۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

سیری در شعری از محمد روحانی (نجوا کاشانی) (4)

 نور
محمد روحانی

 پشت به پشت ایستاده ایم
درصف نان
در صف سکه
در صف دلار

هیچ کس به فکر آفتاب نیست
بیایید صف ببندیم برای نور

پیش ازآن که تاریکی
همه جا را فرا گیرد

پیش از آن که خورشید
کرکره ی مغازه اش را پایین بکشد

پایان
سرچشمه:
صفحه فیس بوک گروه موسوم به
سیری در سرایش ها، روش ها و بینش ها

تحلیلی از شین میم شین
پیشکش به فرهنگ فرهنگمند

روزبه مهرگان
این شعر تصوری از "سوسیالیزم یا بربریت" نوشته مزاروش را در ذهن تداعی می کند.

·        عجیب است که شعر واحدی در اذهان خواننده های مختلف، آثار چه بسا بسیار تفاوتمند به جا می گذارد.

·        برداشت ما از این شعر چیز بکلی دیگری بود، چیزی که احتمالا به خاطر خود شاعر حتی خطور نکرده است و یا با محتوای دیگری خطور کرده است. 

شاعر

 پشت به پشت ایستاده ایم
درصف نان
در صف سکه
در صف دلار
هیچ کس به فکر آفتاب نیست
بیایید صف ببندیم برای نور

·        معنی تحت اللفظی این بند شعر:
·        ما در پی تأمین نیازمندی های اولیه خویش، مثلا نان و سکه و دلار یم.
·        ولی از روشنائی غافلیم.
·        پیش به سوی کسب روشنائی!

1

·        ایستادن در صف نان و سکه و دلار ویا تلاش روزمره توده های مولد و زحمتکش برای تأمین نیازمندی های اولیه خویش اما به چه معنی است؟

·        برای پاسخ به این پرسش و کشف حتی المقدور حقیقت عینی، باید از خطه خاص رخت بربندیم و به عالم عام سفر کنیم و بعد به قول هراکلیت ژرف اندیشنده، راه رفته را دوباره برگردیم، یعنی از عالم عام به خطه خاص برگردیم.
·        یاد همیشه خروشانش به یاد باد!

الف
·        تلاش برای معاش، تأمین نیازمندی های اولیه خویش، به قول کاشف تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ»، ضرورتی صرفنظرناپذیر برای هر موجود زنده است.
·        با شکم خالی ـ به قول شاعر بدون نان و سکه و دلار ـ انرژی لازم برای تنفس حتی در اختیار اندام (ارگانیسم) قرار داده نمی شود و پیک مرگ همیشه حی و حاضر در پشت در هر خانه وارد خانه می شود و اندام گرسنه را قبض روح می کند.

ب
·        انگلس به این کشف بسیار ارزشمند مارکس و تئوریزه کردن داهیانه آن، ارج وافر قائل بود.
·        حریفی آن را ـ بحق ـ  همتراز با کشف آتش تلقی می کند.

·        بر پایه همین کشف است که دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی اثبات تجربی می شود.
·        بدون وجود اجتماعی، بدون ایستادن در صف نان و سکه و دلار، شعور اجتماعی، یعنی ایستادن در صف نور نه امکان پذیر است و نه معنی دارد.

·        چرا؟

1
·        اولا برای اینکه با شکم خالی، بدون پوشاک و سرپناه و امنیت نمی توان فلسفه خواند و یا شنید، شعر سرود و یا خواند، اندیشید و یا اندیشه ای را مورد تأمل قرار داد.

2
·        ثانیا برای اینکه نور (شعور و علم و دانش و فلسفه و شعر و قصه و غیره) به شرطی جذاب جلوه می کند، به دل می نشیند و جذب روح می شود، که انعکاس وجود (نان و سکه و دلار) باشد و یا صف نان و سکه و دلار را کوتاهتر سازد.
·        شعور «برای خود»، هنر برای هنر، فلسفه برای فلسفه، شعر برای شعر وجود ندارد.
·        شعور همواره برخاسته از وجود است و برای وجود است.

شاعر
بیایید صف ببندیم برای نور

·        شاعر مردم را از ایستادن در صف نان و سکه و دلار منع می کند و به ایستادن در صف نور فرامی خواند.
·        شاید آدم بدی نباشند.

·        ولی این به چه معنی است؟

الف
·        این شاید بدان معنی باشد که شاعر دیالک تیک ماده و روح را، دیالک تیک وجود و شعور را، دیالک تیک نان و نور را وارونه می کنند.
·        یعنی در دیالک تیک ماده و روح، نقش تعیین کننده را از آن روح (نور) می دانند.
·        این به معنی آن است که جهان بینی شاعر، ایدئالیستی است.
  
ب

 پشت به پشت ایستاده ایم
درصف نان
در صف سکه
در صف دلار

·        شاعر اما در عین حال، عالم بی عمل است و اعلام می کند که خود ایشان هم در صف نان و سکه و دلار ایستاده اند.

·        خوب این به چه معنی است؟

1
·        این اولا بدان معنی است که خیلی از ایدئالیست ها در حرف ایدئالیست اند، یعنی ایدئالیسم را به عنوان جهان بینی تبلیغ می کنند، ولی در عمل خیلی هم ماتریالیست اند، حتی ماتریالیست تر از هر عمله ی «بی همه چیزی» هستند.

2
·        این ثانیا بدان معنی است که حق با مارکس بوده و تز «درک ماتریالیستی تاریخ» صحت بی چون و چرا دارد و همه بدون استثناء قبل از ایستادن در صف نور، مجبور به ایستادن در صف نان اند.

3
·        این از سوی دیگر بدان معنی است که توده های مولد و زحمتکش ماتریالیست های عملی اند.
·        یعنی نان (ماده) را بر نور (شعور) تقدم می بخشند.
·        یعنی عملا و در زندگی روزمره و واقعی خویش، ماتریالیست اند و نه ایدئالیست.

4
·        شاعر استاد دانشگاه باید باشند.
·        جزو بالائی ها باید باشند.
·        به همین دلیل هم است که نمی دانند که هر لقمه نان از کام چه اژدهائی بدر کشیده می شود، اژدهائی که اشتغال کمرشکن چه بسا دوگانه و یا دوشیفتی می طلبد و برای ایستندگان در صف نان، حتی رمقی برای کسب نور و رغبتی برای ایستادن در صف نور باقی نمی گذارد، چه برسد به تنویر و روشنگری.
·         با شکم خالی خود و کودکان خود که نمی توان فلسفه بافی و یا فلسفه خوانی پیشه کرد.

·        درک ماتریالیستی تاریخ هم همین را می گوید:
·        شرایط تحصیل نان تعیین کننده شرایط تحصیل و اشاعه شعور است.
·        از این رو، قبل از دعوت مردم به ایستادن در صف نور، باید شرایط تحصیل نان را انسانی تر کرد، یعنی صف نان و سکه و دلار را کوتاهتر نمود، یعنی بر استثمار انسان بوسیله انسان خاتمه داد، تا هرکس آن درود که می کارد، تا کسی از گرسنگی، بیماری، بی سرپناهی نمیرد و فرصت ایستادن در صف نور، جذب نور و تنویر داشته باشد.

روزا لوکزمبورگ

شاعر
پیش ازآن که تاریکی
همه جا را فرا گیرد

پیش از آن که خورشید
کرکره ی مغازه اش را پایین بکشد

·        شاعر در این بند واپسین شعر، اخطار می دهند:
·        یا پیش به سوی نور و یا سقوط به قعر ظلمات قیرگون.

·        احتمالا بر اساس همین بند شعر است که روزبه مهرگان به اخطار روزا لوکزمبورگ شهید مبنی بر «یا سوسیالیسم و یا بربریت» رسیده اند.

·        شاعر احتمالا از دیالک تیک نان و نور بی خبرند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر