۱۳۹۹ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۸)

 

میم حجری

 

۸۱

سنگ سخنگو

شدیدا احساس بی هدفی میکنم انگاری انگیزه هیچ کاری ندارم دچار روزمرگی شدم

 

سگ سخن جو

 

در آلمان زندگی کنی و علاف باشی

شرم انگیز است.

یک میلیون کتاب کودکان در انتظار مترجم اند.


۸۲

سنگ سخنگو

 

 زیاد به این «بپوش بیام دنبالت»های یهویی دلخوش نباشید 

قبل از اینکه به شما زنگ بزنه 

اون اصلیه 

بهش گفته:

«نمیتونم بیام».

 

سگ سخن جو

 

خلایق را در طویله جماران

فکر و ذکری جز علافی و عیاشی نیست.

 

سؤال اول 

این است که این جماعت

چگونه نان در می آورند؟ 


سؤال دوم این است

که

به کجای این طویله می توان آوزیخت پالان را؟


۸۳

سنگ سخنگو

 

اگر ما تنهاییم دلیلش اینه که نمی‌خوایم با هر کسی باشیم

 پس هر دفعه با تعجب نپرسید 

یعنی هیچ پیشنهادی نداری؟!

 

 هست 

آقا جان

 ولی مرغوب نیست  

 

سگ سخن جو

 

این پرسش و پاسخ به چه معنی است؟

 

این بدان معنی است

که

ضعیفه های طویله

توسط قویه های آن

به

عنوان کالای جاندار 

تصور می شوند.

کالاهای جانداری

که

باید چشم به راه مشتری باشند.

 

ای کاش 

درد فقط همین بود.

 

درد این است که خود ضعیفه ها 

هم

خود

را

نه

آدم

بلکه کالایی با قیمت معین 

 تصور می کنند

و

چشم به راه مشتری مرغوب اند.


۸۴

سنگ سخنگو

 

سخت ترین کار دنیا اینه که وانمود کنی همه چی عادیه و هیچیت نیس  

 

سگ سخن جو

 

شاید

تظاهر برای تو 

استثنائا

سخت ترین کردوکارها باشد.

 

ایرانی جماعت

اما

در این زمینه جهانپهلوانند.


امتحانش آسان و رایگان است:

بپرس:

حالت چطوره؟


جواب می دهند:

مرسی.

خوبم


بعد 

سفره دل شان را باز می کنند و دوسیه ای از دردها را به خوردت می دهند.


۸۵

سنگ سخنگو

 

«نسیم خنکی که موهایت را تکان می‌دهد صدای من است. 

بارها از تو می‌گذرد و تو او را نخواهی شناخت!»‌ 

«از میان نامه‌های نیما یوشیج به عالیه جهانگیر»

 

سگ سخن جو

 

نه

نسیم 

 از 

خود عالیه

می گذرد

و

نه

صدای نیما.

 

مغز نیما در پاشنه پایش بوده است

و

نه

در کدوی کله اش

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر