۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

سیری در شعری از سعید سلطانی طارمی (4) (بخش آخر)

دو نامه به همسرم
نامه اول
تحلیلی از یاسین

حکم سیزدهم
وای، وقتی که زمان از حرکت می ‌ماند
من امیدم می ‌میرد
و جدایی ابدی می‌ گردد.

·        زمانی که عفریته ای شوم تلقی شده، اکنون ملجأ امید شاعر است.
·        امید شاعر به گذشت زمان، به حرکت زمان وابسته است.
·        اگر زمان از حرکت باز ماند، جدائی جاودانه خواهد شد و امید وصل خواهد مرد.
·        شاعر دیالک تیک دیگری را در مورد زمان عرضه می کند :
·        زمان دیالک تیک یأس و امید است.
·        دیالک تیکی که شاعر به خدمت می گیرد، از شرایط روانی او پرده برمی دارد.
·        سیاوش در نقد اشعار نیما از مفهوم «دیالک تیک دردناک» نیما سخن گفته است.

 حکم چهاردهم
آه امروز
ماه در باغ  فضا
چارمین مرتبه را
دور دیوار زمین گشت و تو را آه کشید
و من از خشم رگ (؟)
بهترین ثانیه‌ها را خوردم
و در آیینه به آیین کهن
بهترین خاطره‌ها را مُردم.

·        شاعر در این تز، آسمان را به باغی تشبیه می کند، باغی با دیوارهای قطور گذر ناپذیر.
·        ماه هم زندانی است.
·        ماه هم پشت دیوار نفسش می گیرد و آه و ناله سر می دهد (پرسونیفیکاسیون ماه).
·        شاعر از فرط درد همه جا را زندان می بیند و همه چیز و همه کس را زندانی!
·        او ـ مثل هر کس دیگر ـ قیاس به نفس می کند.
·        اما راز این قیاس به نفس چیست؟
·        من فکر می کنم، این جور قیاس به نفس ها یکی دیگر از ترفندهای غریزه بقاء است.
·        وقتی کسی در بوته درد مذاب می شود، غریزه قدر قدرت بقاء همه نیروهای ممکنه را ـ بی کم و کاست ـ بسیج می کند، تا انسان دردمند نومید و کلافه را حفظ کند.
·        نگاه کن!
·        این فقط تو نیستی که درد می بری!
·        صاحبخانه هم درد ممنوعی دارد، حتی ماه هم مثل همسر تو محبوس است، ستم جهانشمول و تمامارضی است و تو تنها نیستی!
·        همه مثل تو اند!
·        سعدی به حقه های غریزه بقاء وقوف عظیمی دارد :

گلستان
(گلستان با ب اول، ص 58 ـ 59.)
تشنه سوخته در چشمه روشن، چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

·        تشنه سوخته اگر آب نخورد، خواهد مرد.
·        غریزه بقاء اکنون حتی غریزه ترس را دهنبند می زند و همراه با عقل از میدان بدر می راند، تا تشنه سوخته ـ علیرغم حضور پیل دمان در سر چشمه ـ خود را به آب رساند و بنوشد.

*****

·        شاعر در مفهوم « و من از خشم رگ (؟) بهترین ثانیه‌ها را خوردم و در آیینه به آیین کهن بهترین خاطره‌ها را مُردم»، احتمالا به فرمان غریزه بقاء، بهترین خاطره ها را بارها و بارها به خاطر خود خطور می دهد.
·        ما با مفهوم «آئینه»، برای ابدیت بخشیدن به چیزی هم در اشعار شاملو و هم در اشعار فروغ برخورد می کنیم.
·        فروغ در آئینه می گرید و شاملو آئینه در برابر آئینه می نهد، تا از دوست انتزاعی ابدیتی بسازد.

 حکم پانزدهم
گل من
از تو با خاطره‌هایم گفتم
در پریخانه‌ ی هر خاطره چشمان تو را نوشیدم
شب، که شب هم خوابید
با امیدی که به چشمان تو می‌پیوندم
صبح را نالیدم.

·        من کمتر شعری دیده ام که سرشار از اینهمه تصویر زیبا باشد.
·        این دومین شعر است که من از آقای سعید سلطانی طارمی می خوانم، ولی فکر نمی کنم که او شعری پر محتواتر و غنی تر از این در عمر پر برکتش سروده باشد.
·        خواهم دید.
·        مفهوم «شب که شب هم خوابید»، تصویری بسیار زیبا ست.
·        شب را شاعر به دو معنی به کار می برد.
·        شب به معنی شب که به دنبال روز می آید و شب مادیت یافته انسانی شده که خسته می شود و خوابش می برد.
·        شب، شب می خوابد، ولی شاعر ـ برخلاف شب ـ شبزنده دار است، بیدار می ماند و صبح را به امید دیدار دوست انتظار می کشد.

 حکم شانزدهم
صبح بالای بلندی دارد
و در اندیشه‌ی افلیج نمی‌گیرد جای.
صبح بالای بلندی دارد
و تو با صبح رها خواهی شد
و من ابروی تو را
طاق محراب خدا خواهم کرد.

·        شب و صبح در اشعار نیما و پیروان او جای خاصی به خود اختصاص داده اند.
·        سیمین دانشور نیز کتاب معروفش را با پرسش زیر خاتمه می دهد :
·        «در راه که می آمدی، سحر را ندیدی؟»
·        شاعر در این شعر، صبح را با آزادی دوست پیوند می دهد.
·        زندانی ها را معمولا صبح آزاد می کنند و نه شب.
·        صبح به این دلیل، امیدانگیز تر از شب است.
·        تشبیه ابروی دوست به محراب از سعدی و حافظ به یادگار مانده است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر