۱۴۰۱ دی ۹, جمعه

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۷۸)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

 

 

در کشور تو، آه

یک سرگذشت نیست چو از آن من، تباه

جنگ و شکست و بی کسی و غم

با داشتن کدام گناه است این ستم؟

 

معنی تحت اللفظی:

در کشور تو کسی سرگذشت تباهی بسان سرگذشت من ندارد:

جنگ و شکست!

بی کسی و اندوه!

این ستم به چه جرم و گناهی بر من تحمیل می شود؟

 

۱

سهراب

خطاب به حکیم طوس،

به مقایسه خود با دیگران می پردازد و تراژدی خود را استثنائی در این میان تلقی می کند و دم از معصومیت و مظلومیت می زند.

 

هذیان به همین می گویند:

از سوئی

 از

دیالک تیک سرزنش برونی و کشش درونی،

از

دیالک تیک انتقاد اجتماعی و کشش شخصی

دم می زند

و

 از سوی دیگر

خویشتن خویش را به آب زمزم می شوید و از معصومیت و مظلومیت داد سخن سر می دهد.

 

۲

می توان گفت که سهراب در مجموع بر خط واحدی می راند:

خط موسوم به تبرئه خویش و خویشان خویش و انداختن همه تقصیرات به گردن عوامل غیر اجتماعی و ماورای اجتماعی و ماورای طبیعی.

 

سهراب

در هم کشیده روی

خاموش و خسته تکیه به شمشیر می کند

پرسان، ملول

سر به سوی پیر می کند

 

معنی تحت اللفظی:

سهراب ـ با چهره ای غمالود ـ در نهایت خاموشی و خستگی به شمشیر تکیه می زند و با نگاهی لبریز از سؤال رو به سوی حکیم پیر می کند.

 

۱

رابطه سهراب با فردوسی

 به زعم سیاوش

شبیه رابطه شاگرد و استاد

است

و

 چه بسا

 شبیه رابطه مخلوق و خالق

است.

 

دیالک تیک خالق و مخلوق 

همیشه از همین قرار است:

مخلوق هم خاطی است، هم حق به جانب و هم مستأصل.

 

تصورات مذهبی

 به لحاظ معرفتی 

نتیجه نادانی بنی بشر بوده اند.

نتیجه بیگانگی بنی بشر از قانونمندی های عینی هسستی 

 بوده اند 

و

 ضمنا 

نتیجه بیگانگی نسبت به خویشتن خویش

 بوده اند:

نتیجه بیگانگی مضاعف بوده اند:

 

الف

بیگانگی از قوانین و قانونمندی های عینی

 

ب

بیگانگی از خویشتن خویش (از خودبیگانگی)

 

۲

همین تصور باطل، مبنی بر اینکه انسان خالقی دارد که پشت سر او تصمیم می گیرد و به مورد اجرا می گذارد، هم نتیجه بیگانگی از خویش است و هم موجد از خودبیگانگی است.

چنین تصوری

باور به سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی، فاعلیت)

 را

از بنی بشر سلب می کند.

 

۳

سهراب پرسنده است تا اندیشنده.

پاسیو و منفعل است تا اکتیو و فعال.

اوبژکت واره (چیز واره) است تا سوبژکت واره و انسان واره.

 

دلیل نگاه لبریز از سؤال و استیصال سهراب هم همین است.

 

سهراب

بخشی از خود سیاوش

 است.

 

سهراب

 بخش نابالغ کاراکتر خود سیاوش

 است.

 

سیاوش

در هیئت سهراب

 احتمالا بخش نابالغ خود را به تازیانه انتقاد می بندد.

 

در روند تحلیل تراژدی باید صحت و سقم این حدس و گمان را بسنجیم.

 

سیاوش

هم

قادر و مایل و حاضر به انتقاد علمی و انقلبای از خویشتن خویش نیست.

سیاوش

شکست حزب توده

را

به گردن توده ای های دیگر و حتی خود حزب توده می اندازد.

اگر سیاوش زنده می ماند و شکست اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیستی را می دید،

به لحاظ منطقی و معرفتی آچمز می شد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر