۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

سیری در شعر «خاطرات» از فروغ فرخزاد (3) (بخش آخر)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
 (1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
 
2
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
  
·        شعر فروغ آئینه تمام نمای جامعه طبقاتی قرون وسطائی است.
·        هنرمند اصیل ـ اغلب بطور ناخودآگاه ـ جامعه را در آئینه زلال ضمیر خویش منعکس می کند.
·        جامعه ای که در آن اقلیتی معدود غرق لذت است و اکثریتی عظیم با ساده ترین نیازهای غریزی خویش تنها مانده است و به بازسازی ذهنی لذتی گذرا دل خوش می کند و ـ به یاوه ـ آن را امید می نامد.
·        امیدی که امیدواره ای سست و بی بنیاد است.

3
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود

·        در این دو بیت، روز و روزگار توده ها نقش می بندد.
·        توده های مولد و زحمتکش اگر نان به سفره ندارند، فانتزی لایزالی دارند.
·        اگر یار واقعی ـ عینی در دسترس نیست، چه باک!
·        دست توانای تخیل، صورت او را نقش خواهد زد و حتی گرد جادوئی شادی بر آن خواهد افشاند و بر لبان یار خیالی هوس مستی خواهد ریخت و در نگاهش طوفان بپا خواهد کرد.
·        برای توده های مولد و زحمتکش نیز همه چیز امکان پذیر است، اما فقط در عالم تخیل، به شرط یافتن کنجی دنج برای تخیل بی لگام و بی پروا.

4
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق

·        مرور ذهنی لحظه های واقعی لذت، برای تداوم بخشیدن خیالی بدانها، با تحریف قضایا، با عشق نامیدن هوس، با انباشتن نگاه حریف از عطش کاذب عشق.
·        فروغ هنوز قادر به مرزبندی میان عشق و هوس نباید باشد.
·        با بلوغ شعور فروغ، فرم شعر او منفجر خواهد شد.
·        محتوای معنوی نوین را فرم نوینی لازم خواهد آمد.

5
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت

·        اگر واقعیت در این دو بیت، انعکاس راستین یافته باشد، می توان به غول آسائی نیاز عاطفی ـ غریزی انسانی هفده ساله پی برد.
·        نیازی که از دره عمیق تنهائی میان فرد و همبود حکایت می کند.
·        چنین جامعه ای فقط به درد تخریب و نوسازی می خورد و لاغیر.

6
 رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد

·        دوباره در این دوبیت، سر و کله مقوله سرسخت «حسرت» پیدا می شود و نیازهای عاطفی ژرف غول هفده ساله را منعکس می کند.
·        جامعه طبقاتی فقط عرصه محرومیت های مادی نیست.
·        در این جامعه محرومیت مادی و معنوی دست در دست یکدیگر می روند.
·        کسانی که برای حفظ و بقای جامعه طبقاتی، رفاه نسبی مادی را به رخ خلق می کشند، باید دوبار بیندیشند.
·        عطش معنوی ـ عاطفی ـ روحی انسان ها را جامعه طبقاتی هرگز نمی تواند فرو نشاند.

7
آه اگر باز به سویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

·        این دوبیت فروغ بیانگر خلأ معنوی ـ عاطفی ـ روحی عظیم شاعر است.
·        شاعر خردسال از تنهائی لبریز است و نجات از تنهائی را در غیر می جوید و درد همین جا ست.
·        بیگانه ناجی خود تنهاتر از فروغ است.
·        ناجی بیگانه ـ چه بسا و بی تردید ـ از قوه تخیل بیکرانه فروغ محروم است.
·        بیگانه ناجی ترحم انگیزتر از دخترک چشم به راه نجات است و فروغ هنوز به این حقیقت امر واقف نیست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر