
تضاد اصلی، تضاد فرعی
احمد سپیداری
منبع:
نوید نو
تحلیلی
از
یدالله سلطانپور
استاد طبری
در جای دیگری می نویسد:
«چون
ما
به
حرکت
با
کمک استدلال و احتجاج
می اندیشیم
و
نه
با
کمک عقل،
لذا
نمی توانیم
حرکت
را
بدون گسستن ناگسستنی،
بدون ساده سازی، خشن سازی، تقسیم کردن و میراندن زنده»
ادراک کنیم
و
این روش
تنها
به
حرکت مربوط نیست
بلکه به همٔه مفاهیم مربوط است»
(همانجا)
معنی تحت اللفظی:
ما
نمی توانیم
حرکت
را
بدون گسستن ناگسستنی
بدون ساده سازی
بدون خشن سازی
بدون تقسیم
بدون میراندن زنده
ادراک کنیم.
این
فقط
به
خود حرکت
مربوط نیست.
این
به
همه مفاهیم
مربوط است.
دلیل این ضعف ما
این
است
که
ما
به
حرکت
به
کمک استدلال و احتجاج
می اندیشیم
و
نه
به
کمک عقل.
سپیداران و نویدیان
در
بی پرنسیپی تام و تمام
نقل قول
پشت سر نقل قول
ردیف می کنند.
بی اعتنا
به
اینکه
ربطی به موضوع مورد بحث دارند و یا ندارند.
مشخصه حزب توده نامه مردم
روده درازی
است.
ما
این فرمایشات استاد طبری
را
که
ربطی
به
فرمایش قبلی او
ندارند،
نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
۱
ما
نمی توانیم
حرکت
را
بدون گسستن ناگسستنی
بدون ساده سازی
بدون خشن سازی
بدون تقسیم
بدون میراندن زنده
ادراک کنیم.
محتوای این جمله ادبی طبری
از
انگلس
است.
مفاهیم ادبی طبری
البته
معیوب
اند.
ما
قبل از بررسی مفاهیم ادبی معیوب طبری،
به
تحلیل انگلس
می پردازیم:
انگلس در تحلیل دلایل طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی)
متد علمای علوم تجربی و طبیعی
را
زیر ذره بین تحلیل قرار می دهد.
متد علوم تجربی و طبیعی
مثلا
فیزیک و شیمی و بیولوژی و غیره
تجزیه کل به اجزای متشکله اش و تحلیل اجزای مربوطه است.
طبری
مفهوم فلسفی تجزیه
را
با
مفهوم ریاضی تقسیم (قسمت کردن)
جایگزین می سازد.
انگلس
همین متد تجزیه کل به اجزای متشکله اش
را
علت تولد و تشکیل و ترویج متد متافیزیکی
یعنی
دیدن اجزا و نادیده گرفتن کل
می داند.
تفاوت و تضاد علوم با فلسفه
هم
ضمنا
و
عمدتا
همین است:
علوم
علم الاجزاء
هستند
و
فلسفه
علم الکل.
به
همین دلیل
فلسفه
را
عقل کل اندیش
می نامند.
به
همین دلیل
کل
موضوع علوم منفرد نیست.
کلی
که
حاوی حقیقت عینی
است.
این
بدان معنی است
که
علوم منفرد
قادر
به
کشف حقیقت عینی
نیستند.
برای عقل کل اندیش
یعنی
برای فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی
یعنی
برای ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به اضمام تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی
الترناتیو و یا بدیلی
وجود ندارد.
به
همین دلیل
ایده ئولوگ های امپریالیستی
فلسفه
را
به طریق مختلف و با ترفندهای متنوع
مورد حمله قرار می دهند.
حتی
با
دگماتیزاسیون تزهایی راجع به فویرباخ
و
یا
با
طرح جملاتی از خود مارکس در تحقیر فلسفه.
مراجعه کنید
به
تأملی در تزهایی راجع به فویرباخ
و
بحثی راجع به ایده ئولوژی و فلسفه
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
پایان
۲
ما
نمی توانیم
حرکت
را
بدون گسستن ناگسستنی
بدون ساده سازی
بدون خشن سازی
بدون تقسیم
بدون میراندن زنده
ادراک کنیم.
در
ماتریالیسم دیالک تیکی
مفهوم «متافیزیک»
قبل از همه
به
معنی طرزتفکر متافیزیکی
به
کار
می رود
که
در
تضاد
با
طرز تفکر دیالک
تیکی
قرار دارد.
خطوط مشخصه طرز تفکر متافیزیکی
به
شرح زیرند:
۱
نا دیده گرفتن
و
یا
عدم توجه کافی
به
پیوند متقابل
عام اشیاء و پدیده ها.
۲
به
قول کلاسیک های مارکسیسم،
«در نظر کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
همه چیزها
وتصاویر فکری آنها
(یعنی مفاهیم)
به
صورت اشیاء منفرد،
یکی پس از دیگری
و
بی توجه به
دیگری،
منجمد،
خشک
و
یکباربرای همیشه موجود
مورد بررسی قرار می گیرد.
طرز تفکر کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
مبتنی است
بر
اضداد مطلقا بی ربط به یکدیگر:
کلام کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
از
آری، آری
و
یا
نه، نه
تشکیل می یابد
و
هر آنچه
که
نه
با
آری
و
نه
با
نه
متناسب باشد،
مبتذل و مزخرف و
ناپسند
تلقی می شود.
به نظر کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
هر چیز
یا وجود دارد
و
یا
وجود ندارد:
هر چیز نمی تواند در عین حال خود و غیرخود باشد.
کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
مثبت و منفی
بطور مطلق
همدیگر
را
مستثنی می کنند.
کسی که متافیزیکی فکرمی کند،
علت و معلول
به
طور خشک و منجمد
در
تضاد نسبت به هم
قرار
دارند.
این طرزتفکر
در
نظراول
برای ما
قابل قبول جلوه می کند،
زیرا
آن
با
به
اصطلاح
«عقل سلیم بشری»
دمساز
است.
«عقل سلیم بشری»
که
در چاردیوارمسکونی و معتاد خود
یار
مددکاری است،
با
پا گذاشتن به عرصه جهان پهناور پژوهش،
مات و مبهوت حوادث شگفت
انگیز
خواهد ماند.
طرزنگرش متافیزیکی
که
در
عرصه های پهناور،
بسته به طبیعت
موضوع مورد بحث،
اگر هم
حق به جانب و چه بساز ضرور
به نظر می رسد،
اما علیرغم آن
دیر یا زود
سرش به دیوار می خورد
که
در آن سوی آن
یکسونگری، کوته بینی و انتزاعی بودن خود
را
نمایان می سازد
و
در
کلاف سر در گم
تضادهای لاینحل
گم می شود.
زیرا
آن
چیزهای منفرد
را
می بیند،
ولی
پیوند متقابل آنها
را
فراموش می کند.
وجود چیزهای منفرد
را
می بیند،
ولی
شدن و فنا شدن آنها
را
فراموش می کند.
سکون چیزهای منفرد
را
می بیند،
ولی
حرکت آنها
را
از
یاد
می برد.
زیرا
واله درختان منفرد
می شود
و
جنگل
را
نمی بیند.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۰،
ص ۲۰)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر