۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۱۱۵)


فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)

ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
 
 
عصیان خدایی
ادامه

۱
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی، سایه تاریک بدرودی
 
دست هایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
معنی تحت اللفظی:
جامعه ما
به
سینه سرد زمین با لکه های گور
شباهت دارد.
 
هر سلام اعضای این جامعه
  سایه خداحافظی ئی است.
 
دست های اعضای جامعه
خالی اند.
در 
دور دور های آسمان این جامعه
خورشید رنگ پریده بیماری به چشم می خورد.
 
فروغ
در این بند شعر عصیان خدایی
به 
توصیف استه تیکی ـ رئالیستی جامعه 
می پردازد.
 
۲
سینه سرد زمین و لکه های گور
 
خانه های اعضای جامعه،
گور واره اند.
 
این بدان معنی است
که
جامعه
اصلا جامعه نیست.
 
گورستانی است
و
اعضای جامعه،
اصلا زنده نیستند.
 
زنده 
که
در گور زندگی نمی کند.
 
فروغ ۲۰ ساله
از
سطح فوق العاده نازل توسعه نیرو های مولده پرده برمی دارد.
 
جامعه
از 
دید فروغ جوان
ذلتکده ای بیش نیست.
 
رادیکال تر از این نمی توان به انتقاد اجتماعی مبادرت ورزید.
 
از سر تا پای فروغ جوان
عطر طرز تفکر اصیل و طبیعی مارکسیستی  
می تراود.

چگونه؟


فروغ ۲۰ ساله
به احتمال قوی
در 
مکتب حکیم ابوالقاسم لاهوتی
تعلیم دیده است.

فروغ
در 
مصاحبه ای
به 
حکیم توده ها
ارج عظیمی قایل شده است.

۳
هر سلامی، سایه تاریک بدرودی
 
فروغ
در این مصراع شعر،
روابط عضای جامعه
را
تبیین استه تیکی ـ هنری می دارد:
 
درود اعضای این گورستان به همدیگر
اصلا
درود نیست.
 
سایه بدرود است.
 
این تصور و تصویر حکیم خردسال توده
خارق العاده است.
 
فروغ
در این مصراع شعر،
دیالک تیک درود و بدرود
را
احتمالا
برای اولین بار در جهان
 توسعه می دهد
تا
ضمنا
از 
توخالی و سطحی بودن روابط این جماعت با همدیگر 
پرده بردارد.

هر درود اعضای این گورستان
در واقع
بدرود مستوری 
است.

میان درود و بدرود
رابطه سایه با ذات  
برقرار است:

درود
سایه بدرود است.
 
 ۴
دست هایی خالی 
و
 در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
دست های اعضای جامعه
خالی اند.

این 
به چه معنی است؟

الف
دست هایی خالی
 
خالی بودن دست،
اولا 
به معنی فقر فرساینده است.
 
ب
دست 
ضمنا
ابزار ارگانیک (عضوی) کار
است.
 
خالی بودن دست اعضای جامعه،
به معنی علافی آنها ست.
 
علافی اعضای جامعه
به معنی رکود تولید مایحتاج مادی و روحی است.
 
دلیل گورستان وارگی جامعه
هم
بیشک
همین است.
 
شالوده جامعه
تولید مایحتاج حیاتی اعضای آن است.
 
تعطیل بودن تولید
فاتحه بلندی بر جامعه وارگی جامعه است.
 
۵
دست هایی خالی 
و
 در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی 

وقتی تولید مایحتاج مادی تعطیل باشد،
اعضای جامعه
سلب مولدیت و خلاقیت می شوند.
 
سلب سوبژکتیویته
می شوند.
 
به گله ای از سر تا پا گدا تبدیل می شوند.
 
کسب و کار گدایان هم چشمداشت پشیز از این و آن است.
 
جامعه
اما
چنان دچار ذلت مادی و روحی است
که
اعضای آن چشم بر آسمان دوخته اند.
 
آسمانی
با
خورشید رنگ پریده بیماری.
 
این
انتقاد فروغ جوان
هم علمی است و هم رئالیستی.
 
اعضای جامعه چنان کرخت و عاطل و باطل شده اند
که
مثلا
بذر می پاشند
و
دست به دعا برمی دارند
که
خدای کذایی
باران بفرستد.
 
در نهایت علافی
ازدواج می کنند 
و
مثل موش و خرگوش تولید مثل می کنند.
 
بعد
از
خدایی که دندان می دهد،
نان می طلبند.
 
و
الی اخر.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر