۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

سیری در شعری از عسگر آهنین (2)

مکث کوتاهی در آینه کرد:
«کیست؟
این چهره ی کیست؟»

گروگان نقاب
۲۲ مه ۲۰۱۱
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


• او، گروگان نقابی شده بود
• که خود از چهره ی خود ساخته بود

• اشک از چشم نقابش می ریخت
• نقش لبخندی بر کنج لبانش، اما
• خالکوبی شده بود.

• صبح یک روز بهاری، که در آن
• چشم خاکستری پنجره اش آبی شد
• مکث کوتاهی در آینه کرد:
• «کیست؟
• این چهره ی کیست؟»

تلاش در جهت تحلیل شعر «گروگان نقاب»

• عنوان این شعر، فی نفسه بسیار تأمل انگیز است:
• « گروگان نقاب!»

• عسگر آهنین در شعر دیگری تحت عنوان «گروگان ها»، دیالک تیک نمود و بود (دیالک تیک پدیده و ماهیت) را به طرز دیگری بسط و تعمیم داده اند:
• «تا به کی باید با صورتک ساخته ی آن دگران ظاهر شد؟»

• در شعر «گروگان ها»، نمود سوبژکت (صورتک ما) به بیگانه (دگران) تعلق دارد.
• نمود (صورتک) با بود و ماهیت سوبژکت (ما) بیگانه است، ظاهر سوبژکت (ما) با باطن او بیگانه است!

• در شعر «گروگان ها»، سخن از به چهره کشیدن «صورتکی است که نه خود سوبژکت، بلکه بیگانه ساخته است!»
• انسان در آن شعر، نمود دیگران را دارد، ولی بود (ماهیت) خود را.
• انسان در آن شعر، که ماهها بعد از این شعر سروده شده است، نمودی بیگانه با بود خویش، ظاهری بیگانه با باطن خویش دارد!

• در عالم شعر «گروگان ها»، به قول شکسپیر «جهان صحنه پهناور تئاتر است و هر کس هنرپیشه ای است و نقشی را بازی می کند!»

• هیچکس هویت خاص خود را نمایندگی نمی کند!
• ماهیت هیچکس را دیگر نمی توان از نمود او باز شناخت!
• نمود با بود، بیگانه است.
• نمود دیگر به درد کشف چند و چون بود نمی خورد.

• انسان ها تنها زمانی می توانند به ماهیت (بود) چیزی پی ببرند که نمود آن را بشناسند:
• از عطر و بو و رنگ و طعم و شکل و شمایل سیب (نمود سیب) می توان به ماهیت آن پی برد:

• هر کدام از عناصر نمودین و فرمال سیب را می توان ایزوله کرد و پس از آزمایشات شیمیائی به ماهیت شان پی برد.

• اما اگر عناصر فرمال و نمودین سیب (عطر و بو و رنگ و طعم و شکل و شمایل آن) به میوه ای بیگانه تعلق داشته باشند، آنگاه شناخت سیب محال خواهد بود:
• آنگاه با تجزیه و تحلیل عناصر یاد شده به میوه ای بیگانه با سیب خواهیم رسید.

• شعر موسوم به «گروگان ها» را اکنون بهتر می توانیم درک کنیم.

• اکنون تردیدی در دل جوانه می زند، مبنی بر اینکه آیا شعر «گروگان ها» را درست مورد تأمل قرار داده ایم و یا نه!


• دشواری تحلیل پدیده ها از این قرار است:
• واقعیت عینی همیشه نه یکباره و نه بیواسطه، بلکه بتدریج و باواسطه در آئینه ضمیر آدمی منعکس می شود.

• کانت شاید به این معنا نیز باشد، وقتی که او از شماتیسم سخن می گوید.

• علت این امر هم اوبژکتیف است و هم سوبژکتیف.
• دشواری روند انعکاس نیز از همین رو ست!
• هر بار که چیزی مادی و یا فکری مورد آزمایش و تأمل قرار می گیرد، حقایق جدیدی کشف می شوند و حقیقت واره های پیشین چه بسا رنگ می بازند و بی اعتبار می شوند.

• دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در تئوری شناخت ماتریالیستی همین است:
• میان اوبژکت (موضوع) شناخت و سوبژکت شناخت (شناسنده) رابطه ای دیالک تیکی برقرار است، رابطه ای وحدتمند و «ستیزمند»، جنگ و آشتی همزمان، پیشروی و عقب نشینی مدام.

• به احتمال قوی، شعر «گروگان ها» را خوب تحلیل نکرده ایم.

• باید ببینیم!

• قهرمان شاعر در این شعر، نقابی به چهره می کشد که خود از چهره خود ساخته است.

• نمود (نقاب) اگرچه بلحاظ نمود (ظاهر) به بود تعلق دارد، ولی نمودی مصنوعی است و نه طبیعی، اصیل و راستین.
• نمود سیب در مثال بالا، بظاهر شبیه سیب است، ولی در واقع قلابی است و به درد شناخت راستین سیب نمی خورد.

• دشواری درک مسئله درست همین جا ست!

• این شعر موجز و مختصر به پارادوکس می ماند!


• نقاب ـ قاعدتا ـ برای عوامفریبی ساخته می شود:
• ابله نقاب دانشمند بر چهره می کشد تا ماهیت خود را از دیده ها پنهان کند.
• اگر ابله نقاب ابله بر چهره کشد، به معنی ساقط کردن نقاب از فونکسیون آن خواهد بود، بیهوده خواهد بود.

• سؤال اکنون این است که برای چه باید از چهره خویش نقابی ساخت؟

• برای درک چرائی این کردوکار، باید اوبژکت شناخت را، یعنی خود شعر را زیر ذره بین تحلیل قرار داد.


حکم اول
• او گروگان نقابی شده بود
• که خود از چهره ی خود ساخته بود

• شاعر در این حکم، دیالک تیک قهرمان شعر و نقاب را به شکل دیالک تیک گروگان و گروگانگیر بسط و تعمیم می دهد.
• دیالک تیک گروگان و گروگانگیر بسط و تعمیم دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت است.

• ژرفای عمق ناپیدای تفکر شاعر را اکنون می توان تخمین زد و حیرت کرد:
• انسان به مثابه سوبژکت بی چون و چرا، از چهره خود ماسک و نقابی می سازد، به چهره می کشد و بوسیله دست ساخت بی جان و بی شعور خویش، گروگان گرفته می شود.

• ما بعد به این مسئله بر خواهیم گشت.

• اکنون نباید از موضوع خارج شویم.

حکم دوم
• اشک از چشم نقابش می ریخت
• نقش لبخندی بر کنج لبانش، اما
• خالکوبی شده بود.

• بخشی از پاسخ به پرسش مطروحه را شاعر اکنون می دهند:
• نقاب با چهره تفاوت ماهوی دارد:
• بدل با اصل یکی نیست:
• نقاب دیالک تیک شادی و اندوه است، دیالک تیک اشک و لبخند است.

• نقاب تناقضمند است، سرتاپا تصنعی، بی روح، غیرمنطقی و غیرواقعی است:

• چون انسان نمی تواند در ان واحد هم بگرید و هم بخندد!

• منظور شاعر از این پارادوکس دشوار چیست؟


• ظاهرا انسان بدست خود به مسخ خود اقدام کرده است!
• او نقابی بر چهره کشیده است که اگرچه شباهت شگفتی به اصل چهره او دارد، ولی تهی از هر نوعی از اصالت است، تهی از هویت است:
• چهره ای تناقضمند است، چهره ای خندان و گریان در آن واحد است، غیر طبیعی و غیر انسانی و عملا غیر اجتماعی است!
• تفاله انسان است، فروغ فرخزاد خواهد سرود!

حکم سوم
• صبح یک روز بهاری، که در آن
• چشم خاکستری پنجره اش آبی شد
• مکث کوتاهی در آینه کرد:
• «کیست؟
• این چهره ی کیست؟»

• اکنون چشم خاکستری پنجره آبی می شود!
• ظاهرا شیشه پنجره، جلوه گاه آبی آسمان می گردد و آئینه گون می شود.
• آنگاه انسان نقابدار چشمش به خویشتن خویش می افتد و دیگر نمی تواند خود را باز شناسد.

• منظور شاعر از این واقعیت امر چیست؟


• احتمالا او می خواهد از بیگانگی انسان نقابدار با خویشتن خویش خبر دهد، از «ازخودبیگانگی» اش!


• ظاهرا همزیستی درازمدت با ماسک خودساخته از چهره خویش به مسخ ماهوی او منجر شده است:
• او دیگر نمی تواند خود را بشناسد!

• ناتوانی از خودشناسی، ناگزیر به ناتوانی از جامعه شناسی و جهان شناسی منتهی می شود:


• فرد و جامعه همواره دیالک تیکی با هم می سازند:

• خودشناسی همواره با جامعه شناسی، با همنوع شناسی، با همبودشناسی همراه است و برعکس!

• گروگان نقاب خودساخته، از انسانیت خویش تهی شده است، انسانیت زدائی شده است!


• بلحاظ فلسفی می توان گفت که دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، یعنی دیالک تیک انسان و نقاب وارونه شده است:

• انسان به اوبژکت و نقاب به سوبژکت استحاله یافته است!

• اکنون منظور شاعر بهتر درک می شود:

• انسان گروگان نقاب خودساخته خویش است!
• سوبژکت گروگان اوبژکت خودساخته است!

• حکیم پرولتاریا برای توضیح وضع و حال بورژوازی همین دیالک تیک را به خدمت می گیرد:
• بورژوازی بسان جنگیری اجنه غول آسائی را از اعماق فرامی خواند و از عهده مهار و رام کردن شان برنمی آید.

• او هم دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت رابه شکل دیالک تیک جنگیر و اجنه و یا به شکل دیالک تیک بورژوازی و نیروهای مولده بسط و تعمیم می دهد.


• توسعه غول آسای نیروهای مولده (اجنه غول آسا) دیگر در داربست تنگ مناسبات تولیدی (در توبره تنگ جنگیر) نمی گنجند.

• یا باید جامعه گامی غول آسا به پیش بردارد، سرمایه داری به سوسیالیسم بگذرد و یا جامعه دچار بحران عمومی لاعلاج فراگیر گردد.

• یا باید هارمونی و هماهنگی فراگیر برقرار شود و یا جامعه و جهان گروگان اجنه مهارناپذیر خردستیز گردد!

• به قول روزا لوکزمبورگ، یا سوسیالیسم و یا بربریت!


• در این شعر موجز شاعر نکته های چه بسا باریکتر از مو نهفته اند:

• اینکه انسان نقابدار قادر به بازشناسی خویشتن خویش نیست، حاکی از تخریب بی برگشت شعور او ست:
• این همان فتیشیسم (بت پرستی) دیراشنا ست!

• مراجعه کنید به فتیشیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• این همان ایدئولوژی منحطی است که دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را وارونه و پا در هوا می سازد و انسان را به پرستش چیزهای مرده که دست ساخت خود او هستند، سوق می دهد!

• این همان کالاپرستی، پول پرستی، سرمایه پرستی است!


• این همان ایدئولوژی امپریالیستی موسوم به تکنیسیسم است:

• تکنیک مدرن (وسایل تولید، نیروهای مولده، اجنه) در شعور (ضمیر) انسان جامعه سرمایه داری به مثابه اجنه خودمختار جلوه گر می شود که بشریت اسیر آن است.

• بدین طریق، تکنیسیسم به مثابه ایدئولوژی ارتجاعی و عوامفریب بورژوائی واپسین پا به عرصه هستی می نهد:

• انسان به مثابه گروگان لاعلاج دست ساخت خویش تلقی می شود!

• مورچه ای در رودی غرق می شد و فریاد می زد که جهان در حال غرق گشتن است!
• خلایق برخیزید که پایان جهان فرا رسیده است!

• ایدئولوژی بورژوائی واپسین احتضار لاعلاج بورژوازی را به مثابه احتضار لاعلاج بشریت
جا می زند و از پایان تاریخ به دو معنی مختلف، ولی قابل فهم دم می زند.

• ایدئولوژی بورژوائی واپسین، بشریت را اسیر مقدر اجنه خودفراخوانده از اعماق جا می زند!
• بشریت را بدون کمترین تمایز طبقاتی، یعنی به مثابه کل، گروگان فن و تکنیک و نیروهای مولده جار می زند و جا می زند!

• شعور وارونه از آسمان نازل نمی شود:

• شعور وارونه در زمین ساخته می شود و به ترفندی شگرف به خورد بنی بشر داده می شود.

• برای غلبه بر شعور وارونه باید به ریشه های واقعی آن پی برد و در پرتو کشف ریشه قضایا، دیالک تیک پا در هوای اوبژکت ـ سوبژکت را برگرداند و روی پایش قرار داد.


• آنگاه می توان چیزها را چنان توضیح داد که در واقع هستند، نه بدان سان که بنظر می رسند.

• روشنگری برای همین است!


• از این رو ست که برای روشنگری آلترناتیوی وجود ندارد!


• شاعر ژرف اندیش به جای جویدن لقمه اندیشه و گذاشتنش در دهان خواننده، او را به زحمت تفکر وامی دارد.
• هنر در هنر همین است، شاید।
عمر شاعر دراز باد!
پایان

۲ نظر:

  1. با دیدی خوب و نکته سنجی مناسب نوشته شده است . کاش میشد در بکار گیری این همه برجستگی‌های غیر ضرور ( رنگ‌های متفاوت را منظورم هست ) کمی‌ صرفه جوئی نمود. با سپاس از آقای آهنین

    پاسخحذف
  2. با سلام و سپاس از موکشای گرامی
    ایکاش کاستی های بینشی ما را برای خود نگه نمی دشتید!
    ولی انتقاد از فرم نگارش ما خود بهتر از هیچ است.
    رنگ ها دست کم بدو دلیل انتخاب و بکار برده می شوند:
    اولا برای برجسته کردن مفاهیم بنیادی فلسفی و شناخت افزارهای دیالک تیکی، ثانیا برای برجسته کردن اندیشه ای که مثل بقیه اندیشه ها به اندیشمندان جهان تعلق دارند و ما نقال آنهائیم، بی آنکه نام صاحب اندیشه را به خاطر داشته باشیم و یا بخواهیم برای اثبات صحت اندیشه مربوطه از نام ناموران بهره برداری کنیم و مانع خوداندیشی خود و خواننده گردیم.
    خیلی خیلی ممنون اولا از اینکه تحلیل واره ما را قابل خواندن یافته اید، ثانیا از اینکه به تصحیح خطاهای ما برخاسته اید.
    عمرتان دراز باد!

    پاسخحذف