اثری از واترهاوس، تحت عنوان
«دیالک تیک»
«دیالک تیک»
• نفرت عشق را
• غرض باور را
• ترس اعتماد را
• و غم شادی را
• از خانه راند.
• عشق شادی اعتمادی بود
• که زود پاکی جانت را
• بی باور شد
پایان
تلاش در جهت تحلیل شعر «بی باور»
• عنوان این شعر موجز و مختصر می تواند بیانگر هدف شاعر از سرایش این شعر نیز باشد:
• توضح دلایل بی باوری عشق و یا اعتماد شاعر به پاکی جان معشوق!
• بنظر می رسد که شاعر دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را در فرم های مختلف بسط و تعمیم می دهد، تا دلیل برباد رفتن عشق و یا اعتماد عاشق به معشوق را استدلال و اثبات کند.
• ما برای درک این شعر، نخست آن را تجزیه می کنیم تا تحلیل آن تسهیل شود:
حکم اول
نفرت عشق را از خانه راند.
نفرت عشق را از خانه راند.
• شاعر در این حکم عملا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نفرت و عشق بسط و تعمیم می دهد:
• نفرت ـ به مثابه سوبژکت (فاعل) ـ عشق ـ به مثابه اوبژکت ـ را از خانه می راند.
• طرز تفکر شاعر در همین طرز استدلال او خودنمائی می کند.
• ما این طرز تفکر را مورد تأمل قرار می دهیم تا تأملات خود ما نیز در روند هماندیشی به محک بخورند و تصحیح شوند.
1
نفرت عشق را از خانه راند.
نفرت عشق را از خانه راند.
• شاعر در این حکم، علت برباد رفتن عشق را نفرت می داند:
• اگر سر و کله نفرت پیدا نشده بود، عشق همچنان و هنوز ادامه حیات می داد.
• خواننده شعر بیشک خواهد پرسید، که مگر جز این است؟
• نفرت طبیعتا ضد عشق است و وقتی در دل آدمی گسترش می یابد، جا برای عشق تنگ می شود.
• در نتیجه، عشق رنگ می بازد و می میرد.
• بظاهر حق با خواننده است، ولی فقط بظاهر.
• هگل در رابطه با زنجیر علی (زنجیر علت و معلول) بحق از «بی پایانی کریه» سخن می گفت:
• خوب فرض کنیم که نفرت تاراننده عشق از دل باشد.
• یعنی فرض کنیم که نفرت علت خروج عشق (به مثابه معلول) از دل باشد.
• خود نفرت اما به مثابه علت، ناگزیر معلول علتی دیگر است:
• سیر و سرگذشت زنجیرعلی همین است:
• زنجیر علی حلقه اول و آخر ندارد.
• هیچ علتی وجود ندارد که معلول نباشد و هیچ معلولی یافت نمی شود که علت نباشد.
• صفت «بی پایانی کریه» به همین دلیل است.
• با طناب دیالک تیک علت و معلول نمی توان به چاه استدلال و اثبات اندر شد و سالم و سلامت بیرون آمد.
• عیب اول استدلال شاعر در همین نکته است:
• علت مرگ عشق نه نفرت، بلکه چیز دیگری است که همزمان علت نفرت نیز است.
• چیز دیگر است که نفرت را در دل پر و بال می بخشد و به جان عشق می اندازد.
2
نفرت عشق را از خانه راند.
نفرت عشق را از خانه راند.
• نفرت و عشق دو چیز سوبژکتیف هستند.
• چون نفرت و عشق جزو احساس های بشری اند.
• چون نفرت و عشق در مقوله روح و یا شعور تبیین می یابند:
• روح و شعور فقط از آگاهی محض تشکیل نمی یابد.
• شعور وسیعتر و غنی تر از آگاهی است.
• شعور علاوه بر آگاهی حاوی عواطف و احساسات و غیره نیز است.
• در زبان آلمانی برای هر کدام از آندو واژه و مفهوم مستقلی وجود دارد:
• شعور (Bewusstsein)
• آگاهی (Bewusstheit)
• عشق و نفرت ـ مثل هر چیز سوبژکتیف و شعورین ـ انعکاس چیزی اوبژکتیف اند، انعکاس چیزی مادی (وجودین) اند.
• شعور (روح) ـ در تحلیل نهائی ـ انعکاس وجود (ماده) است.
• شاعر اما دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نفرت و عشق بسط و تعمیم می دهد.
• نفرت (سوبژکت) به مثابه قلدری چماق بدست، به دنبال عشق (اوبژکت) می گذارد و او را از خانه بیرون می راند.
• خواننده ساده لوح شعر می تواند بپرسد، که مگر این طرز نگرش شاعر چه ایرادی دارد؟
• طبیعی است که در ستیز دو ضد، یکی بر دیگری پیروز شود و آن را مغلوب و نابود سازد.
• حق باز هم بظاهر با خواننده شعر است، ولی باز هم فقط بظاهر.
• توضیح پدیده ای سوبژکتیف با توسل به پدیده سوبژکتیف دیگر به احتمال قوی، توضیحی معیوب و نارسا ست.
• شاعر اگر به جای پیروی از متد دیالک تیکی، به پیروی از متد متافیزیکی نپرداخته بود، اگر به جای باور به ماتریالیسم به ایدئالیستم ایمان نیاورده بود، هرگز دیالک تیک سوبژکتیف ـ اوبژکتیف را و دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) را فراموش نمی کرد.
• چون رانده شدن چیزی روحی (شعورین) بوسیله چیز روحی (شعورین) دیگر، به معنی فراموش کردن منشاء و منبع مادی (وجودین) چیزهای روحی (شعورین) است.
• نفرت که حلقه اول کذائی زنجیر علی را تشکیل نمی دهد تا علت محو عشق گردد.
• نفرت به نوبه خود علتی دارد.
• و اگر رادیکال (ریشه ای) بیاندیشیم، نفرت به مثابه چیزی روحی (معنوی، شعورین) علتی، منشائی و یا منبعی مادی (وجودین) دارد.
• نفرت به مثابه یک پدیده سوبژکتیف، منشاء و منبع اوبژکتیف دارد:
• مثال:
• عاشق می تواند پس از برقراری رابطه عاشقانه با معشوق، به اختلافات طبقاتی خود با معشوق پی ببرد و به این نتیجه برسد که همزیستی آندو نه همزیستی صلح آمیز، بلکه جهنمی از تضادهای چرکین خواهد بود.
• همین جنبه اوبژکتیف (پایگاه طبقاتی) می تواند منشاء نفرت گردد و به استحاله عشق به نفرت منجر شود.
• این آن ماجرائی است که شاعر به توضیح سوبژکتیویستی آن کمر بسته است.
• شاعر نمی داند که چه عامل عینی (اوبژکتیف) عشق شورانگیز سابق را به نفرت ویرانگر بدل کرده است.
• و لذا همه تقصیرات را به گردن نفرت بدبخت می اندازد و عملا خواننده را گمراه می سازد.
3
نفرت عشق را از خانه راند.
نفرت عشق را از خانه راند.
• ایراد سوم متد فکری شاعر بی خبری او از دیالک تیک عینی هستی است.
• ایشان حتما صدها بار واژه های توخالی پر طمطراق «دیالک تیک» و «ماتریالیسم» و «ایدئالیسم» و غیره را شنیده اند.
• ولی هیچکدام از آنها را ـ بسان همگنان بیشمار خویش ـ درک و هضم نکرده اند.
• چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
• دلیل ما این است که همه چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی در داربست دیالک تیکی قرار دارند:
• مثال:
• عشق محض وجود ندارد!
• نفرت محض هم وجود ندارد.
• عشق فقط در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد.
• در لحظه ای که شاعر خود را در خلسه جادوئی کذائی عشق بازمی یابد، تناسب قوا در دیالک تیک عشق و نفرت به نفع عشق سنگینی می کند و وقتی که او از رانده شدن عشق از خانه سخن می گوید، تناسب قوا در دیالک تیک عشق و نفرت به نفع نفرت است، ولی عشق رانده نشده، بلکه همانجا در گوشه خانه کز کرده و به خود می پیچد.
• می توان به جرئت گفت که همزیستی عاشق و معشوق رابطه ای سر تا پا دیالک تیکی است:
• رابطه ای همزمان وحدتمند و تضادمند است، رابطه ای مبتنی بر همزیستی ستیزمند است.
• به عبارت دیگر، همزیستی عاشق و معشوق فقط در داربست دیالک تیکی عشق و نفرت است.
• چه بسا نفرت به تحکیم عشق کمک می کند:
• شاید به دلایل تجربی است که شعرای کلاسیک قرون وسطای ایران از فرار مجنون به برهوت بیابان سخن می گویند:
• به مجنون کسی گفت :
• کای نیک پی
• چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
• مگر در سرت شور لیلی نماند
• خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
• چو بشنید بیچاره بگریست زار:
• که ای خواجه، دستم ز دامن بدار
• نه دوری دلیل صبوری بود
• که بسیار دوری ضروری بود
• بگفت :
• ای وفادار فرخنده خوی
• پیامی که داری به لیلی، بگوی
• بگفتا :
• «مبر نام من پیش دوست
• که حیف است نام من، آنجا که او ست.»
• اگر شاعر بپذیرد که عشق و نفرت در رابطه دیالک تیکی با هم قرار دارند، آنگاه دیگر نمی تواند از رانده شدن یکی بوسیله دیگری سخن بگوید.
• برای اینکه اقطاب دیالک تیکی را حتی با بمب اتم نمی توان از هم گسست.
• همانطور که گفته شد، عشق و نفرت بطور عینی در رابطه دیالک تیکی ناگسستنی با هم قرار دارند و یکی بدون دیگری قادر به ادامه حیات نیست.
• وقتی ما از دیالک تیک عشق و نفرت سخن می گوییم، تضاد و وحدت همزمان عشق و نفرت را بیان می کنیم.
• اگر نفرت عشق را نفی کند و از داربست دیالک تیک براند، خود نیز ـ ناگزیر ـ نفی می شود.
• دیالک تیک همواره بر روی دو پا می ایستد.
• شاعر اما بسان کسانی که متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می اندیشند، میان عشق و نفرت دیوار می کشد.
• عشق و نفرت در روند زندگی چه بسا به یکدیگر بدل می شوند.
عشق و نفرتی که شاعر مطرح می کند، به احتمال قوی، عشق و نفرت انتزاعی است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر