۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

سیری در شعری از یوسف صدیق (گیلراد) (1)

یوسف صدیق (گیلراد)
انسان (2)
(۲۷ سپتامبر ۲۰۰۹)
(۵ مهر ماه ۱۳۸۸)
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com

• غرقه ی اشک و غرقه ی تردید،
• انسان
• کنار تالاب نیلوفرها می‌‌نشیند.

• دستی به خاک می‌‌ ساید و
• از خویش می‌‌پرسد:

• «چه اندازه دشوار است
• همزیستی بسان گیاهان،
• بودن بسان قطره باران؟»

• «چه اندازه دشوار است
• بازآفرینی تصویرهای بی‌ غروب
• در متن روشن آیینهء درون؟»

• «از «من» به «ما» رسیدن و
• آنگاه «من» شدن،
• چه اندازه دشوار است ؟»

*****
• بیدار می‌‌شوم.

• صبحی لطیف و
• عطر دل انگیز کاج ها.

• دستی به موهایم می‌‌ کشم .
• غبار نقره فرو می‌‌ بارد .

• از پشت کاج ها
• گویی
• نیلوفرها صدایم می‌‌زنند.


انعکاس دو گونه ای از یگانه ای!
تحلیلی شتابزده از نگارستان و سنگستان

نگارستان



• شعری است از پشت کاج ها، در صبحی لطیف، آرزوی همزیستی با گیاهان، با طبیعت، با قطرۀ باران و با نیلوفرها را در آدمی بیدار می کند.
• شاعر از دیار و جامعه ای انسانگرا و طبیعتگراست و انسان و طبیعت را با غبار نقره می پوشاند.

سنگستان

• ما از انعکاس دو گونه ای از یگانه ای سخن می گوییم، زیرا با انعکاس معنوی شعر واحدی در آئینه ضمیر نگارستان و سنگستان سر و کار داریم، با انعکاس اوبژکت شناخت واحدی در آئینه ضمیر دو سوبژکت متفاوت شناخت سر و کار داریم:
• انعکاسی دیالک تیکی ـ معنوی که با انعکاس آئینه وار (مکانیکی؟) تفاوت دارد و لذا دو گونه است، نه همگون و نه یکسان!

• ما برای تحلیل این شعر ـ به مثابه اوبژکت شناخت ـ نخست به تجزیه آن اقدام می کنیم تا بلکه بتوانیم ادعای خود را بطرز فاکتمندی حتی الامکان استدلال و اثبات کنیم:

1
غرقه ی اشک و غرقه ی تردید، انسان

• شاعر ـ اگر برداشت ما درست باشد ـ انسان را به غرفه ای مالامال اشک و شک تشبیه می کنند.


• انسان به غرفه ای، به اتاقکی زنده و جاندار و اندیشنده و سخنگو تشبیه می شود که در چنگ سهمگین اشک و شک اسیر است!


• چرا اشک و چرا شک؟

• باید ببینیم.


2
کنار تالاب نیلوفرها می ‌‌نشیند.


• انسان همزمان شکمند و اشکمند کنار تالاب (برکه) نیلوفرها می نشیند.

• طبیعت دوم به دیدار طبیعت اول آمده است:

• انسان به اصل خویش بازگشته است، به آغوش مادر ـ پدر خویش!

• چرا و برای چی؟

• درست به همان دلیل که فرزندی به دامن مادر ـ پدر خویش برمی گردد:
• مادر ـ پدر در جهنم جامعه و جهان طبقاتی، آخرین ملجأ امید انسان بیکس، بی امید و بی پناه است.

• شاعر احتمالا از فرط بیکسی، تنهائی و بی پناهی به دیدار طبیعت مادر آمده است و بسان فرزندی شرمگین کنار سفره مادر ـ پدر می نشیند.

• دیالک تیک مادر ـ پدر ـ فرزند، دیالک تیک غریب بی نظیری است:

• دیالک تیکی که طبیعت و جامعه، غریزه و عقل در آن به هم می رسند و بسان آبشارانی در یکدیگر فرو می ریزند!

3
دستی به خاک می‌‌ ساید

• حدس ما درست بود:
• فرزند شاعر ـ به قول شهریار ـ مردد، شرمگین و اندوهمند دست بر خاک می ساید تا آرامشی بلکه بیابد و سؤال خود را فرمولبندی کند.

• همین تصویر با ظرافت خاصی، تصور از کودک شرمگین تهیدست به خانه برگشته را به خاطر آدمی خطور می دهد.

4
و از خویش می‌‌پرسد:

• اکنون صحت حدس ما بیشتر اثبات می شود:
• مادر ـ پدر کودکشاعر، طبیعت اول است که هنوز در روند کار و ببرکت کار به هنر تفکر و تکلم دست نیافته است.
• از این رو ست که شاعر از خویشتن خویش می پرسد.

5
«چه اندازه دشوار است، همزیستی بسان گیاهان، بودن بسان قطره باران؟»

• سؤال شاعر از این قرار است:
• دشواری همزیستی در جهنم جامعه و جهان شقه شقه شدهء طبقاتی!
• تنزل بشریت به درجه ای نازلتر از عناصر طبیعی!

• گیاهان و قطره های باران قادر به همزیستی با هم اند، بنی بشر اما نه!

• طبیعت بی جان و بی شعور، شیوه زیست خردمندانه تری از بنی بشر دارد، بی آنکه به ساز و برگ فخر انگیز خرد مجهز گشته باشد!

• اشک و اندوه شاعر از همین رو ست، احتمالا!


• چرا گیاهان و قطره های باران ـ علیرغم محرومیت از ساز و برگ شناخت و شعور ـ قادر به همزیستی با هم اند، ولی بنی بشر نیست؟

• در واژه «دشوار» احتمالا شک و تردید شاعر بسته بندی شده است!
• شاعر یقین خویش را از دست داده است و در چنگ تردیدی ویرانگر است!

6
«چه اندازه دشوار است بازآفرینی تصویرهای بی‌ غروب در متن روشن آیینهء درون؟»

• این سؤال دوم سرشته به شک و اشک شاعر است:
• دشواری بازآفرینی تصاویر بی غروب در آئینه درون!

• در همین مفهوم «بازآفرینی تصاویر بی غروب در آئینه درون!» جهان بینی شاعر خودنمائی می کند.
• جهان بینی سرشته به اسکپتیسیسم (تردیدگرائی) شاعر!

• عنصرمشترک اسکپتیسیسم یونانی، استوئیسم و اپیکوریسم عبارت
از این است که هرسه به دنبال خوشبختی اند و آرامش روحی را پیش شرط نیل به خوشبختی واقعی قلمداد می کنند.

• استوئیسم و اپیکوریسم راه رسیدن به این خوشبختی را در شناخت جهان می داند، ولی اسکپتیسیسم یونانی در صرفنظر از هر نوع شناخت می داند.


• اسکپتیسیست های یونانی شناخت جهان را محال اعلام می کنند.


• آنها ادعا می کنند که انسان با پرهیز از شناخت جهان، از تأثیرات آن در امان می ماند و می تواند به آن آرامش روحی که پیش شرط خوشبختی واقعی است، نایل آید.


• اسکپتیسیست های یونانی موضعگیری منفی خود را نسبت به امر شناخت در نکات آموزشی خود اثبات می کنند.

• این نکات از نقطه نظرها، ادعاها، تزها و دلایل تشکیل می یابند.
• با این نکات و در این نکات می کوشند تا اثبات کنند که حقیقتی وجود ندارد، جهان غیرقابل شناخت است و شناخت بطور کلی محال است.

• مراجعه کنید به اسکپتیسیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

http://hadgarie.blogspot.com/2011/03/1_12.html
http://hadgarie.blogspot.com/2011/03/2_16.html

• شاعر ـ به عبث ـ به دنبال «بازآفرینی تصاویر بی غروب در متن روشن آئینه درون!» است.

• نه تصاویر بی غروب وجود واقعی ـ عینی دارند و نه آئینه درون به متنی روشن مجهز است.


• شاعر در بهترین حالت دست به ایدئالیزاسیون می زند:


• مراجعه کنید به ایدئالیزاسیون در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• از نام تصاویر، غروبمندی آنها عربده می کشد:


• تصویر چیزی جز انعکاس پدیده ای واقعی نیست و پدیده ها بدون استثناء دستخوش تغییرند.


• در نتیجه، تصویر هم بسان پدیده در طلوع و غروب پیاپی است.


• علت (چیزها، پدیده ها و سیستم های) متغیر،
معلول (تصاویر) متغیر را در آئینه ضمیر (به قول شاعر، در ائینه درون) نقش بندی می کند.

7
«از «من» به «ما» رسیدن و آنگاه «من» شدن، چه اندازه دشوار است ؟»

• این آخرین سؤال و در عین حال جواب شاعر است:
• دشواری از من به ما رسیدن و آنگاه من شدن!

• ما باید این دیالک تیک را مورد بررسی قرار دهیم، تا هم منظور شاعر را دریابیم و هم صحت و یا سقم ان را اثبات کنیم.
• دیالک تیک من و ما، بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است، بسط و تعمیم دیالک تیک فرد و جامعه، جامعه و طبیعت است.

• وقتی شاعر از گذار من به ما سخن می گوید، یا بسان عارفی خردستیز، دو قطب دیالک تیکی من و ما را در هم ذوب می کند و در نتیجه سنتز ی به نام من تشکیل می یابد:


• عارف شوریده در سیر ملکوتی خویش با روح مطلق (خدا) یکی می شود و از ذوب عاشق و معشوق، انسان و خدا، من جدیدی تشکیل می یابد که آمیزه ای از من و ما ست، مذابی از انسان و خدا ست، مذابی از ماده و روح مطلق است.


• و یا شاعر منظور دیگری دارند:
• من به درجه ما ارتقا می یابد، جزء به درجه کل ارتقا می یابد و من دیگری تشکیل می گردد.
• انسان در پیوند با جامعه و همبود به انسان طراز نوینی اعتلا می یابد که دیالک تیکی از فرد و همبود است.

• این دو آلترناتیو، تنها در پرتو جهان بینی شاعر قابل تعیین اند.

• اگر شاعر خردستیز باشد شق اول مصداق خواهد داشت و اگر خردگرا و طرفدار پیشرفت اجتماعی باشد، شق دوم.

• ما شاعر را هنوز نمی شناسیم، ولی فکر می کنیم که شق دوم محتملتر است.
• خواهیم دید.
8
بیدار می‌‌شوم. صبحی لطیف و عطر دل انگیز کاج ها.

• در این بخش شعر، صحنه عوض می شود.
• شاعر از خواب برمی خیزد و با صبحی لطیف و عطر دل انگیز کاج ها مواجه می شود.

9
دستی به موهایم می‌‌ کشم . غبار نقره فرو می‌‌ بارد .

• شاعر در این بند شعر از پیری خویش سخن می گوید:
• از نقره فام گشتن موهای خویش!

• او ظاهرا علیرغم گذشت زمان، همچنان و هنوز «غرفه اشک و شک» است!

• اگر شعور (روح) انعکاس وجود (ماده) است، این بدان معنی است که جامعه و جهان نه بهتر، بلکه بدتر شده است.

• این به معنی گرایش شاعر به پسیمیسم (بدبینی) است.

10
از پشت کاج ها گویی نیلوفرها صدایم می‌‌زنند.

• این فرمولبندی خیلی زیبا ست:

نیلوفرها بسان کودکان ـ انگار ـ شاعر پیر و اندوهمند و مردد را از پشت کاج ها صدا می زنند:
هنگام رفتن است، انگار!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر