۱۳۹۹ شهریور ۲۷, پنجشنبه

درنگی در شعری از محمد نجفی (۱)


محمد نجفی
وکیل پایه یک دادگستری 
و 
فعال حقوق بشر 
 
تحلیلی 
از
یدالله سلطان پور 
 
گل سرخ و گُرِ سُرب
محمد نجفی

ای سرا پا سلاح
سرا پا صلحم.
 
شلیک نکن 
مرد جوان
قلبم را هدف نگیر
تیر به خودت اصابت خواهد کرد!
تو در قلب منی.

مغزم را نشانه نرو
خود را پریشان مکن
من به تو می اندیشم.
من به تو نزدیکم.

بنگر
شاید زنبور، 
شهدِ گلِ گیلاسِ مرا، به کندویِ تو می برد
 
شاید کلاغ، 
گردویِ باغِ تو را، در باغچۀ من می کارد
 
میشِ تو 
شاید
 آبستنِ قوچ من است
 
شاید کفتر تو ست 
که بر بام خانه من خستگی در می کند.

ما
کی، 
کجا،
من و تو و او
شده ایم؟

کنار هم بودیم، 
چرا رو برو شدیم؟
 
شانه به شانه هم بودیم، 
شاخ به شاخ شده ایم.
 
من 
 تو را دوست می دارم،
 بر من سلاح مکِش، 
مرا مکُش
 
من
 ساده ترینم،
 ساده می خواهم
می خواهم ببویم، ببینم، بشنوم، بی اندیشم (بیندیشم؟)، بگویم.

پایان
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر