تحلیلی از شین میم شین
سعدی
• همین نقش هیولائی مپندار
• سعدی در این بیت به تعریف مفهوم آدمیت می پردازد.
• او آدمیت را در صفتی سوبژکتیف و اخلاقی، یعنی در لطف و جوانمردی خلاصه می کند.
• او ضمنا برای تعریف مفهوم «آدمیت»، دیالک تیک نمود و بود را به شکل دیالک تیک نقش هیولائی و جوانمردی و لطف بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به درستی از آن بود (جوانمردی و لطف) می داند.
• در جهان بینی سعدی، البته بود (ماهیت) آدمیت نه در کار انسان ها، بلکه در شیوه رفتار فردی آنها خلاصه و تحریف می شود.
• اگر کسی به عنوان مثال، در چنگ تضادهای مردافکن جامعه، حال و حوصله لطف و جوانمردی نداشته باشد، بطور اوتوماتیک از لیست آدم ها حذف می شود.
• البته معیار قرار دادن خود این صفت بهتر از هیچ است.
نیما
• خس به صد سال توفان، ننالد• گل زیک تند باد است بیمار
• تو مپوشان سخن ها که داری!
• تو بگو با زبان دل خود
• هیچکس گو نپسندد آن را
• می توان حیله ها راند در کار
• عیب باشد ولی نکته دان را
• نکته پوشی کند پی حرف مردم
• این زبان دلافسردگان است
• نه زبان پی نام خیزان
• گوی، در دل نگیرد کسش هیچ
• ما که در این جهانیم سوزان
• حرف خود را بگیریم دنبال
• در فلسفه نیما ـ به مثابه آنتی تز بی چون و چرای سعدی و حافظ ـ آدمیت بطرز کاملا دیگری و بنا بر معیار و ملاک کاملا دیگری تعریف می شود:
1
• خس به صد سال توفان، ننالد• گل زیک تند باد است بیمار
• تو مپوشان سخن ها که داری!
• نیما در این بند شعر برای تعریف مفهوم «آدمیت»، دیالک تیک خس و گل را توسعه می دهد و به خدمت می گیرد।
• خس حتی اگر در معرض صدها توفان قرار گیرد، واکنش نشان نمی دهد، ولی گل به تندبادی بیمار می گردد.
• نیما بدلیل حساسیت و نشان دادن واکنش، ضمن تحقیر خس، به تجلیل از گل می پردازد و بر اساس آن رهنمود خود را اثبات می کند:
• نپوشاندن سخن ها را!
• افشای حقایق را!
• نشان دادن واکنش به حوادث را!
2
• تو بگو با زبان دل خود• هیچکس گو نپسندد آن را
• نیما در این بیت، افشای حقایق را بی اعتنا به پسند دیگران رهنمود می دهد:
• او برای اثبات رهنمود خود، دیالک تیک «من» و «غیر من» را به شکل دیالک تیک تو و دیگران بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن «من» می داند.
• تقدم قائل شدن به «من» در دیالک تیک «من» و «غیر من» به معنی دفاع از خودمختاری و خرد انسانی است.
• در فلسفه اجتماعی نیما، از پراگماتیسم رایج در فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ و از نان به نرخ روز خوردن کمترین خبری نیست.
• نیما بالاتر از حقیقت نیروئی نمی شناسد و لذا پرده برداری از تندیس مقدس حقیقت عینی را به هر قیمت توصیه می کند.
• این در ذات حقیقتگرائی است!
• حقیقتگرا درست به دلیل حقیقتگرائی چه بسا محکوم به انزوا می شود و تنها می ماند!
• پشت کردن به حقیقت همان و سقوط به منجلاب پراگماتیسم همان:
• یا باید پیگیرانه و رشوه ستیزانه به دفاع از حقیقت عینی کمر بست و یا نان به نرخ روز خورد و به منجلاب پراگماتیسم سقوط کرد.
• نیما طرفدار شق نخست است.
• نیما فقط پدر شعر نو نیست، طرفدار سرسخت حقیقت عینی نیز است.
3
• می توان حیله ها راند در کار• عیب باشد ولی نکته دان را
• نکته پوشی کند پی حرف مردم
• نیما آلترناتیوها را می شناسد:
• حیله گری و نکته پوشی پی حرف مردم را!
• ولی پراگماتیسم را عیب نکته دانان می داند و می کوبد.
• مراجعه کنید به حقیقت، واقعیت، پراگماتیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• نیما در میدان دفاع از حقیقت عینی، برای لطف در حق این و آن تره هم خرد نمی کند.
• حقیقت تنها دگمی است که نیما می تواند داشته باشد، دگمی که دگم ستیزترین دگم ها ست، دگمی که حقیقت عینی نام دارد!
نیما
• این زبان دلافسردگان است• نه زبان پی نام خیزان
• نیما در این بیت، زبان اهل سخن را به دو دسته متضاد طبقه بندی می کند:
• زبان دلافسردگان و زبان نامجویان
• و به طرفداری از زبان دلافسردگان برمی خیزد.
• زبان دلافسردگان زبان توده های مولد و زحمتکش است، زبان ستمکشان و استثمار شوندگان بلحاظ مادی و معنوی است.
• این اعلام جسارت آمیز موضع از سوی پلنگ قله های برفپوش یوش است!
• نیما به تحقیر «پی نام خیزان» برمی خیزد.
• مقوله «نام» یکی از مقولات اساسی جامعه فئودالی است که در فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ جا و مقام بزرگی بدان اختصاص یافته است.
• ما این مقوله بحث انگیز و مسئله زا را مستقلا بررسی خواهیم کرد.
نیما
• گوی، در دل نگیرد کسش هیچ• ما که در این جهانیم سوزان
• حرف خود را بگیریم دنبال
• نیما در این بند شعر، افشای حقیقت را بی اعتنا به بی اعتنائی دیگران توضیه می کند.
• دلیل نیما اما جالب است:
• «ما که در این جهانیم سوزان»:
• بی خیال ننگ و نام و بی خیال نظر این و آن، چرا که ما در هر صورت در جهنم جامعه می سوزیم.
• آنچه که دلیلی ساده و پیش پا افتاده جلوه می کند، حاوی جوهر دیالک تیک وجود و شعور است:
• ما که جزو رنجبرانیم (وجود)، باید از حقیقت عینی (شعور رنجبران) دفاع کنیم!
• رهائی توده های مولد و زحمتکش با افشای حقیقت عینی پیوند حیاتی ـ مماتی و ناگسستنی دارد!
• وابستگان به توده های مولد و زحمتکش آلترناتیو دیگری جز «دنبال گرفتن حرف خویش»، جز دفاع از ایدئولوژی و جهان بینی خویش ندارند!
• حقانیت تاریخی توده های مولد و زحمتکش را نیما در دیالک تیک خس و گل اثبات می کند:
• او توده های مولد و زحمتکش را به گل تشبیه می کند و طبقات انگل را به خس!
• این زیباترین ستایش از توده های مولد و زحمتکش مادی و معنوی است:
• گل وارگی توده ها!
• مولد و منبع عطر و شکوه و جلال زندگی بودن توده ها!
نیما
• با این گروه، یکسره آدم، ولی به گوش• با این گروه، یکسره آدم، ولی خموش
• آدم به گوش و چشم
• آدم به پای و دست.
• چشمان، که در قضاوت با چشم دیگران
• با چشم دیگران، به نظرهای بیکران
• چون طوطی ئی که چند آموخته است، حرف.
• آن گوش ها، که آنچه شنیده اند و گفته اند
• و اندر پس شنیده، چنان مرده، خفته اند،
• مهری شده است حرف، روی دهان شان.
• پاها که می روند، ز هر ره که سود بیش،
• از دستکار اهرمنی یا فلک، به پیش
• و آوازه ای ز راهبر دست شان به در.
• آن دست ها، که گشته دراز از پی چه جام
• گر شربتی ز نوش، ور از زهر یا کدام
• از بهر مستی ئی تا چند لحظه ای ...
• نیما در این شعر بلند موسوم به «سرباز فولادین»، همان دیالک تیک نمود و بود سعدی را بسط و تعمیم فراگیر می دهد و از انسانواره های پراگماتیست، سودجو و بی خبر از معیارهای اصیل انسانی سخن می گوید.
• نیما در این بند شعر ضمنا میان نمایندگان طرفدار حقیقت تاریخی و جماعت انگل و پتیاره مرزبندی می کند و مفهوم آدمیت را بطرز نوینی از نو تعریف می کند:
1
• با این گروه، یکسره آدم، ولی به گوش• با این گروه، یکسره آدم، ولی خموش
• آدم به گوش و چشم
• آدم به پای و دست.
• نیما در این بند شعر، آدمیت را بر خلاف سعدی نه یکدست، بلکه دوگانه و دوگونه می بیند و به توصیف و توضیح فرمی از آدم وارگی می پردازد:
• او برای این کار، دیالک تیک نمود و بود (دیالک تیک پدیده و ماهیت) را به شکل دیالک تیک گوش و چشم و پای و دست و خموش بسط و تعمیم می دهد.
• انسان واره هائی که نمود (ظاهر) انسانی دارند، ولی الکن و لال و خموش اند!
• الکنیت (خموشی، طفولیت، کودک وارگی) در قاموس امانوئل کانت نشانه انسان ما قبل روشنگری است.
• شاید منظور نیما نیز همین است:
• شاید او هم انسان را به انسان ماقبل روشنگری و ما بعد روشنگری طبقه بندی می کند:
• به انسان نوکروارهء بی خرد و انسان خودمختار خردگرا و خردورز!
2
• چشمان، که در قضاوت با چشم دیگران• با چشم دیگران، به نظرهای بیکران
• نیما در این بیت، الکنیت و کودکوارگی مورد نظر کانت را از صراحت می گذراند:
• او از انسان هائی سخن می گوید که برای تشکیل و ابراز نظر، چشم به چشم دیگران می دوزند و بسته به نظر دیگران به تشکیل و ابراز نظر می پردازند و نتیجتا به تعداد قیم های فکری (چشم ها) به نظرهای مختلف، متفاوت و چه بسا متضاد می رسند.
• این بیت شعر، از طرفداری سرسختانه نیما از خوداندیشی، خودمختاری و خرد حکایت می کند.
3
چون طوطی ئی که چند آموخته است، حرف.
• این دسته از انسان ها را نیما به طوطی تشبیه می کند:
• به سخنگویان ناتوان از تفکر!
• نیما را باید از نو شناخت!
4
• آن گوش ها، که آنچه شنیده اند و گفته اند• و اندر پس شنیده، چنان مرده، خفته اند،
• مهری شده است حرف، روی دهان شان.
• انسان هائی که شنوده ها را تکرار می کنند و پس از شنیدن شنوده ها، بسان مرده ها می خوابند.
• در حالی که زنده در قاموس نیما، باید پس از شنیدن اندیشه ای راجع بدان باندیشد!
• نتیجه این شیوه تفکر عبارت است از «مهرگشتن حرف روی دهان!»
• در اینجا نیز نیما به تحقیر نوکروارگی فکری، دهن بینی و پرهیز از خوداندیشی می پردازد.
5
• پاها که می روند، ز هر ره که سود بیش،• از دستکار اهرمنی یا فلک، به پیش
• و آوازه ای ز راهبر دست شان به در.
• در این بند شعر نیما، پراگماتیسم با صراحت تام و تمام به شلاق انتقاد سپرده می شود.
• (پراگماتیسم نامی است، برای جهان بینی ایدئالیستی ـ ذهنی و اگنوستیسیستی رایج در کشورهای انگلوساکسن که به پیروی از پیرس ـ قبل از همه ـ از سوی ویلیام جیمز توسعه داده شده و توسط شیلر و ده وی تدوین یافته است.
• فرمی که ده وی به پراگماتیسم داده، به اینسترومنتالیسم (ابزارگرائی) نیز معروف شده است.
• پراگماتیسم را می توان فرم نمودین انگلوساکسنی فلسفه حیات تلقی کرد.
• پراگماتیسم در موارد بیشماری با جهان بینی نیچه انطباق دارد و در بسیاری از مسائل با پوزیتیویسم که شدیدا تحت تأثیرش قرار دارد، سازگار است.
• از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوت ها و نظرات ما قواعدی اند، برای رفتار (پراگمای) ما و «حقیقت» آنها، تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است.
• معیار حقیقت، از دیدگاه پراگماتیسم، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی.)
• پاها به دنبال سود ـ خواه از سوی اهرمنی و خواه از سوی فلک ـ به پیش می روند!
• سود برای این دسته از بنی بشر کعبه آمال است و منبع آن، اهمیت چندان ندارد.
• حتی اراده دست ها نیز در اختیار خود سوبژکت اوبژکتواره نیست.
• از این رو ست که نیما از مفهوم «راهبر دست شان» سخن می گوید.
• دست وسیله بلاواسطه کار بشری است.
• دست بیانگر پراتیک و عمل انسانی است.
• نیما بدین طریق دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک تفکر و عمل بسط و تعمیم می دهد.
• کسی که طرز تفکر (شعور، تئوری) تو را تعیین می کند، پراتیک (وجود، عمل) تو را پیشاپیش تعیین کرده است.
• درک نیما از دیالک تیک ماتریالیستی خارق العاده و ستایش انگیز است.
6
• آن دست ها، که گشته دراز از پی چه جام• گر شربتی ز نوش، ور از زهر یا کدام
• از بهر مستی ئی تا چند لحظه ای ...
• حالا که برای دست ها راهبر وجود دارد، پس اراده و اختیاری جز اراده راهبر برای سوبژکت اوبژکتواره نوکر صفت باقی نمی ماند:
• شربتی از نوش و یا از زهر!
• تعیین کننده نه «من»، بلکه «غیر من» است!
• سوبژکت نوکرواره فاقد سوبژکتوارگی است و افسارش به دست غیر است!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر