۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

هماندیشی با ناهید حیدری (4)

دکتر اسعد رشیدی
سرچشمه:
ئیرما
http://irma-a.blogspot.com
(۲۵/۹/۲۰۰۱)
چون از خاطرم بگذری
سخن از
تبسم با وقار باغی است
در گذار از
هیاهوی طوفان

و آرامش رود خانه ‌ای
که‌ پیش تر
نیمی از جان مرا در خود فرو برده‌ است.

مرا خواهی یافت
ایستاده‌،
کنار نرده‌ های لرزان باران

پس ِ اندوه‌ بی قرار پائیز
میان طوفانی از برگ و رنگ
و به‌ هزار نام نامأنوس آوازم خواهی داد.

چون از خاطرم می گذری
از یاد نخواهم بُرد
غوغای پُرشمار تبرهائی
که‌ بر شانه‌ هایی افتاده‌
از کنار جنگلی سرخ فام
به‌ سوی دریا می شتافتند.
پایان
 
سرچشمه:
صفحه فیسبوک گروه موسوم به
شعر و شعور و شعار   

ناهید
از یاد نخواهم بُرد

فتانه
تو که باشی فعل - بردن - را صرف نخواهم کرد!

روزبه
صادقانه عرض کنم.
اصلا این شعر را نفهمیدم.  

·        خیلی ممنون روزبه عزیز.
·        بنظر ما، این شعر دکتر اسعد رشیدی یکی از زیباترین و تکاندهنده ترین و ژرف ترین اشعار ایشان است.
·        از خواندن این شعر نمی توان سیر شد:
·        این شعر ذره ذره ضمیر ما را به توفان می سپارد.

·        این شعر بی همتا نیز ـ اگر بخت یار باشد ـ باید مورد تحلیل قرار گیرد تا این ادعای ما اثبات و یا احیانا رد شود.

·        شما با ابراز نظر جسورانه، اولین قدم را برداشتید، امثال شما بیشمار باد، در عصر نظری و گذری بی کمترین کلامی، حتی.

فتانه
ذره دره ضمیر آدمی را به طوفان می سپارد، اما در نهایت مأمنی بی همتا در انتظار آدمی است و باید به جستجوی آن پرداخت و ان زمان است که مشتاقانه و با عشق تن به حوادث می دهی.

·        مأمنی در بین نیست.
·        تجزیه و تلاشی جسم است و بس.
·        تا از ذرات منفرد مجزا، اجسام دیگری ترکیب یابد.
·        تریاد لایزال پیدایش ـ رشد ـ زوال.

فتانه
مأمن یعنی همان نقطه نهائی فکری، یعنی رسیدن به همان نتیجهو
یعنی به همان تجزیه و تلاشی.
مأمن یعنی همان وقوف بر آخر کار .
پس آرامش می آورد و حرص را کمی شاید تسکین دهد و نرم سازد!

·        تا می توانیم، باید زندگی کنیم.
·        اندیشیدن به مرگ، کسب و کار کسانی است که جسارت زیستن ندارند.
·        سیل خروشان زیست از گردنه وحدت و مبارزه می گذرد.
·        جا زدن نه جایز است و نه در شأن انسان دگرگون شونده ی دگرگونساز تاریخساز.

فتانه
اندیشیدن به مرگ اگر از راه درست باشد، اتفاقا میل به زندگی و امید را باید بیشتر می کند.
 وقتی بدانی که نهایت زندگی مرگ است، آنگاه جرات پیدا می کنی، جسور می شوی و از رفتن نمی ترسی !
چون می دانی که دیر یا زود خواهی رفت.
پس شهامتت بیشتر می شود!
البته این نظر شخصی من است.

روزبه
نظر جالب و قابل تاملی است.
با نهایت احترامی که برای نظر شما فتانه گرامی قائلم، اما تنها طرز تلقی دیگر گونه ای را در برابر نقطه نظر شما می گذارم تا حداقل حق انتخاب را برای مان به همراه داشته باشد.
سیاوش کسرایی می گوید:
تا همدم منست نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم.

فتانه
خب البته نطرات با هم متفاوتند.
 من شخصا با یاد مرگ به آرامش می رسم و از مشکلات عدیده زندگی کمتر اذیت می شم و از هر کدام به عنوان پله ای جهت نیل به کمال فکری استفاده می کنم.
این امر باعث می شود که قدر لحظات باقیمانده زندگی ام را بیشتر بدانم و با سرعت بیشتری به ادامه زندگی بپردازم.
البته در این بین هم تمرین می کنم عدم دلبستگی و دنیوی بودن را و هر روز هم امیدوارتر هستم و به اطرافیانم امید می بخشم و انرژی می دهم.

ناهید

هوشنگ ابتهاج (سایه)
مرگ در هر حالتی تلخ است
اما من
دوست تر دارم که چون از ره در آید مرگ
درشبی آرام چون شمعی شوم خاموش

لیک مرگ دیگری هم هست
دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور:
مرگ مردان، مرگ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون شیپور
با صفیر تیر و برق تشنه شمشیر
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان.
 
وه چه شیرین است
رنج بردن
پافشردن
در ره یک ‌آرزو مردانه مردن

و اندر امید بزرگ خویش
با سرود زندگی بر لب
جان سپردن

آه اگر باید
زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید
و به خون خویش، نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید
من به جان و دل پذیرا می شوم، این مرگ خونین را
پایان

·        ممنون ناهید عزیز.
·        این شعر روی هم رفته خیلی زیبا ست.

·        اما مسئله مطروحه از سوی سایه باید همه جانبه تحلیل شود.
·        ایشان مسئله را ساده کرده اند.
·        ما از این طرز تفکر لطمات جبران ناپذیر بزرگی دیده ایم.

·        اگرچه گاهی باید بنا بر توصیه شاعر پیش رفت.
·        ولی برای زندگی و زنده ماندن بدیلی وجود ندارد. 

·        مراجعه کنید به قصه آقای کوینر تحت عنوان زیر:


« در قبال قلدری چه باید کرد؟»
 



برتولت برشت
از قصه های آقای کوینر
برگردان میم حجری

پیشکش به خواهرم مرضیه توانگر
همنفس از نفس افتادگان

• روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی، برای عده ای سخنرانی می کرد.
• ناگهان متوجه شد که مردم از او دوری می جویند و سالن را با شتاب ترک می گویند.


• آقای کوینر به دور و برش نظر کرد و قلدری را پشت سر خود دید.


• «چه می گفتی؟»، قلدری از آقای کوینر پرسید.

• «از محسنات قلدری سخن می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.


• وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بی جربزگی او را پرسیدند.

• آقای کوینر گفت:

• «جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
• برای اینکه من در این اوضاع و احوال بیشتر از قلدری باید عمر کنم.
»

• بعد برای شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:


• روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.
• آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
• فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، هر چیز خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می گردد.

• آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.

• بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود که پشت به عگه و رو به دیوار، پرسید:
• «نوکر من خواهی شد؟»

• آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند، ساز و برگ خواب راحت او را فراهم آورد و بسان این روز، هفت سال آزگار به فرامین او گوش سپرد.
• اما علیرغم همه این خدمات، از بر زبان راندن کلمه ای سر باز زد.

• پس از گذشت هفت سال، آژان که از فرط خور و خواب و فرماندهی بیش از اندازه خیک شده بود، ترکید.


• آقای عگه جسد سنگینش را در لحاف مندرسی پیچید، از خانه بیرون انداخت، خانه را شست، در و دیوار خانه را ضد عفونی کرد، نفسی از سر آسایش کشید و جواب سؤال او را بر زبان راند:
• «نه!»
پایان

ناهید
میم گرامی آینکه ما از این طرز تفکر صدمات زیاد دیده ایم را با شما کاملا موافقم.
و این چیزی نیست که ما به استقبالش می رویم.  مرگی از این دست می تواند تحمیلی باشد.
بعضی وقتها قلدرها قاتل هستند.

·        حق با شما ست.
·        در چند و چون دهشتناک قلدران تردیدی نیست.
·        ولی فراموش کردن دیالک تیک شهامت و شعور و مطلق کردن شهامت و چه بسا حتی تقدیس شهادت، بطرق مختلف، مستقیم و غیرمستقیم و فرستادن دسته جمعی شیردلان به کام اژدها به فاجعه می انجامد.
·        آنگاه همان شاعری که می سراید:
·        «و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید
من به جان و دل پذیرا می شوم این مرگ خونین را»، از «در این سرای بی کسی، اگر سری درآمدی، هزار کاروان دل ز هر دری در امدی و الی اخر» سر می دهد و نومیدی فلج کننده ای را بگوش خواننده شعرش می خواند.
·         
·        در غیاب خردمندان شهید، خران بی خبر از فهم و فراست آتش به هر چه خشک و تر مانده، می افکنند.
·        باید از خطاها بیاموزیم تا تکرارشان کاهش یابد.
·        اشعار شعرا از دم و بطور کلی باید نقد شوند تا زهر ایدئولوژیکی آنها گرفته شود.
·         
·        شعر بدترین وسیله برای تخریب خانه خرد توده ها ست.
·        چون تا هزاران سال در فرم های مختلف از قبیل خواندن و دکلمه و ترانه و آواز و ضرب المثل و غیره اشاعه می یابد.
·         
·        اینکه قلدر می تواند اراده خود را تحمیل کند، درست است.
·        ولی مسئله این است که باید چیزها را بدقت بررسی کرد و بررسی خویش را به وسواس چشمگیر مرتب بازرسی و تصحیح کرد و حفظ سرکرده را دست کم نگرفت.
·        بدون سرکرده، لشکر پراکنده می شود.
·        نقش سرداران عملی و نظری را نباید دستکم گرفت. 

  دلاور مرده پشیزی نمی ارزد.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر