۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

آموزش متد علمی تحلیل در مکتب سیاوش کسرائی (15)


تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

شبتاب
• «هنوز از شب، دمی باقی است!»
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.

تزششم
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.

• سیاوش ظاهرا شعر زیر را که ما از نیما نقل کردیم، به خاطر ندارد:

نیما
• من که در ره، چراغ راه خودم
• چون فرو در شب سیاه خودم؟

• اگر این بیت را به خاطر داشت، بیشک نقل می کرد و برای اثبات صحت نظر خویش به مثابه فاکت و مدرک به خدمت می گرفت.
• البته با توجه به شعر شبتاب و اشعار نقل قول شده از سوی سیاوش، حق با سیاوش است.

تز هفتم
گوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.

• به خاطر نداشتن شعر یاد شده اما سبب نمی شود که سیاوش از محتوای آن بی خبر باشد:
• سیاوش در این تز مفهوم «چراغ راه خود بودن» نیما را بروشنی بازگو می کند:
• «کارگذاشتن چراغ چون نگین درشتی در کالبد خویش!»

• اکنون این سؤال پیش می آید که سیاوش چگونه به این حقیقت امر پی برده است؟

• از دو حالت قصه خالی نیست:
• یا سیاوش کلیات نیما را هضم کرده و این برداشت در ضمیر او ته نشین شده و اکنون دوباره احیا می کند و به خدمت می گیرد و یا به جهان بینی نیما چنان واقف است که آن را بدرستی حدس می زند.

• برای اثبات تیزاندیشی سیاوش همین حقیقت امر کافی است!

• نیما با چراغ خویش به وحدت دیالک تیکی دست یافته است!
• چراغ ـ به مثابه آگاهی ـ جزو خودآگاهی نیما ست!
• چراغ بسان نگین درشتی انگار در ضمیر و در دل او ست!

تز هشتم
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»

• سیاوش در این تز، دیالک تیک نیما و چراغ را به تشریح می نشیند:

1
چراغ، چراغ اندیشه های او ست.

• این برداشت سیاوش، روی هم رفته همان برداشت ما ست:
• نیما تئوری رهائی را هضم کرده است!

• نیما چراغ رهنما را به قول مارکس، «از آن خود کرده» و ارگانیزه کرده است!


• چراغ، خطوط اصلی شعور نیما را تشکیل می دهد.

• چراغ به قول سیاوش اندیشه های نیما ست!

• گذاشتن علامت تساوی میان چراغ و اندیشه از سوی سیاوش دقیق نیست:
• کسی که دیوان نیما را به هر مصیبتی خوانده باشد، در می یابد که با اعجوبه ای از جنس هگل سر و کار دارد:
• نیما چراغ رهنما را با تمامت آن از آن خود کرده است.

• روشنفکران ایرانی عمدتا آیاتی از رسولان رهائی را بطور سطحی ازبر می کنند و طوطی وار بر زبان می رانند.

• نیما اما تئوری و متد و یا اسلوب جهان بینی پرولتاریا را از آن خود کرده است:

• تجهیز به این کیمیای تفکر، امکان آن را پدید می اورد که نیما خود بیاندیشد، بی نیاز از آیات رسولان رهائی، حتی!

• درک اشعار نیما از این رو دو چندان دشوار می شود.

• برای درک بینش نیما باید ساز و برگ بینشی نیما را دقیقا شناخت.

• نیما حتی از خود سیاوش ـ که بی تردید، در تکدانه ای است ـ ژرف اندیش تر و تیزبین تر است!

• اندیشه های نیما از اصالت خاصی برخوردارند:

• آنها اندیشه های خود نیما هستند!

• چراغ نیما در هر صورت دیالک تیکی از تئوری و متد (اسلوب) است!
• نیما بدون چنین چراغی هرگز نمی توانست به خوداندیشی خودمختار دست یابد.

2
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود.

• شگفتا!
• سیاوش درست همان برداشت ما را بر زبان می راند:
• از اندام نیما بسان چراغ تفکر، اندیشه های نیمائی می تراوند، درست بسان چراغ که از اندامش نور می تراود!

• نور چراغ، شیره جان آن است!
• نور چراغ نور اصیلی است که نتیجه سوزش بی امان خود چراغ است!
• اندیشه های نیما نیز به همین سان!

• اندیشه های نیما نتیجه مشقت فکری عرقریز نیما هستند.


3
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد.

• سیاوش اکنون خود نیما را ترک می کند و به غیر می پردازد.
• سیاوش از جاذبه کهربائی اندیشه های نیما سخن می گوید، از جاذبه نور که از چراغ تشعشع می یابد و حشرات و جانوران را به سوی خود جذب می کند.

• حشرات احتمالا نور چراغ را با گل عوضی می گیرند و برای مکیدن شیره آن خود را به آتش می زنند، روشنفکران ایرانی هم احتمالا به همان سان.


• ما فکر نمی کنیم که کسی در ایران به سوی اندیشه های نیما جذب شده باشد.
• سیاوش یک استثناء است، از هر نظر و در هر رابطه!
• دریغ که دیگر نیست و این درد دردناک بزرگی است!

• حتی احسان طبری به قول خودش، جاذبه ای به سوی اشعار نیما نداشته اند.
• آنچه نیما را در ایران مشهور می سازد، فرم نوین شعر او ست.
• روشنفکران ایران احتمالا توان درک اندیشه های نیما را نداشته اند.

• از این رو، این ادعای سیاوش قابل تردید و تأمل است!

4
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد.

• علامت دادن به بیداران چشم انتظار نیز احتمالا در کار نبوده:
• سیاوش در بهترین حالت، قیاس به نفس می کند.

• سیاوش همگنان خود را با خویشتن خویش عوضی می گیرد.
• غولان تاریخ همیشه چنین بوده اند!

• کسی که به تفکر مفهومی تسلط ریشه ای دارد، اغلب دچار این توهم می شود که بقیه نیز همین تسلط سهل و ساده را دارند.
• درست به همین دلیل بوده که مارکس، توده ای کردن فلسفه علمی را رهنمود می دهد:
• برداشتن فلسفه به نیت از میان برداشتن فلسفه را!

• برخی ساده لوحان منظور مارکس را از برداشتن فلسفه به نیت از میان برداشتن فلسفه نمی فهمند و لذا از مارکس به عنوان گورکن فلسفه دم می زنند.

• فلسفه در زبان مارکس و انگلس معنای دیگری دارد:
• فلسفه در ان زمان، در انحصار گروهی انگشت شمار (خاص) بوده و مارکس توده ای کردن آن را، در اختیار عام قرار دادن آن را، تعمیم خاص را توصیه می کند!

5
و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.

• تیزبینی سیاوش شگفت انگیز است!

• این همان برداشت ما نیز بوده است:
• نیما چراغ راه خود است!
• نیما به مثابه چراغ، دیالک تیک خود و خودآگاهی خود است!
• نیما دیالک تیک وجود و شعور است!
• نیما دیالک تیک سوبژکت و تئوری است!

• حق با سیاوش است:
• خود نیما را هرگز نمی توان از خودآگاهی نیما جدا کرد!

• حق با سیاوش است، اگرچه سیاوش ظاهرا فقط حدس می زند و نمی داند چرا.

• حقیقت این است که نیما آگاهی رهائی بخش را چنان از آن خود کرده، چنان «ارگانیزه» کرده که جدا کردن آندو از یکدیگر محال است:
• بدون خودآگاهی طرازنوین نیما، نیمای واقعا موجود، وجود نخواهد داشت!
• خودآگاهی نیما را به هیچ ترفندی نمی توان از خود نیما جدا ساخت!

• پیوندهای ارگانیک همیشه چنین اند.

• انسانی که عضوی از اعضایش را از دست دهد، انسان ناقصی خواهد بود!

تز نهم
• شب و تاریکی و چراغ، آن مرد
• بهم افتاده، لیک ساخته اند
• روی دفتر عمارت دیگر
از شعر «عمارت پدرم»

• سیاوش برای اثبات ادعای خویش دلیل و مدرک می آورد:
• او وحدت ناگسستنی شب و تاریکی و چراغ و مرد را نشان می دهد.

• از ترکیب انسان و شب و تاریکی و چراغ، عمارتی تشکیل یافته است:

• عمارتی سرتاپا دیالک تیکی:
• دیالک تیک جامعه و طبیعت!
• دیالک تیک انسان و محیط زیست!
• دیالک تیک چراغ و شب!
• دیالک تیک وسیله (چراغ) و هدف (شب ستیزی)!

تز دهم
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.

• چرا؟
• شاید برای اینکه چراغ یکی از عناصر شب ستیز محسوب می شود:
• چراغ در دیالک تیک چراغ و شب درگیر با ظلمت قیرگون است!

چراغ سمبل حزب طبقه و توده است که با ارتجاع و امپریالیسم درآویخته و از اندامش خون می ریزد!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر