۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

سیری در شعری از نیکا نیکزاد (10) (بخش آخر)

خردستیزی
اثری از پیکاسو
سرچشمه:
صفحه فیس بوک نیکا نیکزاد
تحلیلی از شین میم شین
پیشکش به محسن
(نوجوان، کنشگر سیاسی یا آنالیست نیست.
او تنها می بیند، انقلابی شده و عده ای در خیابانها کشته شده اند.
و بعد پدر و مادر دوستانش یا پاکسازی شده اند و یا در زندانها اعدام!
 و بعد دخترکان کوچک هم کلاسی از سر نیمکت ها گم شدند و تنهای مرده و سیاه شده ی آنان از تجاوز دژخیمان بازگشته است و بعد جنگ و تشییع جنازه های مداوم.
برای نوجوان انقلاب یک مفهوم را می یابد:
خون و تباهی!
این خون و تباهی است که خنده و شادابی او را به یغما می برد.)
نیکا نیکزاد

3
نوجوان، کنشگر سیاسی یا آنالیست نیست.
او تنها می بیند، انقلابی شده و عده ای در خیابانها کشته شده اند.
و بعد پدر و مادر دوستانش یا پاکسازی شده اند و یا در زندانها اعدام!

·        میان این سه جمله شاعر نه تنها نمی توان به هیچ ترفندی انسجامی منطقی کشف کرد، بلکه حتی نمی توان زمان وقوع حادثه را تعیین نمود.
·        معلوم نیست که فاعل این افعال دربار پهلوی بوده و یا ولایت فقیه؟
4
و بعد دخترکان کوچک هم کلاسی از سر نیمکت ها گم شدند و تن های مرده و سیاه شده ی آنان 
از تجاوز دژخیمان بازگشته است و بعد جنگ و تشییع جنازه های مداوم.

·        در این جمله شاعر وقایع 88 با وقایع 58 در هم می آمیزند، ولی بلحاظ زمانی جا به جا می شوند:
·        یعنی وقایع 88 (دخترکان کوچک هم کلاسی از سر نیمکت ها گم شدند و تن های مرده و سیاه شده ی آنان از تجاوز دژخیمان بازگشته است)  به قبل از جنگ با عراق (58 به بعد) منتقل می شوند.  
5
برای نوجوان انقلاب یک مفهوم را می یابد:
خون و تباهی!
این خون و تباهی است که خنده و شادابی او را به یغما می برد

·        سراینده این شعر اما نه نوجوان بی خبر از جهان، بلکه خود شاعر است.
·        این نه نوجوان، بلکه خود شاعر است که  مفاهیم «انقلاب» و «انقلابیون» را تحریف می کند.
·        اگر «خون و تباهی» به معنی انقلاب و خونریزان تبهکار  به معنی انقلابیون باشند، پس باید جهان غرقه در خون و تباهی را در انقلاب مداوم تصور و تصویر کرد و جانیان بالفطره از بوش تا بن لادن، از پینوچه تا خمینی را انقلابیون طراز نوین جا زد. 
6
·        سؤال اما این است که چرا شاعر تحصیلکرده ای باید حتی از تعریف مفهوم «انقلاب» ناتوان باشد.
·        شاید این تصور باطل به خاطر خسته خطور کند که شاعر خسته بوده و دچار عدم دقت شده است.
·        کاش چنین می بود.
·        چون این موردی واحد و استثنائی نیست.
·        شاعر پس از انتشار همین شعر، خاطره ای را تحت عنوان «سوسیالیسم وطنی» منتشر کرده که بمراتب حیرت انگیزتر است:     
سوسیالیسم وطنی؟!
بیمار:
ـ  خیلی لاغر شدم و اصلاً حالم خوش نیست!
ـ  دوباره چی شده؟

پزشک (شاعر)  
ـ  تموم بدنم درد می کنه و اصلاً حال ندارم!

ـ ببین حامد! تو مرتب میای مطب و تقاضای مرخصی داری. قبلاً هم که از لاغر شدن مداومت شاکی بودی، کاملاً بررسی شدی. تمام معاینات و آزمایشاتت، سالم بوده اند. باید دید مشکل اصلی کجاست؟
شاید کارتو دوس نداری؟
ـ  نه به خدا. کار بدی نیست.
ـ  آیا کار فیزیکی سنگینی بر عهده داری؟
ـ  نه بابا. در روز 20 دقیقه کار هم به عهده ام نیست. 20 تا کارگر را داده اند دستم. همین طور رد شم یه نظارتی رو کارشون کنم. یه غری سرشون بزنم. همین!!
ـ  راستشو بگو! نکنه معتادی؟ چیزی می کشی؟
می زنه زیر خنده و میگه:
ـ  ها. ها . ها. نه به جان دو بچه ام. اتفاقاً همین دو هفته پیش باید کارگرهامو می بردم آزمایش اعتیاد. جای 6 نفرشون نمونه دادم!!
ـ  چی؟ چیکار کردی؟
ـ  آخه دلم سوخت. همشون معتاد بودن. زن و بچه داشتن. از کار بیکار می شدن!!
ـ  که این طور!
Sample اشتراکی؟؟
نسخه و برگ مرخصی استعلاجی اش را دادم دستش رفت.
بعد سر درگمی خاصی برای بنده حادث گشت:
نخست آن که نمی دانستم این ماجرا را چگونه در ترازوی اخلاقیاتم وزن کنم؟
دوم آن که نفهمیدم یارو این همه
Sample را چه جوری آماده کرده ؟!

·        شاعر که قصد عوامفریبی ندارد.
·        می توان هشلهف جمهوری اسلامی را سمپل اشتراکی و سوسیالیسم وطنی نامید؟
·        چرا سوسیالیسم وطنی و نه کاپیتالیسم شلم شوربای اسلامی؟
·        نمی توان گفت که شاعر رسالت طبقاتی خاصی را بدوش می کشند که بر تحریف  مفاهیم فلسفی استوار شده است؟
·        سوسیالیسم وطنی و سمپل اشتراکی در ترازوی اخلاقیات بعضی ها چه وزنی دارند؟ 

و دخترکی که هراس از چشمانی هیز،
او را به کتمان جوانی اش
واداشته!

·        معنی تحت اللفظی:
·        در اندرون من، سایه دخترکی در گشت و گذار است که هراس از چشمان هیز سبب شده، که جوانی اش را پنهان دارد. 
1
·        در این بند شعر، کودک رشد کرده و به دخترکی بدل شده است، ولی رپرسیون (سرکوب و ستم) ماهیتا دست نخورده مانده، فقط فرم عوض کرده است.
·        جای سوختن از ترکه های سنت را چشمان هیز مردان گرفته است، چشمان هیز هراس انگیزی که دخترک را به کتمان جوانی خویش واداشته است.
·        منظور از کتمان جوانی چیست؟   
2
·        کتمان جوانی احتمالا به معنی پنهان کردن نشانه های بلوغ خویش است.
·        به معنی انکار تحول کیفی خویش از کودک به دختر است.
·        به معنی تظاهر به کودکوارگی است، به نیت مصون ماندن از نگاه هیز مردانی که فکر و ذکری جز سکس و  شهوت ندارند.
·        شاعر در کامنتی بر شعر خود می نویسد:
اما کاش بجای آدمیت زدائی بگوئیم جسم و ماده زدائی

·        احتمالا منظور شاعر از مفهوم «جسم زدائی و یا ماده زدائی» همین است:
·        در فیلم های متعددی نیز دخترانی در قرون وسطی و یا در جوامع سنتی مسلمان و یهودی و غیره نه تنها تحول کیفی خود از دختر به زن را، بلکه حتی جنسیت خود را از دید این و آن پنهان کرده اند تا مثلا بتوانند تحصیل کنند و یا فوتبال ببینند.
·        اما این مردان جنون شهوت گرفته با چشمان هیز کیانند و چرا به این روز افتاده اند؟
·        این کدام طبقه اجتماعی است که فکر و ذکری جز سکس ندارد تا خلأ معنوی زیست خود را به جادوی آن بلکه پر کند؟
·        وقتی از اهمیت سوسیولوژیکی تحلیل این شعر سخن گفتیم، منظورمان همین بود:
·        هم شاعر این شعر و هم خود این شعر معرف طبقات اجتماعی واپسین اند.
·        طبقات اجتماعی واپسین مقوله ای است که نمایندگان فازهای واپسین همه فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی از برده داری تا سرمایه داری در آن تجرید می یابند.
·        طبقات اجتماعی واپسین تا مغز استخوان ارتجاعی، خردستیز، خودستیز و بشریت ستیز اند.
·        طبقات اجتماعی واپسین معجونی از اقشار و طبقات و افراد و افکاری اند که بظاهر هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند:
·        شوپنهاور و شاگردش نیچه کجا، حافظ و خیام و هدایت و شاملو کجا؟
·         هیتلر و موسولینی و فرانکو و پینوچه کجا، خمینی و بن لادن و شیخ نصرالله و ملا عمر کجا؟
·        چنگیز و تیمور و رضا شاه و محمد رضا شاه کجا، بوش و سارکوزی و برلسکونی و تاچر و امثالهم کجا؟
در من سایه ی زنی قدم می زند
با کوله باری از آرمان هائی سوخته،
اما هنوز
عاشقانه
می خواند!
·        معنی تحت اللفظی:
·        در اندرون من سایه زنی قدم می زند که کوله باری از آرمان های سوخته بدوش می کشد.
·        ولی علیرغم آن هنوز عاشقانه می خواند. 
·        این مرحله بعدی  رشد و نمو سایه کودک رنجور از ترکه های سنت است.
·        زنی که خاکستری از آرمان ها را به دوش می کشد، ولی علیرغم آن عاشقانه می خواند.
·        خاکستر کدام آرمان ها را؟
·        یکی از خوانندگان همین شعر در کامنتی می نویسند: 
« پهنای درد را چه موجز سروده اید نیکای نازنین!»
·        شاعر در واکنش به کامنت یاد شده احتمالا از آرمان خود و شاید هم از آرمان های خاکستر گشته خود پرده برمی دارند: 
بله.
دردها بزرگند و بسیار.
اما روزی همت های بزرگی بکار درمان شان خواهند بود.
امیدوارم آن روز زیاد دیر نباشد.
 
·        از شنیدن مفهوم «همت های بزرگ» هر هومانیستی از ریشه به هراس و ترس و لرز می افتد و دست به دعا برمی دارد که خدایا خودت ما را از فتنه و فاجعه ظهور و  صعود و سقوط «همت های بزرگ» از هر نوع و تحت هر عنوان و نام مصون دار!
در من سایه ی فریادی است
در تمنای بذرهای نو
برایِ
فرداها!

·        معنی تحت اللفظی:
·        در اندرون من سایه فریادی است در تمنای بذرهای نو برای آینده.
·        شاعر در توضیخی می نویسند:

فقط اضافه کنم که با دقت در شعر، مشخص است
در هر دوره شاعر دچار فریادهای فروخورده ای می شود
(نارضایتی های هر دوره)
که در نهایت از مجموعه ی آن فریادها،
خروشی علیه کهنگی و روش های مرسوم شکل می گیرد.
شاعر در پایان بدنبال نوگرائی و تغییر در پوسیدگی منش های پیشین است!

·        شاعر ظاهرا از پیوندهای ژرف خویش با ترادیسیونالیسم (سنتگرائی) و کنسرواتیسم مطلع نیست.  

·        تراژدی نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین هم همین است:
·        آنها همه فاقد خودشناسی و جامعه شناسی رئالیستی اند.

·        شرایط عینی زیست اعضای این طبقات اجتماعی را بلحاظ فکری فلج می کند و نسبت به محیط پیرامون خویش بیگانه می سازد.
·        بی دورنمائی و بی فردائی عینی این طبقات اجتماعی جوانه هر امید بی رمقی را حتی در دل آنها می کشد.
·        اعضای این طبقات اجتماعی به هیچ ترفندی نمی توانند خود را از شر پوچی، پوسیدگی، نومیدی، تنهائی، بی پناهی و نابسامانی رهائی بخشند.
·        تراژدی زیست به همین می گویند.  
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر