۱۳۹۶ آذر ۲۲, چهارشنبه

کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی (۳۳)



ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

همپیمان
هوشنگ ابتهاج
(سایه)


۱
عجب کز چانه ی گرمت،
سخن،
ناپخته می آید

نبودی خام
اگر
با
 آتشِ سوزان من
بودی

در این زندان
من
 از
خونِ دلِ خود
آب می خوردم

تو هم
چون سایه
بر
 این خوانِ غم
مهمانِ من
بودی


معنی تحت اللفظی:
تعجبی ندارد
که
از
چانه گرمت،
یاوه می تراود.

اگر
با
آتش سوزان من
آشنا بودی،
تو هم پخته بودی و چنین خام نبودی.
من
در این زندان از خون دل
آب می خوردم.

تو
هم
بسان سایه
بر سر این سفره
مهمان من بودی.

با این دو بیت
 غزل سایه
پایان می یابد.

۲
عجب کز چانه ی گرمت،
سخن،
ناپخته می آید


سایه در این مصراع غزل
بر
همپیمان کذائی
حمله می برد.

سایه
همپیمان
را
وراجی بی مایه، خالی بند و توخالی
می نامد و می کوبد.

مسئله
اما
این است
که
چرا
سایه
(و حزب توده)
با
اجامر وراج بی  مایه، خالی بند و توخالی
پیمان مبتنی بر وفای مطلق و بی چون و چرا
 بسته است؟

۳
عجب کز چانه ی گرمت،
سخن،
ناپخته می آید


در این تحقیر سایه
پسیکولوژی حزب توده
تبیین می یابد.

پسیکولوژی
(روانشناسی)
یکی از آثار دکتر تقی ارانی
سردمدار و سردار و بنیانگذار حزب توده
در
تحلیل نهایی
بوده است.
ما آن را ندیده ایم.

جزو کتب ممنوعه در طویله شاهعنشاهی بوده است.

منظور از
 پسیکولوژی سران حزب توده چیست؟

۴
عجب کز چانه ی گرمت،
سخن،
ناپخته می آید


سایه و سران حزب توده،
خود
را
ده سر و گردن از همپیمانان وراج بی مایه، خالی بند و توخالی خود
بالاتر می انگارند.

طنز تلخ تر از زهر قضیه همین جا ست.

اینشتین
با
الاغی
پیمان اتحاد می بندد.

همپیمان شدن با الاغ
بدترین نوع خریت
 است.

اینشتین
اما
نه تنها
به روی خود نمی آورد،
بلکه
آن
را
تئوریزه هم می کند.

اما
وقتی الاغ بر سرش کلاه می گذارد
و
زیر لگدهای خرانه اش خرد و خراب می کند،
لب به تحقیر الاغ می گشاید.

کسی
هم
در دیدرس نیست
که
بگوید
همپیمانی با الاغ،

نشانه خریت اینشتین بوده است
و
نه
نشانه خردگرایی و خردمندی اش.
چون
پیش شرط خردگرایی و خردمندی،
داشتن لیاقت تمیز دوست از دشمن است.

سایه
برای اثبات برتری خود بر همپیمان،
دلیل هم دارد:

۴
نبودی خام
اگر
با
 آتشِ سوزان من
بودی


دلیل پختگی سایه و خامی همپیمان،
آتش درون سایه
 است.

جل الخالق!

حالا
باید خری با خورجینی مملو از تخیل و توهم آورد
و
منظور شاعر حزب توده
را
استخراج کرد.

شاید منظور سایه این باشد
که
عاشق دلباخته توده
 است.

دلیل بدی نیست.

توده
ولی
به
روشنگری حقیقت پرست
نیاز دارد
و
نه
 به دلباخته ای سوخته.

۵
در این زندان
من
 از
خونِ دلِ خود
آب می خوردم

تو هم
چون سایه
بر
 این خوانِ غم
مهمانِ من
بودی


سایه
در این بیت آخر غزل
دیالک تیک زندانی و زندانبان
را
به شکل دیالک تیک میزبان و میهمان بسط و تعمیم می دهد
و
بدین طریق،
خون محمود اعتماد زاده (به آذین)
را
در گور به جوش می آورد
و
به جنونش می کشد.

چون
به آذین
در میراث ارجمندی تحت عنوان «میهمان این آقایان»
وارونه این دیالک تیک سایه
را
تدوین کرده است:
 یعنی
دیالک تیک زندانی و زندانبان
را
به شکل دیالک تیک میهمان و میزبان بسط و تعمیم داده است.
میزبانی
از
تبار حاتم طایی تاجدار
که
سفره ای
از
 تخت و تازیانه و مشت و لگد و دشنام و تحقیر و توهین
برای میهمان فرزانه اش
گسترده است.
یادش به یاد باد،
رهبر روشنضمیر ما.

۶
در این زندان
من
 از
خونِ دلِ خود
آب می خوردم

تو هم
چون سایه
بر
 این خوانِ غم
مهمانِ من
بودی


سایه
در هر صورت
میزبانی
است
که
در
زندان اجامر جانی جماران
به جای آب خنک
 خون دل
می اشامد
و
قدحی هم به سید علی و عمالش می دهد
تا
بخورند و مست شوند.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر