمرده است...» (گذشته، چراغ راه آینده است. نشر، از جامى. صفحه ٢۶۴)
• بایستى بدیده گرفت که روى سخن پیشه ورى به آزادیخواه هاى ایران، و نه به حکومت مرکزى است.
• کارگزاران و رهبران جنبش آذربایجان، ستیزه جویانه هرگونه پند و زنهار آزادیخواهان و کنشگران چپ را فروکوفتند و جز انگ و ناسزا پاسخى در برابر آنان ننهادند.
• نوشاد، یکى از آزادیخواهان، در پیامى به پیشه ورى هوشیارانه خطر فزاینده اى که مشى جداگرانه ى فرقه دمکرات از سویى، و زمینه سازى هاى حکومت مرکزى از سویى دیگر، خیزش آذربایجان را تهدید میکرد، گوشزد کرده و وى را به گزینش روشى که فراگیرنده همه ى نیروهاى دمکرات باشد، فرا می خواند.
• دراین پیام که در روزنامه کیهان آمده است چنین می خوانیم:
• «این پیامى را که من بشما می دهم، پیامى است که هر فرد ایرانى به یک فرد ایرانى می دهد.
• ... آقاى پیشه ورى، باور کنید که قلب آزایخواهان ایران با شماست.
• ولى بدو جهت نمی توانند از شما طرفدارى کنند.
• یکى اینکه نهضت شما رنگ استقلال و جدایى از ایران دارد و از ترس اینکه متهم بخیانت به وطن گردند جرئت طرفدارى از شما ندارند......
• مانع دیگر آزادیخواهان از طرفدارى شما این است که خودشان هم می ترسند این سنگى را که شما کار گذاشته اید، پایه اى براى جدایى آذربایجان از ایران باشد....
• بیائید و از این دایره کوچکى که دور خود کشیده اید، گام فراتر گذارید، این ممیزى که بین آذربایجان و سایر نقاط ایران کشیده اید از میان بردارید، شما بشوید ستارخان، بشوید خیابانى، بشوید کلنل محمد تقى خان، بشوید میرزا کوچک خان، بشوید حاجى سید عبدالحسین لارى، بشوید آن چیزى که آتاتورک براى ترکیه و لنین براى روسیه بوده، این نهضت را براى تمام ایران بخواهید.
• اگر شما حرف تمام ایران را بزنید هر فرد ایرانى که در این دستگاه ظلم و ستم شرکتى و از این یغما نصیبى ندارد، با شما همراه خواهد بود.
• آن رنجبر کرد، آن مظلوم لر، آن ستمدیدهٔ بلوچ، آن فقیر لخت و برهنهٔ فارس، آن گرسنهٔ دردکشیدهٔ کرمانى و خراسانى و مازندرانى و خوزستانى با شما همصدا خواهد گشت.
• هیچکس از این وضع راضى نیست.
• همه منتظرند که بیرقى بالا رود و دور آن جمع شوند.
• ولى مردم وطن و استقلال خود را بیش از آزادى و آسایش دوست می دارند و می ترسند که مخالفین شما راست بگویند و با تأیید شما مملکت خود را با دست خویش تجزیه کرده باشند....
• شما فراموش نکنید که در یک گوشه اى از مملکت ایران قرار گرفته اید، سایر شهرستان هاى ایران با شما نیست، در آن شهرستان ها توپ و تفنگ وزره پوش را براى مواجهه با شما مهیا داشته اند.
• دولت ایران، طبقهٔ متنفذ ایران به خون شما کمر بسته اند.
• در همان آذربایجان نیز دشمنان شما کم و کوچک نیستند...
• شما باید اول حرفى بزنید و چیزى بخواهید که تمام ملت ایران با آن موافق و همراه باشد...
• دوم در همان جائی که فعلا در دست شما است یک حکومتى درست کنید که نمونهٔ کاملى از دمکراسى و عدالت و مساوات و نظم و ترتیب باشد تا تمام ایرانیها چشمبراه شما گردند و منتظر باشند که بیایٔید و ایشان را نجات دهید.
• شما نیز با اتکاى بآن اصول و احساسات ملت ایران هر روز قدم جلوتر بگذارید تا بتمام ملت ایران برسید و خود را در آغوش ایشان که براى پذیرفتن شما باز کرده اند جاى دهید...» (همانجا، صفحه ٣٠۶)
• در پاسخ این پیام، پیشه ورى چنین می گوید:
• «... این را یکى از آزادیخواهان می نویسد واین می رساند که آنها اشخاص بسیار عاجز و زبونى هستند و به اراده و قدرت خود اعتقادى ندارند و در انتظار نجاتدهنده اى از خارج هستند و براى ملتى هیچ بدبختى بزرگتر از این نیست.» (همانجا، صفحه ٣٠۶)
• بزرگ علوى در پاسخ این پریشانگویى بدرستى می گوید:
• «آقاى پیشه ورى، ما در زیر سرنیزه هاى حکومت نظامى مبارزه می کنیم، ولى پشت شما به استالینگراد است.» (ارس بجاى ایران ما شماره ٩ بتاریخ ٢۵/١٠/١٩«ما در برابر فرقهٔ دمکرات...)
• نابجا و نادرست است که چنین روش و سیاستى را نادیده گرفته، به گله و نالش از«نظام سیاسى» و بزبان روشنتر «فارسها» که گویا به «حذف و طرد» آذربایجانیان کمر بسته اند پرداخت.
•
• آقاى شریعتمدارى فرهیخته تر از آنست که از نهانى ها و زمینه سازی هاى پشت پرده رخدادهاى آذربایجان ناآگاه باشد.
چنین اندیشه و بینشى نه یک لغزش دیدگاهى، همانا راهکارى سنجیده است.
• در دنباله گفتگو با تارنماى «براى یک ایران» آقاى شریعتمدارى به ناچار بگونه اى می پذیرد که شمار هممیهنان آذربایجانى در همه ى زندگى سیاسى و اجتماعى ایران نه تنها ناچیز نبوده، همانا بسیار چشمگیر هم بوده است، اما از آنجا که اینان «ویژگى خاصى در تعلق قومى وحمایت از آذربایجان وآذربایجانى از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملى به ایفاى نقش پرداخته اند»، درآمار نویسنده راه نمی یابند.
• «البته آذربایجان در همه شئون سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و اقتصادی مملکت دخالتی انکارناپذیر داشته و بسیاری از نخبگان این نمادها را به جامعه تحویل داده است ولی این نخبگان بیشتر آنانی بودند که ویژگی خاصی در تعلق قومی و حمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداخته اند.»
• آنجا که آذربایجانیان همچون ایرانى در گستره ى ملى رخ می نمایند، همچون فرماندهان ارتش پدافندى مرزهاى ایران را بگرده می کشند، نخست وزیر و وزیر ایران می گردند، نخبگانى هستند که «ویژگى خاصى در تعلق قومى..» نداشته و از این رو کارکردى براى نویسنده ندارند.
• شوربختانه آقاى شریعتمدارى از دیگر «طردشدگان با ویژگى خاصى در تعلق قومى...» نامى نمی برند، تا بتوان انگاره اى از اندیشه، خواستها و کردار آنان بدست آورد.
• چه، از نامبردگان بالا تنها پیشه ورى است که این «ویژگى خاص» را در برنامه و سیاست خود بیان کرده وبکار می گیرد.
• ستارخان و خیابانى هیچگاه نیاز و خواستى را بیرون از چهارچوب سود سرتاسرى مردم ایران پیش نکشیدند.
• آیتالله شریعتمدارى هم، نه مرجع تقلید تنها آذربایجانیان بود، و نه هرگز خواست ویژه اى را براى آذربایجان پیش کشید.
• آزار و تاراندن ایشان از سوى ملایان حکومتى نیز نه به شوند تبار آذرى، همانا داشتن بینش و دیدگاهى کشورمندانه به دین و دولت بود، که با پندارهاى واپسگرانه ى خمینى سازگار نبود.
• نادرستى و بیدادگرى است که چنین رخدادى را از درونه ى رخداده اش جداکرده و براى پیشداشت دیگرى بکارگیریم.
• «البته آذربایجان در همه شئون سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و اقتصادی مملکت دخالتی انکارناپذیر داشته و بسیاری از نخبگان این نمادها را به جامعه تحویل داده است ولی این نخبگان بیشتر آنانی بودند که ویژگی خاصی در تعلق قومی و حمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداخته اند.»
• آنجا که آذربایجانیان همچون ایرانى در گستره ى ملى رخ می نمایند، همچون فرماندهان ارتش پدافندى مرزهاى ایران را بگرده می کشند، نخست وزیر و وزیر ایران می گردند، نخبگانى هستند که «ویژگى خاصى در تعلق قومى..» نداشته و از این رو کارکردى براى نویسنده ندارند.
• شوربختانه آقاى شریعتمدارى از دیگر «طردشدگان با ویژگى خاصى در تعلق قومى...» نامى نمی برند، تا بتوان انگاره اى از اندیشه، خواستها و کردار آنان بدست آورد.
• چه، از نامبردگان بالا تنها پیشه ورى است که این «ویژگى خاص» را در برنامه و سیاست خود بیان کرده وبکار می گیرد.
• ستارخان و خیابانى هیچگاه نیاز و خواستى را بیرون از چهارچوب سود سرتاسرى مردم ایران پیش نکشیدند.
• آیتالله شریعتمدارى هم، نه مرجع تقلید تنها آذربایجانیان بود، و نه هرگز خواست ویژه اى را براى آذربایجان پیش کشید.
• آزار و تاراندن ایشان از سوى ملایان حکومتى نیز نه به شوند تبار آذرى، همانا داشتن بینش و دیدگاهى کشورمندانه به دین و دولت بود، که با پندارهاى واپسگرانه ى خمینى سازگار نبود.
• نادرستى و بیدادگرى است که چنین رخدادى را از درونه ى رخداده اش جداکرده و براى پیشداشت دیگرى بکارگیریم.
• آقاى شریعتمدارى کمبود نخبگانى که «ویژگى خاصى در تعلق قومى وحمایت از آذربایجان وآذربایجانى نشان داده اند» را باچنین سخنانى جایگزین میکند.
• «زخم تحقیر فرهنگی:
• رفتار نسنجیده، تبعیض آمیز و همراه با تحقیر دوران پهلوی نسبت به آذربایجان که مرکز تجارت و ولیعهدنشین دوره قاجار و پیشتاز انقلاب مشروطیت بود و تحقیر زبان و فرهنگ غنی مردم آذربایجان، زخمی عمیق بر پیکر اجتماع آذربایجان نهاده است که متاسفانه با ادامه این تحقیرها در قالب جوکها، سریالها و کاریکاتورها در دوره جمهوری اسلامی این پندار را دامن زده که این رفتار فراتر از سیستم سیاسی حاکم و ریشه در فرهنگ فارسی زبانان دارد و نوعی تحقیر و تبعیض خودآگاه و سیستماتیک قومی برای پایین نگاه داشتن آذربایجانیان مستعد و فعال و فرادستی بناحق فارسی زبانان در عرصه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان اعمال می شود.»
• سرانجام شریعتمدارى گامى فراتر نهاده و برابرنهادگی هاى «فارس» و «ترک» را بمیان می کشد.
• به وارونه ى همه ى داده هاى تاریخى، یکسویه به داورى می نشیند وهر آنچه پس از دودمان قاجار آمده است را خرده می گیرد، بدون آنکه کوچکترین گواه و یا مدرکى پیش نهد.
• شگفت آوراست که گِله و شکوه ى همه ى خرده گیران قومگرا، چه در زمینه «ستم ملى» و چه در برخورد با «مرکز»، «شوونیسم فارس»، «تحقیر زبان و فرهنگ آذربایجانى»، از پادشاهى رضاشاه آغاز می شود، و اگر درنوشته هاى شمارى از اینان برگشتى به گذشته دیده شود، تنها و تنها خرده گیرى از صفویان است و بس.
• چرا؟
• «زخم تحقیر فرهنگی:
• رفتار نسنجیده، تبعیض آمیز و همراه با تحقیر دوران پهلوی نسبت به آذربایجان که مرکز تجارت و ولیعهدنشین دوره قاجار و پیشتاز انقلاب مشروطیت بود و تحقیر زبان و فرهنگ غنی مردم آذربایجان، زخمی عمیق بر پیکر اجتماع آذربایجان نهاده است که متاسفانه با ادامه این تحقیرها در قالب جوکها، سریالها و کاریکاتورها در دوره جمهوری اسلامی این پندار را دامن زده که این رفتار فراتر از سیستم سیاسی حاکم و ریشه در فرهنگ فارسی زبانان دارد و نوعی تحقیر و تبعیض خودآگاه و سیستماتیک قومی برای پایین نگاه داشتن آذربایجانیان مستعد و فعال و فرادستی بناحق فارسی زبانان در عرصه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان اعمال می شود.»
• سرانجام شریعتمدارى گامى فراتر نهاده و برابرنهادگی هاى «فارس» و «ترک» را بمیان می کشد.
• به وارونه ى همه ى داده هاى تاریخى، یکسویه به داورى می نشیند وهر آنچه پس از دودمان قاجار آمده است را خرده می گیرد، بدون آنکه کوچکترین گواه و یا مدرکى پیش نهد.
• شگفت آوراست که گِله و شکوه ى همه ى خرده گیران قومگرا، چه در زمینه «ستم ملى» و چه در برخورد با «مرکز»، «شوونیسم فارس»، «تحقیر زبان و فرهنگ آذربایجانى»، از پادشاهى رضاشاه آغاز می شود، و اگر درنوشته هاى شمارى از اینان برگشتى به گذشته دیده شود، تنها و تنها خرده گیرى از صفویان است و بس.
• چرا؟
• والتر هینتس ( Walther Hinz) پژوهشگر آلمانى در دیباچه ى کتابى بنام «تشکیل دولت ملى در ایران» (Irans Aufsieg zum Nationlstaat) چنین می نویسد:
• «...وضعى که شاه اسماعیل اول به هنگام تأسیس دولت خود وارث آن بود و در عین حال مقدمات ایجاد دولت ملى ایران پس از نه قرن سلطهُ بیگانگان یعنى حکومت عربها، سلجوقیان، مغولها، تاتارها و ترکمن ها بشمار میرود موضوعى است که دراین تحقیق مورد بحث و فحص قرار گرفته است.»
•
• سپس او بگونه اى بلند ودامنه دار به گزارش ریزه کارى هاى پایه گذارى نخستین دولت متمرکز سرتاسرى ایران، پس از یورش و پیروزى تازیان می پردازد.
• برجسته ترین راهکار صفویان در برابر عثمانیان و خلیفه ى ترک مسلمانان برپایى شیعه، همچون دین همه ى ایرانیان، و نبرد و ستیز بى امان در برابر حکومت سنى عثمانى، براى پایان دادن به چیرگى آنان به سرزمین هاى ایران بود.
• گرچه اینان خود ریشه اى نه شیعه همانا سنى داشتند.
• صفویان با این راهبرد و راهکار بى مانند توانستند ایرانیان مسلمان را که پذیراى جنگ با «برادران مسلمان» خود نبودند به نبرد در برابر «کافران سنى» بسیج نمایند.
• تا آنجا که نه تنها به فرادستى عثمانیان پایان دادند، همانا شکست هاى سنگینى نیز به دولت و لشگر عثمانى وارد آوردند.
• گویا واژه «ترک خر» از آنجا برخاسته است که صفویان در داد و ستد هر یک از دستگیرشدکان ترکان عثمانى دو چهارپا درخواست می کرده اند.
• این واژه در پیدایش و زایش خود هیچگونه پیوندى با آذربایجانیان ایران ندارد.
• بدینسان همانگونه که در پیشگفتار این کتاب آمده است:
• «تشکیل دولت صفویه در ایران یکى از مهمترین وقایع تاریخ مملکت و ملت ایران به طور خاص وآسیاى غربى به طور عام است.
• پس از ظهور دین مبین اسلام و انقراض دولت ساسانى ملت و مملکت ایران در حدود نهصد سال از وحدت سیاسى و ملى محروم بود.
• ایران در حدود دویست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامى بود و حکام و عمال آن مستقیماً از مدینه و کوفه و دمشق و بغداد تعیین می شدند.
• پس از تجزیه خلافت عباسى ولایات ایران تابع حکام مستقل محلى بودند.
• تسلط ترکان سلجوقى و ایلخانان مغولى و تیموریان و امراى بزرگ قره قویونلو و آق قویونلو بر سرتاسر ایران و یا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط این اقوام بر این سرزمین تلقى می شود نه یک حکومت ملىّ خاص یا وحدت سیاسى خاص.»
• ناخوشنودى بازماندگان دولت عثمانى و سردمداران پان تورکسیم همچون ضیاء اَلپ، بدرالدین، آلپارسلان تورکش، و کارگزاران «ایرانى» آنها همچون تبریزلى باى بک، از صفویان و کشور ایران با حکومتى مرکزى دریافتنى است.
• ما در جایى دیگر گفته ها و پندارهاى آشفته ى این گمانپردازان را بیشتر می کاویم.
• از آنجا که ستیز با رضاشاه و دشنام به پهلوى ها روی هم، در میان مردم ایران زمینه ى درخورترى دارد، پروانه ى ورود هر قومگرایى به باشگاه ایران ستیزى نخست پرخاش و ناسزا به این دودمان است.
• رضاشاه بى گمان دیکتاتورى ارتشى - سیاسى بود.
• دیکتاتورى او نه بر تبار ویا گروه ویژه اى، همانا بر همه ى مردم ایران گسترده بود.
• همچون همه ى دیکتاتورها پرواى چندانى از قوانین و هنجارهاى اجتماعى نداشت.
• خودکامى و زور شیوه ى کار و کردار او بود.
• آزار و پیگرد دگراندیشان، بویژه کوشندگان وپیکارگران چپ از برگ هاى سیاه زندگى او ست.
• از دانش چشمگیرى جز در زمینه ى ارتشى و جنگى بهره اى نبرده بود.
• منش او دستآمده ى زندگى و تربیت قزاقى بود.
• گزینش او به سردارسپهى و سپس نخستوزیرى و سرانجام پادشاهى او را تنها از راه ساخت و پاخت بیگانگان و زمینه سازى یک یا چند از بزرگان ایران نمی توان کاوید.
• بستگی هاى سیاسى و زمینه ى مردمى آن روز، و بویژه تراز نیروهاى رخداده ى اجتماعى سراسر ایران آنروزى کارسازى و کارآیى بس فرادست ترى داشتند.
• اینکه آیا در کشورى که سامان آنرا در جنوب انگلیس، با پلیس جنوب، در شمال قزاقهاى روس، در خاور و باختر سرکشان و خودکامانى چون شیخ خزعل و اسماعیل سمیتقو و گردنکشان بلوچى دردست داشتند، با منش و رفتار دمکراتیک کارى از کسى ساخته بود، پرسشى سخت دشوار است، که در چهارچوب این نوشته نمی گنجد.
• کاوش و داورى در این برش تاریخى نیاز به کوشش بیشترى دارد.
• آنچه روشن است این است که در آستانه ى برآمدن رضاشاه چیزى که شایسته ى نام کشور باشد از ایران بجا نمانده بود.
• دستگاه هاى ساختارى کشورى، همچون ارتش، دارایى، گمرک، دادگسترى، یا شناخته نبودند و یا بدست و سرپرستى بیگانگان گردانده می شدند.
• گزینش و برکنارى گزارندگان وکارگزاران کشورى با و بى میانجى، از سوى رایزنان و رایزن خانه هاى روس و انگلیس انجام می یافت.
• گندیدگى و تباهى شاهان قاجار که جز زنگرایى و بزمگرایى چیزى در تهى€کاسه ى سرشان نبود، از سویى نابودى بیش از دوسوم از سرزمین آنروزى ایران را بدنبال داشت، واز سوى دیگر هزینه ى وام هاى گران و کمرشکنى را بگردن مردم ایران بار کرده بود.
• اینان در درازناى زمانى کمتر از ١٩۶ سال بیش از سه و نیم میلیون کیلو متر مربع از خاک ایران، دوبرابر پهناى کنونى ایران، را به گونه اى که در زیر می آید به بیگانگان باخته بودند.
• «پهناى سرزمین های جدا شده از ایران در پیمان نامه هاى ترکمانچای، گلستان، آخال، پاریس و... به قرار زیر است:
• سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس پیمان نامه هاى گلستان و ترکمانچای با روسیه (١٨١٣ و ١٨٢٨م.)
• آران و شروان: ٨۶۶٠٠ کیلومتر مربع؛
• ارمنستان: ٢٩٨٠٠ ک.م.م.
• گرجستان: ۶٩٧٠٠ ک.م.م.
• داغستان: ۵٠٣٠٠ ک.م.م.
• اوستیای شمالی: ٨٠٠٠ ک.م.م.
• چچن: ١۵٧٠٠ ک.م.م.
• اینگوش: ٣۶٠٠ ک.م.م.
• جمع کل: ٢۶٣٧٠٠ کیلومتر مربع
• سرزمین های جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی
• هرات وافغانستان: ۶٢۵٢٢۵ ک.م.م.
• بخشهایی از بلوچستان و مکران: ٣۵٠٠٠٠ ک.م.م.
• جمع کل: ٩٧۵٢٢۵ کیلومتر مربع
• سرزمین های جداشده فرارود (ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه (١٨٨١م.)
• ترکمنستان: ۴٨٨١٠٠ ک.م.م.
• ازبکستان: ۴۴٧١٠٠ ک.م.م.
• تاجیکستان: ١۴١٣٠٠ ک.م.م.
• بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ١٠٠٠٠٠ ک.م.م.
• بخشهای ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵٠٠٠٠ ک.م.م
• جمع کل: ١٢٢۶۵٠٠ کیلومترمربع
• سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس
• امارات: ٨٣۶٠٠ ک.م.م.
• بحرین: ۶٩۴ ک.م.م.
• قطر: ١١۴٩٣ ک.م.م.
• عمان: ٣٠٩۵٠٠ ک.م.م
• جمع کل: ۴٠۵٢٨٧ کیلومتر مربع
• پهناى سرزمین های جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به چنگ عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه، عراق و سوریه بخش گردید) به پهناى کمابیش ٢٠٠٠٠٠ ک.م.م. و نیز عراق به پهناى ۴٣٨٣١٧ ک.م.م. که رویهم نزدیک به ٣.۵ میلیون کیلومتر مربع می شود.» (تارنماى پان ایرانیسم)
• در این برش نه از«مرکز» و نه از«مرکزگرایى» سخن و نشانه اى یافت می شد.
• گردش کارهاى کشورى بدون فرمان و دستور رایزن هاى روس و انگلیس شدنى نبود
•
• زمینه اى که براى هر نیروى بیگانه و هر قومگراى جدایى خواه آرمانى بود.
• گناه رضا شاه از دید قومگرایان، پایاندادن به این آشفتگى و پایه گذارى ایرانى خودپا و مدرن با «مرکزیتى» بود، که توانا به سرکوب جداسران و جدایى€خواهان درهر گوشه اى از کشور باشد.
• از این رو «ستم و تبعیض وتحقیرآذربایجانیان»، از نگر قومگرایان، نه از قاجاریان که سه و نیم ملیون ک.م.م. از خاک ایران را هزینه ى خوشگذرانی ها و هرزگی هاى خود ساختند، همانا از رضا شاه، مردى که پایه گذار ایران مدرن است، آغاز می شود.
• در ترکیه، مصطفى کمال پاشا، که ترکان او را آتاتورک، «پدر ترکها» می خوانند، درفرایند یکپارچه سازى ترکیه تاب هیچ فرهنگ و زبان دیگرى را نیاورد، تا جایى که سخن گفتن بزبان کردى گناه و پادافره ى آن زندان و چه بسا تیرباران بود.
• دولت ترکیه هنوز هم مردم کرد آن سامان را «ترکان کوهى» می نامد.
• رضا شاه هیچ زبان و فرهنگى را بازنداشت.
• گفتن و نوشتن به آذرى، کردى، و یا هر زبان دیگرى هیچگاه گناهى بشمار نیامد.
• در آذربایجان همیشه و در همه ى درازاى پادشاهى رضا شاه زبان آذرى زبان روزانه ى مردم بود.
• سخن از «رفتار نسنجیده، تبعیض آمیز و همراه با تحقیر... نسبت به آذربایجان» راندن، بیدادگرانه است.
• ارتش، پلیس، دادگسترى و سازمان هاى دولتى پهلوى ها پر از آذربایجانیان بود.
• تقى زاده ها، ساعد مراغه اى ها، قره گوزلوها، قره نى ها، قره باغى ها و آیرم ها تنها نمونه ى کوچکى از این رخدادگى€ اند.
• ناگفته نماند که همسر رضا شاه نیز ترکتبار بود.
• رضاشاه زمینه و پایه ى همه ى ساختارهاى نوسازى در ایران را فراهم آورد.
• دارایى، دادگسترى، ارتش سرتاسرى، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، راه آهن، فولادسازى، هنرستان موسیقى، جاده و شناسنامه گوشه اى از کوشش هاى او در این سو بود.
• تنش زدایى در مرزها و سرکوب گردنکشان جدایى خواه و نشاندن ایلها و عشایر گام بزرگ دیگرى در این راه بود.
• درکنار استوارى دولت مرکزى، بایستگى آموزش زبان فارسى، همچون زبان کشورى در سراسر کشور، گام بزرگ دیگرى، نه تنها در راستاى بهم پیوستگى ایران، همانا زدایش راهبندهاى رشد سرمایه دارى در ایران بود.
• زبان یگانه ى سرتاسرى از نیازهاى بنیادى بازار سرمایه دارى نوپا است.
• توانایى کار و داد و ستد در همه ى گستره ى کشورى نیاز به دریافت برابر کنشگران داد و ستد دارد.
• دستیابى به کارآزموده ى دانشگاه تبریز بایستى در همه ى گستره ى کشورى براى سرمایه شدنى باشد.
• بهمانگونه توان کاریابى براى کارآزموده ى کرمانى.
• زبان کشورى نه برخاسته از گرایش «ناسیونالیستى»، همانا از نیازهاى شیوه ى فراورد کالایى و سرمایه دارى دریافتنى است.
• رهایى نیروى کار از چهارچوب تنگ محلى به گستره ى ملى و کشورى تنها با دریافت زبان یکدیگر شدنى است.
• نکوهش رضا شاه به بهانه ى «تحقیر و توهین و ستم به آذربایجانیان»، اگرهم از روى کینه و بدخواهى نباشد، دیدگاه و بینشى، نه کشورمندانه و شهروندى، همانا آویخته ى بستگی هاى پیششهروندى و قومى است.
• کینه و ستیز قومگرایان تنها به دودمان پهلوى بر نمی گردد.
• اینان دشمنان کشورمندى و کشورمندان اند.
• همدستى و همکارى اینان با ایرانستیزان نیز از همین چشمه آب می خورد.
• انگ و ناسزا به فردوسى، ساختن افسانه هاى نادرست وسراپا دروغ درباره ى او، کوشش در فرود آوردن منش و جایگاه او همچون مزدورى بى باور در دربار غزنویان، کوششى در راستاى زدایش و آلودگى آن بستگی ها و پیوندهاى تاریخى -فرهنگى ایرانیان است که بیگمان شاهنامه ى فردوسى از پایه هاى بزرگ و استوار آن است. «نگاه کنید به نوشته هاى محمد صادق نائبى درتارنماى تریبون»
• شهریار شاعر بزرگ آذربایجان در سروده اى بلند و زیبا، بنام «یادگار جشن فردوسى» شکوه و کلانى کار فردوسى را بگونه ى زیر بیان می کند.
• در اینجا ما تنها به بازگویى تکه هایى از آن بسنده می کنیم.
• یادگار جشن فردوسى
• بهنگامى که نادانى بگیتى حکم فرما بود
• تمدن در جهان همخوابه سیمرغ وعنقا بود
• درایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
• هماى فتح ونصرت همعنان پرچم ما بود
• ز بام قصر دارا سر زدى خورشید دانایى
• وز او تابیده در آفاق آنوار توانایى
• جهان را تا جهانبان بود، زنده نام ایران بود
• خوشا ایرانزمین تا بود، مهد علم و عرفان بود
• ز سرو و سوسن دانش یکى زیبا گلستان بود
• هزار آواى این گلشن هزاران در هزاران بود
• جمال گلبنانش مایهٔ اقبال و پیروزى
• نواى دلپذیر بلبلانش دانش آموزى
• فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازى کرد
• در ایران خوان یغما دید و تازى ترکتازى کرد
• گدایى بود و با تاج شهان یکچند بازى کرد
• فلک این شیرگیر آهو شکار گرگ و تازى کرد
• وطنخواهى درایران خانمان بر دوش شد چندى
• بجز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندى ........
• چه فردوسى توانا شاعرى شیرین سخنگویى
• دلیرى، پهلوانى، جنگجویى، سخت بازویى
• جهان همت و کوه وقار وکان نیرویى
• بیان دلکش سحرآفرینش سحر و جادویى
• گهى چون خسروى شیرین، گهى چون عاشقى شیدا
• هزاران روح گوناگون تنیده در تنى تنها.......
• چو از شهنامه فردوسى چو رعدى در خروش آمد
• به تن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد
• زبان پارسى گویا شد و تازى خموش آمد
• زکنج خلوت دل اهرمن رفت وسروش آمد
• ببالد او ز شهنامه چو شد زرتشت ما از زند
• ببال اى مادر ایران از این وخشورفر فرزند.....
• گواه عزتت این بس که با آن جود محمودى
• که هر یاوه سرایى سر به اوج آسمان سودى
• جوانمردا تو از رنج تهى دستى نیاسودى
• زبان و کلک بر مدح و هجاى کس نیالودى
• بجز عشق وطن دیگر کجا بودت بسر سودا
• زهى آن عشق وآزادى، زهى آن فرّ و استغنا
• تمدن در جهان همخوابه سیمرغ وعنقا بود
• درایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
• هماى فتح ونصرت همعنان پرچم ما بود
• ز بام قصر دارا سر زدى خورشید دانایى
• وز او تابیده در آفاق آنوار توانایى
• جهان را تا جهانبان بود، زنده نام ایران بود
• خوشا ایرانزمین تا بود، مهد علم و عرفان بود
• ز سرو و سوسن دانش یکى زیبا گلستان بود
• هزار آواى این گلشن هزاران در هزاران بود
• جمال گلبنانش مایهٔ اقبال و پیروزى
• نواى دلپذیر بلبلانش دانش آموزى
• فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازى کرد
• در ایران خوان یغما دید و تازى ترکتازى کرد
• گدایى بود و با تاج شهان یکچند بازى کرد
• فلک این شیرگیر آهو شکار گرگ و تازى کرد
• وطنخواهى درایران خانمان بر دوش شد چندى
• بجز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندى ........
• چه فردوسى توانا شاعرى شیرین سخنگویى
• دلیرى، پهلوانى، جنگجویى، سخت بازویى
• جهان همت و کوه وقار وکان نیرویى
• بیان دلکش سحرآفرینش سحر و جادویى
• گهى چون خسروى شیرین، گهى چون عاشقى شیدا
• هزاران روح گوناگون تنیده در تنى تنها.......
• چو از شهنامه فردوسى چو رعدى در خروش آمد
• به تن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد
• زبان پارسى گویا شد و تازى خموش آمد
• زکنج خلوت دل اهرمن رفت وسروش آمد
• ببالد او ز شهنامه چو شد زرتشت ما از زند
• ببال اى مادر ایران از این وخشورفر فرزند.....
• گواه عزتت این بس که با آن جود محمودى
• که هر یاوه سرایى سر به اوج آسمان سودى
• جوانمردا تو از رنج تهى دستى نیاسودى
• زبان و کلک بر مدح و هجاى کس نیالودى
• بجز عشق وطن دیگر کجا بودت بسر سودا
• زهى آن عشق وآزادى، زهى آن فرّ و استغنا
(دیوان شهریار صفحه ٧١۴)
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر