۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

سیری در جهان بینی خواجه شیراز (4)

 مقوله «راز» در جهان بینی حافظ 
(بخش اول)
شین میم شین

حکم
بخت از دهان دوست، نشانم نمی دهد
دولت، خبر ز راز نهانم نمی دهد

·        حافظ در این بیت، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک بخت و دهان دوست و دیالک تیک دولت و راز نهان بسط و تعمیم می دهد.
·        وسایلی که حافظ برای دستیابی به دهان دوست و راز نهان به خدمت می گیرد، بخت و دولت اند.
·        بخت و دولت هر دو حاوی گشتاری از تصادف اند.
·        تصادف یکی از مقولات مهم فلسفی است که همراه با مقوله ضرورت به تشکیل دیالک تیک ضرورت و تصادف می پردازد.
·        تصادف ـ بر خلاف ضرورت ـ غیرقابل پیش بینی است.
·        حافظ برای رسیدن هدف خویش ضرورت را پیشاپیش مورد صرفنظر قرار می دهد و همه امید خود را به تصادف می بندد.
·        اگر بخت یار حافظ باشد و دولت به مراد، دهان دوست و راز نهان دسترس پذیر خواهند بود و لاغیر.
·        دل بستن به گردش سیاره ها و بخت و اقبال یکی از نشانه های بارز ایراسیونالیسم (خردستیزی) است:
·        در غیاب خرد و تفکر و شناخت چاره دیگری باقی نمی ماند.

·        بخت و دولت اما از سوی دیگر، حاوی گشتاوری از جبر اند و هر دو به انسان ـ چه به معنای مثبت و چه به معنای منفی کلمه ـ تحمیل می شوند و انسان چاره ای جز گردن نهادن به اراده غیر (حکمت الهی، گردش سیارات و غیره) ندارد.
·        جبر نیز یکی از مقولات مهم فلسفی است و همراه با مقوله اختیار به تشکیل دیالک تیک جبر و اختیار می پردازد.
·        در قاموس حافظ انسان فاقد اختیار و آزادی است و چاره ای جز «رضا به داده دادن» ندارد.
·        خوارشماری انسان یکی از مختصات اصلی جهان بینی فئودالی و قرون وسطائی بوده است.
·        از این رو ست که بر پرچم عصر جدید خرد و خودمختاری و آزادی و برابری انسان ها نقش می بندد.

·        ما دیالک تیک ضرورت و تصادف و دیالک تیک جبر و اختیار را مفصلا و مستقلا تشریح کرده ایم. 

·        در مقوله «راز» اما تئوری شناخت حافظ و امثالهم نیز خودنمائی می کند.
·        مقوله «راز» یکی از مقولات دیر آشنای فئودالیسم بوده است:
·        راز ـ بویژه در دربارها ـ از انرژی و اهمیت غول آسائی برخوردار است.
·        راز چه بسا در بود و نبود حکومت ها و انسان ها نقش تعیین کنده بازی می کند.
·        بار معرفتی ـ نظری مقوله «راز» از آن رو ست که راز را نمی توان در کتابی خواند و یا از طریق شناخت و تفکر و خرد بدان دست یافت.
·        راز را فقط می توان مخفیانه شنید و سینه به سینه منتقل کرد و یا رازمند را چندان تحت زجر و فشار و آزار قرار داد که به افشای راز پنهان در سینه مجبور شود.
·        حافظ با عمده کردن مقوله راز از باور خود به اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) پرده برمی دارد:
·        بدین طریق، چیزهای هستی فاقد قانونمندی و لذا غیرقابل شناخت تلقی می شوند.
·        بنابرین، دانشی از قانونمندی های هستی در میان نیست، فقط رازی هست که با کسی تصادفا در میان نهاده می شود.
       
حکم
گر کـمیت اشـک گلگونم نـبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟

·        در این بیت، اشک گلگون از راز نهان حافظ پرده بر می دارد:
·        حافظ دلش از عشق کذائی خونین است و اشکش، که ظاهرا نه از چشم، بلکه از دل بیرون می آید، رنگ خون دارد و همه می فهمند که او دل پر خونی دارد و به راز عشقش پی می برند.
·        اکنون سؤال این است که چرا عشق باید مخفی نگه داشته شود؟
·        چرا باید عشق به رازی بدل شود؟
·        و قبل از همه باید پرسید که «معشوق» کذائی کیست و چیست که عشق به او باید از خلایق پنهان نگه داشته شود؟
·        ما برای پاسخ یابی به این پرسش ها باید مقوله عشق را در آثار سعدی و حافظ زیر ذره بین تحلیل قرار دهیم.

حکم
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک، شیوه او پرده دری بود

·        مفاهیمی که انسان ها برای بیان نظرات خود به خدمت می گیرند، آئینه جهان بینی آنها هستند.
·        حافظ در این بیت میان راز و فلک رابطه برقرار می کند.
·        اکثر قریب به اتفاق مفاهیم حافظ ایراسیونالیستی (خردستیز) اند و به تخریب بی برگشت شعور خواننده اشعار او منجر می شوند.
·        کسانی که اشعار حافظ را از طریق ترانه و آواز و تفسیر و غیره اشاعه می دهند، باید دو بار باندیشند.
·        فلک اما چیست که پرده دری می کند و برای خانه خراب کردن انسان ها به افشای انسان ستیزانه راز آنها دست می زند؟
·        ما هرچه در باره بخت و دولت گفتیم، به نحوی از انحاء در مورد فلک هم صدق می کنند.
·        مقوله فلک هم حاوی گشتاوری از تصادف و جبر است و انسان اسیر و ذلیل بیچاره اراده او ست.
·        حافظ در هر حال برای فلک فونکسیونی به نام «افشای راز» پنهان انسان ها محول می کند.

حکم
راز درون پرده چه داند فلک، خموش
ای مدعی، نزاع تو با پرده دار چیست.

·        مفهوم «فلک» اکنون با صراحت بیشتری توضیح داده می شود:
·        فلک پرده در، پرده دار کر و کور و کودنی بیش نیست و آدمی را به غلامان خنگ و کر و لال دربار شاهان قرون وسطی می اندازد:
·        فلک انعکاس آسمانی ـ انتزاعی غلامان محافظ خانان و شاهان قرون وسطی است که از سر نفهمی پرده را کنار می زنند و راز پشت پرده را افشا می کنند.
·        پس فلک هم از راز درون پرده خبر ندارد و لذا با فلک نباید به جنگ برخاست.
·        فلک مأمور کر و لال و کودن معذوری بیش نیست.
·        ترفند پنهان در فلسفه حافظ اندیشیده تر از آن است که در نگاه اول بنظر می رسد.
·        حافظ از سوئی مسئولیت و خودمختاری انسان را منکر می شود و همه کاسه کوزه ها را بر سر فلک خراب می کند، بعد فلک را مأمور معذور جلوه گر می سازد که ارزش شکوه و شکایت ندارد.
·        کدام ابلهی غلام کر و لال و منگی را به محاکمه و پرس و جو می کشد!
·        بنابرین، مسئولیت نیک و بد زندگی به گردن سایه آسمانی سلاطین و خوانین می افتد که قاضی القضات مطلق است و شکایت از او محال است، چون مرجعی بالاتر از او وجود ندارد.

حکم
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید، به حکمت، این معما را

·        حافظ در این بیت، خواننده اشعار خود را به خوشباشی و صرفنظر از تفکر و شناخت فرامی خواند و برای اثبات صحت رهنمود خود، به تبلیغ اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) می پردازد.
·        دهر بدین طریق، فاقد قانونمندی است و لذا غیرقابل شناخت است و کسی نباید زحمت بیهوده به خود تحمیل کند.
·        از دهر تنها رازی در میان است، رازی که به معمائی لاینحل شبیه است، که حتی بکمک فلسفه و حکمت نمی توان آن را گشود و لذا جستجوی راه حل برای آن بیهوده است.
·        همان بهتر که به مطرب گوش دهی و به زهر باده ناب خرد و هوش خود را تار و مار کنی!

حکم
همـه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نـهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

·        مقوله «نام» نیز یکی از مقولات مهم در فلسفه سعدی و حافظ است که پس از صدها سال همچنان مؤثر واقع می شود و برای همبود ایرانی بسیار گران تمام می شود.
·        این مفهوم نیز باید مستقلا و مفصلا تحلیل شود.
·        خودکامی حافظ سبب بدنامی او شده و رازش افشا و او رسوا شده است:
·        رازی که دهن به دهن بگردد، دیگر نمی تواند راز نامیده شود.

حکم
دل می‌رود ز دستـم صاحـب دلان خدا را
دردا کـه راز پنـهان خواهد شد آشـکارا

·        حافظ در این بیت، در آستانه دلباختگی و در هراس از آشکار شدن راز پنهان و رسوائی است.

حکم 
هر آن که راز دو عالم ز خـط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانسـت


·        حافظ در این بیت نیز منکر شناخت دو عالم است و هر دو را پیچیده در شولای راز تصور می کند و راز کذائی آندو را باید از خط ساغر خواند.
·        خواندن راز دو عالم از خط ساغر همان و پی بردن به رموز جام جم کذائی همان.

حکم
مصلحـت نیسـت کـه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

·        حافظ در این بیت افشای راز را مصلحت نمی داند.
·        چون افشای راز همان و بسته شدن در مجلس رندان به روی افشاگر همان.
·        ظاهرا تنها کسی را به مجلس رندان راه می دهند که راز نگهدار باشد.
·        اما غمی نیست، چون مردم اگر هم نان بخور و نمیر ندارند، حداقل رازی در سینه دارند و با حفظ آن می توانند حسابی پوز بدهند.
·        کسی جلودار رازمندی کسی نمی تواند باشد.
·        حتی می توان عاشق دختر کدخدا و خان و شاه شد و از آن رازی برای خود سرهم بندی کرد.

حکم
صوفی نـهاد دام و سر حـقـه باز کرد
بـنیاد مـکر با فـلـک حـقـه باز کرد

بازی چرخ بشـکـندش بیضـه در کـلاه
زیرا کـه عرض شعـبده با اهـل راز کرد

·        حافظ در این بیت، صوفی را که احتمالا نماینده بالقوه طبقه متوسط و جنبش پانته ئیستی و ضد فئودالی است، به مکاری و شعبده بازی متهم می کند.
·        ولی برای اثبات شکست محتوم جماعت صوف پوش به قدر قدرتی فلک حقه باز و اهل راز اشاره می کند.
·        این چیزی جز دفاع آشکار از قدرت حاکمه و یورش به اوپوزیسیون انقلابی آن زمان نیست.
·        سراسر دیوان حافظ میدان لشکرکشی ایدئولوژیکی او بر ضد اهل تصوف و عرفان است و بس.

حکم
مدعی خواست که آید به تماشاگـه راز
دسـت غیب آمد و بر سینه نامـحرم زد

·        حافظ در این بیت به تشریح ایراسیونالیستی و خرافی پیدایش هستی می پردازد و مدعی را به جرم نامحرم بودن از تماشاگه راز بیرون می راند.
·        تماشاگه راز حافظ میدان تجلی یار و عرض اندام عشق و ملک و عقل و غیره است، که به جای خود مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

حکم
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می ‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می ‌خوانـند

·        مقوله راز در این بیت حافظ با مقوله ماهیت انطباق پیدا می کند:
·        مردم از دیدن ظاهر او به راز درون او پی می برند.

·        حافظ اینجا ـ به طور ناخودآگاه ـ دیالک تیک نمود و بود (دیالک تیک ماهیت و پدیده) را مطرح می سازد:
·        از دیدن روی او که ظاهرا جلوه گاه درد ورنج عشق (نمود) است به ماهیت او، به راز درون او (بود) پی می برند.
·        این مسیر واقعی درک قانونمندی های ذاتی چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست:
·        گذار از نمود به بود، گذار از ظاهر به باطن.

·        در مکتب حافظ، بود (ماهیت) چیزها، پدیده ها و سیستم ها در مه غلیظی از راز فرو رفته است و نفوذ به عرصه راز فقط از عهده اهل راز، محرم اسرار بر می آید.
·        بنابرین ماهیت چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای انسان عادی قابل شناخت نیست.
·        شناخت در انحصار مطلق عالم الغیب می ماند که اگر سر حال باشد، بخشی از آن را با اهل راز و محارم اسرار در میان می گذارد و به آنها می سپارد که با کسی در میان ننهند.
·        ظاهرا حلاج رازی را که نمی بایستی افشا کند، هویدا کرده بود و بر سر او همان آمد که بر سر دیگر رازدانان آمده است.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر