سعدی شیرازی
( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت هفتم
(گلستان با ب اول، ص 27 ـ 28)
تحلیلی
از شین میم شین
پادشاهی با
غلام عجمی در کشتی نشست.
اتفاقا غلام
که دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش
اوفتاد.
·
بنظر سعدی دلیل ترس و گریه و زاری
غلام «ندیدن دریا و تجربه
نکردن محنت کشتی» است.
·
این حکم سعدی به چه معنی است؟
1
·
برای پاسخ به این پرسش باید پرسید
که «ندیدن دریا و تجربه
نکردن محنت کشتی» به چه معنی است؟
·
به عبارت دیگر، نتیجه «ندیدن دریا و تجربه نکردن محنت کشتی» چیست؟
·
به زبان ساده تر تجربه کردن چیزی
منجر به چه می شود تا تجربه نکردنش منجر بدان نشود؟
·
برای خوداندیشی بهتر است از خود
بپرسیم که فرق کسی که با تبر بر تنه درختی زده با کسی که هرگز تبر در دست نگرفته
چیست؟
2
·
تجربه کردن سفر با کشتی فرقی با
تجربه کردن کار با تبر ندارد.
·
وقتی دهقان تبر بر تنه درخت فرود
می آورد، ببرکت کار و در روند کار به چند و چون تنه درخت پی می برد.
·
مثلا به پوکی، سفتی و سختی، خشکی و
تری آن پی می برد.
·
به همان سان نیز ببرکت و در روند سفر
با کشتی می توان به چند و چون آن پی برد.
·
این حقیقت امر اما به چه معنی است؟
3
·
این بدان معنی است که کار و تجربه (پراتیک)
سرچشمه شناخت است.
·
فرق دهقان با ولگرد علاف همین جا
ست:
·
دهقان به شناخت تنه درخت نایل
آمده، علاف اما محروم از آن مانده است.
·
غلام چون سفر نکرده، از شناخت کشتی
و سفر با کشتی محروم مانده است:
·
بدون پراتیک، تئوری وجود ندارد:
·
بدون تجربه، شناخت وجود ندارد.
·
این اما به چه معنی است؟
4
·
این بدان معنی است که شناخت مادر
زادی و جبلی نیست.
·
بلکه اکتسابی است.
·
کسی علامه دهر از مادر زاده نمی
شود.
·
در روند کار و ببرکت کار است که شناخت
بشری تشکیل می شود و توسعه می یابد.
·
حالا می توان به فرمولبندی قانونی
نایل آمد:
·
حس کردن (ببرکت حواس) همان و ارسال
سیگنال هائی به مغز و تشکیل شناخت و شعور همان:
·
اولین قانونی که می توانیم
فرمولبندی کنیم، عبارت است از دیالک تیک حسی
و عقلی
5
·
گام بعدی تعیین قطبی از این دو قطب
است که نقش تعیین کننده به عهده دارد.
·
بنابرین، این سؤال مطرح می شود که
در دیالک تیک حسی و عقلی، نقش تعیین کننده از آن حسی است و یا عقلی؟
·
خرپول علافی به طعنه خواهد گفت که
این نقش تعیین کننده حوصله ام را سر می برد.
·
حق هم دارد.
·
انگل وارگی و مفتخواری و علافی سر
سازگاری با دیالک تیک و شناخت و خرد ندارد.
·
اما بدون تعیین نقش تعیین کننده
نمی توان دست به قضاوت نهائی زد.
6
·
در دیالک تیک حسی و عقلی نقش تعیین
کننده از آن حسی است، بی آنکه عقلی هیچ واره و هیچکاره باشد.
·
بدون زدن تبر بر تنه درخت، سیگنال
حسی ئی پدید نمی آید تا به کارخانه مغز ارسال شود و پس از حلاجی منطقی به تشکیل
خرد و شناخت عقلی منجر شود.
·
اما شناخت عقلی به محض تشکیل به
یاری شناخت حسی می شتابد و به دهقان می آموزد که مثلا:
الف
·
تنه درخت نه خشک، بلکه تر است و
بهتر است که دهقان زنده را مرده نیانگارد و نیاندازد.
ب
·
دسته تبر کوتاه است و لذا ضربه
مؤثر واقع نمی شود.
ت
·
تیغه تبر کند است، باید سوهان زده
شود تا تیز گردد و مؤثر افتد.
پ
·
تصورات دهقان راجع به درخت درست
بوده اند، راجع به طول دسته تبر و تیغه تبر غلط بوده اند.
ث
·
این اما در عین حال مقدمه خودشناسی
دهقان است:
·
بنابرین در روند کار و ببرکت کار،
دهقان ضمن محیط خود شناسی، به خودشناسی هم دست می یابد و به لیاقت معرفتی و فکری خود
شناسی نیز.
·
وقتی کلاسیک های مارکسیسم می گویند
که کار سبب شده که حیوان به انسان بدل شود، منظورشان همین هم بوده است.
·
اثبات صحت مارکسیسم ـ لنینیسم در
کوره پراتیک (کار، تجربه، آزمون، آزمایش، عمل و غیره) به همین طریق صورت می گیرد.
·
ذره ذره مارکسیسم ـ لنینیسم را می
توان به محک پراتیک زنده زندگی زد و اثبات کرد و توسعه داد.
7
·
نقش تعیین کننده در دیالک تیک حسی
و عقلی در تحلیل نهائی از آن حسی است، بی آنکه
عقلی هیچ واره و هیچکاره باشد.
·
نتیجه اینکه برای تشکیل خرد باید
کار کرد.
·
خواه کار عمدتا جسمی و خواه کار
عمدتا فکری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر