۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

هماندیشی بامریم اسلامی (13)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
مریم اسلامی
 بحثی در زمینه عشق یکطرفه 
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 83 ـ 84)

·        یکی شاهدی در سمرقند داشت
·        که گفتی به جای سمر، قند داشت

·        تعالی الله از حسن تا غایتی
·        که پنداری از رحمت است، آیتی

·        نظر کردی این دوست در وی نهفت
·        نگه کرد باری به تندی و گفت:
·        که ای خیره سر، چند پوئی پی ام
·        ندانی که من مرغ دامت نی ام؟

·        گرت بار دیگر ببینم، به تیغ
·        چو دشمن ببرم سرت، بی دریغ

·        کسی گفتش:
·        «اکنون سر خویش گیر
·        از این سهلتر مطلبی پیش گیر!»

·        چو مفتون صادق ملامت شنید
·        به درد، از درون ناله ای بر کشید:
·        که بگذار تا زخم تیغ هلاک
·        بغلتاندم لاشه در خون و خاک

·        نمی بینم از خاک کویش گریز
·        به بیداد گو:
·        «آبرویم بریز!»

·        مرا توبه فرمائی، ای خود پرست
·        تو را توبه ز این گفتن اولی تر است

·        مده تا توانی، در این جنگ پشت
·        که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.

حکم هفتم
مده تا توانی، در این جنگ پشت
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت

·        سعدی در این حکم، دیالک تیک عشق را به شکل دیالک تیک جنگ، دیالک تیک خودستیزی و ناصح ستیزی و یا رقیب ستیزی مسخ و مثله و مخدوش می کند.

1
·        قهرمان سعدی باید در دیالک تیک عشق، به آلترناتیوهای زیر تن در دهد:

الف
·        از خویشتن خویش تهی شود.

ب
·        به رسوائی و بی آبروئی خو کند.

ت
·        از انسانیت طبیعی خویش تهی شود.

پ
·        مطیع و رام و فرمانبر شود.

2
·        سعدی این تخریب معنوی و روحی و روانی را عوامفریبانه «تعالی انسانی» نام می دهد:

الف
·        زنده کسی است که فدای عشق کذائی می شود، عشقی که ماهیتا دیالک تیک عشق و نفرت است، عشقی که یکطرفه است،  وابستگی است و فقط نام عاریتی عشق را بر دوش می کشد.

ب
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت

·        سعدی در این مصراع، بسان نیهلیستی به تبلیغ مرگ می پردازد.
·        مرگ برای سعدی زندگی است، اگر به دلیل عشق باشد.

سعدی
(خلیل خطیب رهبر: دیوان غزلیات سعدی، ص  104)
ور به تیغم بزنی، با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است.

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        اگر با تیغ دو شقه ام کنی، تو را دشمن خود تصور نخواهم کرد.
·        دشمن من کسی است که خود را سپری باشد میان من و تیغ تو.
·        یعنی مانع خوردن تیغ تو بر من باشد.

الف
·        عشق بدین طریق، بهانه ای برای خودستیزی آشکار است.

ب
·        عشق بهانه ای بر تحمل تحقیر و خفت و خواری در مقابل طبقه حاکمه مسلح به شمشیر است.

ت
·        عشق در قاموس سعدی بهانه ای برای تخریب و تحقیر عزت انسانی است.

پ
·        عشق بهانه ای برای کرنش بنده وار در مقابل طبقه حاکمه است.

ث
·        عشق بهانه ای برای سقوط انسان تا درجه ذلیل ترین و بی ارزش ترین موجودات است.

سعدی
(خلیل خطیب رهبر: دیوان غزلیات سعدی، ص  103)
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد، که ز خود با خبر است

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر من از دست دوست شکوه کنم، صادق نیستم.
·        کسی که از خود خبر دارد، بی خبر از دوست است.

·        پیش شرط عشق در قاموس سعدی خودستیزی و بیگانه پرستی است.
·        پیش شرط عشق، ارجحیت قائل شدن به بیگانه در مقابل خویشتن است.
·        در قاموس سعدی، کسی که به خود بیاندیشد، خبر از عشق ندارد.
·        خودخواهی اما یکی از بنیادی ترین غرایز هر موجود زنده است.
·        از این رو می توان گفت که سعدی به بهانه عشق انسان را عملا غریزه زدائی، موجودوارگی زدائی، آدمیت زدائی می کند و به تفاله ای بی بو و بی خاصیت و چیزواره تقلیل می دهد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر