۱۳۹۹ مهر ۹, چهارشنبه

درنگی در زباله ای در زر ورق شعر (۳)

 نشست نوبل خواني با شيمبورسکا در شهر کتاب برگزار مي شود


ویسلاوا شیمبورسکا
شاعر زن لهستانی
برنده‌ی نوبل ادبی ۱۹۹۶
 
زندگی فی‌البداهه
ترجمه:
علیرضا دولتشاهی و ایونا نویسکا 
 
۱
زندگی فی‌البداهه
نمایشی بی تمرین
تنی بی پُرو
سری بی تأمل

زندگی فی البداهه
شبیه سری است که توان تفکر ندارد.
 
به عبارت دیگر
فاقد مغز اندیشنده است.
 
چون
داشتن صرف مغز
میان جمادات و جانوران و آدمیان مرزبندی می کند.

داشتن صرف مغز
همان
و
انعکاس خودپو و آگاهانه واقعیت عینی در آیینه ذهن و ضمیر
همان.

داشتن مغز اندیشنده در کله
خواه و ناخواه
آگاهانه و ناخودآگاه
به
انعکاس واقعیت عینی و تشکیل مفاهیم و احکام یعنی تأمل و تفکر منجر می شود.
استشمام عطر گلی
همان
و
تأمل و وقوف به درخت گلی، باغی، گلزاری
همان.

حتی
جانوران
متکامل تر از حریفه شریفه اند:

برای اینکه هر لاشخوری
هر کفتاری
حتی
سری با تأمل دارد
و
با استشمام بوی معینی به وجود جانوری و یا لاشه ای پی می برد.

۲
از نقشی که بازی می‌کنم ناآگاه‌ام

حریفه شریفه
اکنون
مفهوم
زندگی فی‌البداهه به مثابه نمایشی بی تمرین
را
توضیح می دهد:
 
حریفه شریفه
نقشی را در صحنه تئاتر زندگی فی البداهه بازی می کند.
آنهم چه نقش بازی فی البداهه ای.
حتی
نمی داند که چه نقشی را بازی می کند.

کله خالی است ز مغز.

اکنون مفهوم زندگی فی‌البداهه به مثابه نمایشی بی تمرین
عملا تکذیب و تحریف می شود.

چون نمایش بی تمرین که به معنی عدم وقوف به محتوای نمایش و نقش نیست.

این هنوز چیزی نیست تا جایزه نوبل موبل به شاعر داده شود.

۳
از نقشی که بازی می‌کنم ناآگاه‌ام
فقط می‌دانم که از آن خودم‌ست، غیر قابل تعویض 
 

حریفه شریفه ی بی خبر از نقش خویش
فقط می داند که این نقش متعلق به شخص شخیص او ست و نه متعلق به کس دیگری.
 علاوه بر این،
این نقش منحصر به حریفه شریفه، غیرقابل تعویض است.
یعنی
اولا
فقط و فقط او می تواند و باید اجرایش کند
 
ثانیا
او فقط و فقط این نقش را می تواند و باید اجرا کند و نه نقش دیگری را.

یعنی
حریفه شریف
در چنگال جبر مطلق گرفتار است.
فاقد ذره ای آزادی عمل و تصمیمگیری است.

اینجا
سر و کله نوعی فاتالیسم (تقدیرگرایی، سرنوشت گرایی) پیدا می شود.
 
به قول فقهای فئودالی قرون وسطی 
نقش حریفه شریفه 
به
قلم قضا با جوهری نامرئی
فقط بر پیشانی او نوشته شده است.

وقتی از سقوط بورژوازی واپسین به قهقرای فکری طبقات اجتماعی برده دار و فئودال و روحانی سخن می رود، به همین دلایل است.
 
۴
موضوع نمایش‌نامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
 

این دیگر نور علی نور

است.

حریفه شریفه
حتی
موضوع نمایشنامه ای را که باید در آن نقش معینی بازی کند، نمی داند.
 
این هنوز چیزی نیست که به دلیل آن جایزه ادبی نوبل موبل به حریفه شریفه داده شود.
 
چیز این است
 که
حریفه شریفه
 موضوع نمایشنامه را در روی صحنه باید به مدد قوه حدس و گمان کشف کند.
وقوف به نقش خویش در آن نمایشنامه
پیشکش ملائکه و اجنه و اشباح.
  
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر