۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

سیری در گلستان سعدی (90 )


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت هفتم
(گلستان با ب اول، ص 27 ـ 28) 
تحلیلی از شین میم شین

پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشست.
اتفاقا غلام که دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد.

·        بنظر سعدی دلیل ترس و گریه و زاری غلام «ندیدن دریا و تجربه نکردن محنت کشتی» است.

·        این حکم سعدی به چه معنی است؟

1


·        برای پاسخ به این پرسش باید پرسید که «ندیدن دریا و تجربه نکردن محنت کشتی» به چه معنی است؟
·        به عبارت دیگر، نتیجه «ندیدن دریا و تجربه نکردن محنت کشتی» چیست؟
·        به زبان ساده تر تجربه کردن چیزی منجر به چه می شود تا تجربه نکردنش منجر بدان نشود؟
·        برای خوداندیشی بهتر است از خود بپرسیم که فرق کسی که با تبر بر تنه درختی زده با کسی که هرگز تبر در دست نگرفته چیست؟

2

·        تجربه کردن سفر با کشتی فرقی با تجربه کردن کار با تبر ندارد.
·        وقتی دهقان تبر بر تنه درخت فرود می آورد، ببرکت کار و در روند کار به چند و چون تنه درخت پی می برد.
·        مثلا به پوکی، سفتی و سختی، خشکی و تری آن پی می برد.
·        به همان سان نیز ببرکت و در روند سفر با کشتی می توان به چند و چون آن پی برد.

·        این حقیقت امر اما به چه معنی است؟
3

·        این بدان معنی است که کار و تجربه (پراتیک) سرچشمه شناخت است.
·        فرق دهقان با ولگرد علاف همین جا ست:
·        دهقان به شناخت تنه درخت نایل آمده، علاف اما محروم از آن مانده است.
·        غلام چون سفر نکرده، از شناخت کشتی و سفر با کشتی محروم مانده است:
·        بدون پراتیک، تئوری وجود ندارد:
·        بدون تجربه، شناخت وجود ندارد.

·        این اما به چه معنی است؟    
4

·        این بدان معنی است که شناخت مادر زادی و جبلی نیست.
·        بلکه اکتسابی است.
·        کسی علامه دهر از مادر زاده نمی شود.
·        در روند کار و ببرکت کار است که شناخت بشری تشکیل می شود و توسعه می یابد.
·        حالا می توان به فرمولبندی قانونی نایل آمد:
·        حس کردن (ببرکت حواس) همان و ارسال سیگنال هائی به مغز و تشکیل شناخت و شعور همان:
·        اولین قانونی که می توانیم فرمولبندی کنیم، عبارت است از  دیالک تیک حسی و عقلی
  
5

·        گام بعدی تعیین قطبی از این دو قطب است که نقش تعیین کننده به عهده دارد.
·        بنابرین، این سؤال مطرح می شود که در دیالک تیک حسی و عقلی، نقش تعیین کننده از آن حسی است و یا عقلی؟
·        خرپول علافی به طعنه خواهد گفت که این نقش تعیین کننده حوصله ام را سر می برد.
·        حق هم دارد.
·        انگل وارگی و مفتخواری و علافی سر سازگاری با دیالک تیک و شناخت و خرد ندارد.
·        اما بدون تعیین نقش تعیین کننده نمی توان دست به قضاوت نهائی زد.   

6


·        در دیالک تیک حسی و عقلی نقش تعیین کننده از آن حسی است، بی آنکه عقلی هیچ واره و هیچکاره باشد.
·        بدون زدن تبر بر تنه درخت، سیگنال حسی ئی پدید نمی آید تا به کارخانه مغز ارسال شود و پس از حلاجی منطقی به تشکیل خرد و شناخت عقلی منجر شود.
·        اما شناخت عقلی به محض تشکیل به یاری شناخت حسی می شتابد و به دهقان می آموزد که مثلا:

الف

·        تنه درخت نه خشک، بلکه تر است و بهتر است که دهقان زنده را مرده نیانگارد و نیاندازد.

ب

·        دسته تبر کوتاه است و لذا ضربه مؤثر واقع نمی شود.  

ت

·        تیغه تبر کند است، باید سوهان زده شود تا تیز گردد و مؤثر افتد.

پ

·        تصورات دهقان راجع به درخت درست بوده اند، راجع به طول دسته تبر و تیغه تبر غلط بوده اند.

ث

·        این اما در عین حال مقدمه خودشناسی دهقان است:
·        بنابرین در روند کار و ببرکت کار، دهقان ضمن محیط خود شناسی، به خودشناسی هم دست می یابد و به لیاقت معرفتی و فکری خود شناسی نیز.
·        وقتی کلاسیک های مارکسیسم می گویند که کار سبب شده که حیوان به انسان بدل شود، منظورشان همین هم بوده است.
·        اثبات صحت مارکسیسم ـ لنینیسم در کوره پراتیک (کار، تجربه، آزمون، آزمایش، عمل و غیره)  به همین طریق صورت می گیرد.
·        ذره ذره مارکسیسم ـ لنینیسم را می توان به محک پراتیک زنده زندگی زد و اثبات کرد و توسعه داد.

7

·        نقش تعیین کننده در دیالک تیک حسی و عقلی در تحلیل نهائی از آن  حسی است، بی آنکه عقلی هیچ واره و هیچکاره باشد.

·        نتیجه اینکه برای تشکیل خرد باید کار کرد.
·        خواه کار عمدتا جسمی و خواه کار عمدتا فکری.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر