۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

شغالی گر و ماهی بلند (۱۴)

 
ویرایش و تحلیل
از
میم حجری
  

یکی دیگر از اشعار احمد شاملو راجع به شخصیت های توده ای
(ارتقای شخصیت های توده ای به درجه نخبه در تئوری فاشیستی)
شعر معروف او در سوگ مرتضی کیوان است.
 
هوشنگ ابتهاج 
(سایه)
هم
شعری در رثای کیوان سروده است.
 
ما
 شعر سایه
را
هزار سال قبل تحلیل کرده ایم.
 
اکنون
به تحلیل شعر الف بامداد خطر می کنیم
تا
به علل نخبه سازی از شخصیت های توده ای توسط او پی ببریم:
 
 
«این شعر، خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود،
 در اعدام مبارزان سازمان نظامی عموماً و مرتضی کیوان خصوصاً 
نوشته شد. 
مرتضی نزدیک‌ ترین دوست من بود. 
انسانی والا با خلقیاتی کم‌ نظیر و هوشمندیِ شگفت‌انگیز. 
قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد 
و 
حتی
 اکنون که این سطور را می‌ نویسم 
(دوم مرداد ۱۳۵۷) 
پس از ۳۵ سال
 هنوز غمش چنان در دلم تازه است 
که
 انگار خبرش را دمی پیش شنیده‌ ام.»
(احمد شاملو، مجموعه اشعار، مجلد اول، کانون فرهنگی انتشاراتی بامداد، آلمان غربی، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۷، صفحهٔ  ۶۰۶)
 
 «از عموهایت» 
(۱۳۳۴)

برای سیاووش کوچک
احمد شاملو
 
نه 
به خاطرِ آفتاب 
نه 
به خاطرِ حماسه
به 
خاطرِ سایه‌ یِ بامِ کوچکش
به 
خاطرِ ترانه‌ ای
کوچکتر از دست‌های تو

نه 
به خاطرِ جنگل‌ ها 
نه 
به خاطرِ دریا
به 
خاطرِ یک برگ
به 
خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشم‌ های تو

نه 
به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه
 به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌ اش شاید
 
نه 
به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ ی تو
به 
خاطرِ یقینِ کوچکت
که
 انسان 
دنیایی‌ است
به 
خاطرِ آرزوی یک لحظه‌ ی من که پیشِ تو باشم
به 
خاطرِ دست‌ های کوچکت در دست‌ های بزرگِ من
و 
لب‌های بزرگِ من
بر گونه‌های بی‌ گناهِ تو

به 
خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌ کنی
 
به 
خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ ای
 
به 
خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی

به 
خاطرِ یک سرود
 
به
 خاطرِ یک قصه در سردترینِ شب‌ها،  تاریک‌ ترینِ شب‌ ها
 
به 
 خاطرِ عروسک‌ های تو، نه به خاطرِ انسان‌هایِ بزرگ
 
به 
خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو می‌ رساند، نه به خاطرِ شاهراه‌ های دور دست

به 
خاطرِ ناودان، هنگامی که می‌ بارد
 
به  
خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
 
به 
خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام

به 
خاطرِ تو
 
به 
خاطرِ هر چیزِ کوچک، هر چیزِ پاک
 به 
خاک افتادند

به یاد آر
عموهایت را می‌ گویم
از مرتضی سخن می‌گویم.
 
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
شاملو
در شعر دیگری نیز به کیوان اشاره کرده است:

 «شعری که زندگی‌ است» 
(زندان قصر  ۱۳۳۳)
احمد شاملو

این بحثِ خشکِ معنی‌ الفاظِ خاص نیز
در کارِ شعر نیست

اگر شعر زندگی ا‌ست،
ما در تکِ سیاه‌ ترین آیه‌ هایِ آن
گرمایِ آفتابیِ عشق وامید را
احساس می‌کنیم:

کیوان سرود زندگی ‌اش را
در خون سروده است

وارتان غریوِ زندگی‌اش را
در قالبِ سکوت 

اما، 
اگرچه قافیه‌ ی زندگی
در آن
چیزی به غیرِ ضربه‌ یِ کشدارِ مرگ نیست،
در هر دو شعر
معنیِ هر مرگ
زند‌گی است.


پی‌نوشت:
به جای دو نام [مرتضی] «کیوان» و «وارتان» [سالاخانیان] 
در چاپ‌ های نخست 
«این یک» و «آن یک»
 به کار رفته بود.
(احمد شاملو، مجموعه اشعار، مجلد اول، کانون فرهنگی انتشاراتی بامداد، آلمان غربی، پاییز ۱۳۶۷، صفحهٔ ۶۰۱ و ۶۰۲)
 
شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) در رٍای مرتضی کیوان
كیوان ستاره بود 
هوشنگ ابتهاج (سایه) 

ما 
از 
نژاد آتش 
بودیم
همزاد آفتاب بلند
 اما
 
با 
سرنوشت تیره خاکستر
عمری میان کوره بیداد
سوختیم
او چون شراره رفت
 
من 
با شکیب خاکستر 
ماندم
کیوان 
ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی
 را
با 
ما 
نگاه دارد
 
کیوان ستاره شد
تا 
شب گرفتگان
راه سپیده
 را 
بشناسند
 
کیوان ستاره شد
که 
بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد
و این شام تیره را بفروزد
 
من 
در 
تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود 
را
در دست های روشن او می گذاشتم
 
من 
در 
تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود 
را
از 
پرتو ستاره او 
گرم داشتم
 
کیوان ستاره بود
با 
نور 
زندگانی می کرد
با 
نور 
درگذشت
 
او
 در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه 
را
روزی به صبحدم بسپاریم
 
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر