۱۳۹۹ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

درنگی در شعری از نیما یوشیج تحت عنوان «ققنوس» (۴) (بخش آخر)

 

نیما یوشیج

(۱۲۷۴ ـ ۱۳۳۸)

درنگی

 از

 گاف سنگزاد

  

۱

آن مرغ نغزخوان

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته

اکنون به یک جهنم تبدیل یافته

بسته‌ است دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین

و روی تپه

ناگاه چون به جای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنی اش نداند هر مرغ رهگذر

آن گه ز رنج‌های درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

 

معنی تحت اللفظی:

ققنوس خوش صدا

به

 جایی که از فرط آتش عظمت و جلال کسب کرده و به  جهنم مبدل شده  خیره شده است 

و

 چشمان تیزبینش را تکان می دهد.

بعد از روی تپه پر می کشد و بانگ تلخ سوزناکی از ته دل برمی آورد 

که

معنی اش را هر پرنده رهگذری نمی فهمد.

بعد

خودش را در تل آتش می اندازد.

 

ققنوس

در این شعر نیما

فاشیزه و فوندامنتالیزه می شود.

به

مثابه ابرمرغی 

به

مثابه نخبه ای تیزبین و از خودراضی و بی همتا

تصور و تصویر می شود.

 

چیزی شبیه هادی غفاری، ابوبکر بغدادی و آدولف هیتلر می شود

که

شبیه شان

را

نمی توان جایی سراغ گرفت

و

معنی عرعرشان

را

هر رهگذر معمولی متعلق به توده پست و فرومایه 

 نمی فهمد.


شق القمر ققنوس

انتحار عنقلابی

است:

خود را به هیبت آتش زدن

است.

بمب بر کمر بستن و در خیل مردم منفجر کردن است.

هفت تیر بر شقیقه خود نهادن و شلیک کردن است.


۲

باد شدید می‌دمد و سوخته‌ است مرغ

خاکستر تنش را اندوخته‌ است مرغ

بس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در

 

معنی تحت اللفظی:

ققنوس در تل آتش می سوزد و خاکستر می شود

و

از خاکسترش جوجه هایش سر در می آورند.

 

احمد شاملو

رفیق هیتلر و نیما

لاطائلاتی تحت عنوان «ابراهیم در آتش» سر همبندی کرده 

که 

در

 تجلیل افراطی و ایراسیونالیستی ققنوس های موسوم به فداییان فئودالی و مجاهدین جولیانی است.


پایان

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر