۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

سیری در اشعار دکتر بهروز آرمان (10)

پرواز
شعر از کتاب دکتر بهروز آرمان
تحت عنوان
«راز چشم ها » (نشر ثالث، 1383)

شین میم شین
• دیگر مرا
• هیچ چیز دلخوش نمی کند.

• هیچ چیز
• مرا
• دل،
• خوش نمی کند.

• این آشیان
• که با آنهمه دلدادگی
• ذره دره ساختیم،
• دیگر مرا
• پناهی نمی دهد!
• گرما نمی دمد!

• ازبغض این قفس
• در گوشه می خزم،
• پرهای درشکسته پرواز
• در خلوت غمم
• به آغوش می کشم،
• در بهت و درد،
• چشمان اشکبار
• از روزن قفس
• بر نازابر سبکبال دور
• به حسرت می افکنم.
• دیگر مرا
• هیچ چیز
• دل،
• خوش نمی کند.
پایان

تلاش در جهت تحلیل شعر «پرواز»

• «پرواز» به مثابه عنوان این شعر، اسمی بی مسما ست.
• چون در این شعر پروازی ـ به معنی واقعی کلمه ـ در کار نیست، بلکه درست برعکس، پر شکسته پرواز هست و بس!

• اینکه چرا شاعر این عنوان را برای شعر خویش انتخاب کرده، خود سؤال بجائی است.

• شاید بتوانیم در روند تحلیل شعر، پاسخی بدان بیابیم.

حکم اول
دیگر مرا
هیچ چیز دلخوش نمی کند.


• باور کردنی نیست، ولی واقعیت دارد:
• سراینده شعر «جویبار» که از فرط سرمستی و سر حالی «دریا را ـ حتی ـ در جویبار غرق می کرد»، اکنون دیگر هیچ چیز او را دلخوش نمی کند:

جویبار

ستاره ها دریا را می بوسند
و خنده موج ها
باد را

هوا خوش است و شبنم شادی بر کرانه می پاشد
کوه و جنگل و دریا مست مهتاب اند.

امشب رقص نور آوازی است، که کودکانه می خواند.
«دریا غرق جویبار است.»

• همان شاعری که در شعر همراز، ایدئال خود را مظهر «آرامش و مهر و شادی» محض می پنداشت، اکنون او را هیچ چیز دیگر دلخوش نمی کند:

همراز

چه بود؟

نسیمی
پرنده ای
یا سایه ای؟

در پشت پلک می خواند، گوئی!

هرچه بود
شادی بود
و مهر بود
و آرامش.

• حدس ما درست بود، وقتی که در تحلیل اشعار پیشین شاعر نوشتیم:
• این نحوه و نوع بازتاب جامعه و جهان در شعر دکتر بهروز آرمان، اما فقط یک روی مدال است.
• در اشعار شاعری دیگر شاهد روی دیگر همین مدال می توان بود:

دکتر اسعد رشیدی

ستارگان گریخته ‌اند

غرقه در اشک و آه
و رؤیاهایی که به ظلمات فرو شدند و
بازنیامدند.
نخواه از من
تنها
کنار ابرها بایستم
و به پهنای سیمای جهان بگریم.

• اکنون دیگر بلحاظ فرم نیز کمترین تفاوت بینشی بین دکتر بهروز آرمان و دکتر اسعد رشیدی به چشم نمی خورد:
• اکنون در شعر دکتر بهروز آرمان فرم دیگری در خدمت محتوای پیشین قرار می گیرد:

• این فقط روی دیگر مدال سنگر اجتماعی و طبقاتی واحدی است:

• سمتگیری اجتماعی و طبقاتی ارتجاعی گاهی همه چیز زندگی را از خوشی و خوشبختی و خشنودی سرشار می سازد و گه از خلأ مطلق، از قحط دلخوشی، از طغیان پوچی، بیهودگی و بیگانگی.

• نیهلیسم جز این نیست!
• نیهلیسم هرگز پیش تر نمی رود!
• نیهلیسم می ایستد، می ماند، درجا می زند، می گندد.
• نیهلیسم نمی روید، نمی بالد، توسعه نمی یابد.
• نیهلیسم عفونت محض است، پوچی و نومیدی و خلأ مطلق است.
• نیهلیسم مرگ تو در تو ست.

حکم دوم
هیچ چیز
مرا
دل،
خوش نمی کند.

• شاعر برای تأکید مؤکد بر پوچی و خلأ، همان فرمولبندی پیشین را به خدمت می گیرد و بین دل و خوشی دیواری عبورناپذیر می کشد:
• هیچ چیز او را دل، خوش نمی کند.
• قحظ خوشی و خوشبختی و خشنودی فراز آمده است!

• اما چرا و به چه دلیل؟

چه شده است که حال و روز شاعر به همین آسانی و به همین برق آسائی زیر و رو شده است؟
خواهیم دید.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر