دیالک تیک جبر و اختیار
میراث خواران طرح آفرینش
جهانگیر صداقت فر
تیبوران- ۲۴ دسامبر ۲۰۱۱
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد
5
مفاهیم «خویش و «بیگانه»
جهانگیر صداقت فر
تیبوران- ۲۴ دسامبر ۲۰۱۱
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد
5
مفاهیم «خویش و «بیگانه»
• این دو مفهوم در ادبیات فارسی ریشه ای دیرین دارند.
• در فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ، دیالک تیک دوست و دشمن همواره به شکل دیالک تیک آشنا و بیگانه بسط و تعمیم داده می شود.
• در طرز نگرش فئودالی سعدی و حافظ برای تعیین دوست و دشمن معیار جغرافیائی اختراع می شود:
• بدین طریق، دوست به خویش و آشنا اطلاق می شود و دشمن به بیگانه و ناآشنا.
• در نتیجهء کاربست این معیار کشکی و من در آوردی، دیالک تیک های تو در توی عجیب و غریبی بکار می افتند و تعیین دوست و دشمن را به بغرنج ترین و لاینحل ترین و در عین حال، به ساده ترین و سهل الحل ترین مسئله مبدل می سازند.
• دوست به کسی اطلاق می شود که در دهکده، قصبه، شهر و یا کشوری زندگی می کند و همه کسانی که در بیرون دهکده، قصبه، شهر و یا کشور زندگی می کنند، بطور اوتوماتیک و بدون کوچکترین دلیل عقلی، علمی و تجربی به درجه دشمن ارتقا داده می شوند.
• پارادوکس عجیب و غریبی همزمان بکار می افتد.
• آن سان که جامعه فرم جهنمی از خصومت بی دلیل به خود می گیرد و یافتن دوست چه بسا دشوارتر از یافتن سوزن در کاهدان می گردد.
• ببرکت همین طرز طبقه بندی دوست و دشمن و به قول دیل کارنگی هپیلی هپو «آیین دوست یابی»، کینه، نفرت و خصومت بی دلیل بی حد و مرزی در دلها شعله می کشد و جنگ های احمقانه میان اهالی دهات، قصبات، شهرها و کشورهای مختلف و چه بسا حتی میال ساکنان شمال ده و جنوب ده، قصبه، شهر و کشور توجیه می شوند و به راه انداخته می شوند و سیلی از خون ارزشمند بنی بشر به عبث ریخته می شود.
• حالا نظری به تز اول شاعر می افکنیم:
تز اول
• و وقتی بدین مقوله با درنگ بیاندیشی• انسان
• خود به راستی
• نماد تضاد است:
• بیگانه را به مسندی مقدس
• در غرفه ای
• به دل اندر می نشاند
• به پهنه ی تنگِ اندیشه، اما
• پروای خویش و حریفش نیست.
• شاعر نیز در این تز، همان معیار دیرآشنای فئودالی را به خدمت می گیرد و انسان را به شلاق انتقاد می بندد که چرا بیگانه را به مسند می نشاند و پروای خویش و حریفش نیست.
• با مفاهیم انتزاعی هر کار دلبخواهی می توان انجام داد.
• مسئله تنها زمانی دشوار می شود که به مفاهیم انتزاعی و مجرد البسه مشخص بپوشانیم.
• این بیگانه کیست که انسان انتزاعی شاعر به مسندش می نشاند و خویش کذائی کیست که انسان کذائی پروایش نیست؟
• در قاموس شاعر، رعیت و خان در روستائی و یا کارگر و کارخانه دار در کارخانه ای چه رابطه ای با هم دارند؟
• خویش و آشنای همدیگرند و یا بیگانه و ناآشنا با یکدیگر؟
• اگر این و یا آن، به چه دلیل علمی، تجربی و منطقی و بر اساس کدام معیار عینی و واقعی؟
• جالب اما ارزیابی این تضاد کذائی انسان از سوی شاعر است:
• «به پهنه ی تنگِ اندیشه، اما پروای خویش و حریفش نیست.»
• اگر اشتباه نکنیم، دلیل اینکه انسان مورد نظر شاعر «دشمن را به مسند می نشاند و پروای خویش و حریفش نیست»، این است که او «تنگ نظر» است.
• این ادعای شاعر اما تمامت تئوری مبتنی بر «میراث خواران طرح آفرینش» او را بی اعتبار می سازد:
• این ادعای شاعر بدان معنی است که انسان نه به دلیل «میراث خواری طرح آفرینش»، بلکه به سبب تنگ اندیشی «نماد تضاد» است.
• این به عبارت دقیقتر بدان معنی است که تضادمندی انسان علت سوبژکتیف و حتی بدتر از آن علت معرفتی دارد:
• انسان، تضادمند (نماد تضاد) است، زیرا تنگ نظر است.
• اگر انسان، بسان شاعر وسعت نظر می داشت، فاتحه بلندی بر تضاد می خواند و از هر نوع تضاد، پاک و مبرا می زیست.
• خدا کند که برداشت ما از این «به پهنه ی تنگِ اندیشه» نادرست باشد.
• و گرنه شاعر تا درجه ایدئالیست های بی غل و غش حوزه علمیه سقوط خواهد کرد و روح (پهنه تنگ و گشاد اندیشه) را خالق ماده (نماد تضاد و یا وحدت بودن انسان) خواهد دانست.
• و گرنه شاعر روح (شعور) را خالق ماده (وجود) تلقی خواهد کرد!
• این اما به معنی وارونه کردن دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی خواهد بود که بنا بر آن طرز زیست تعیین کننده طرز تفکر است!
• آنگاه طرز تفکر، تعیین کننده طرز زیست خواهد بود!
• آنگاه کسی فئودال خواهد شد که بتواند فئودالی باندیشد!
• آنگاه علت اصلی طرز تفکر فئودالی، دیگر طرز زیست فئودالی نخواهد بود!
تز دوم
• انسان نماد تضاد است:• هوشمندانه،
• در تلاشِ بهی،
• ز خرسنگ خاره و پولاد و شیشه و خاک
• مدنیّت را
• شکوهِ شکفتن می آرد ارمغان برای خلایق،
• با انفجار کینه ای مزمن، اما
• بشریت را خانمان بر میاندازد از بیخ.
• دلیل دیگر شاعر بر نماد تضاد بودن انسان این است که مدنیتی را از خاره و پولاد و شیشه و خاک پی می افکند، بعد با انفجار کینه مزمن، خانمان بشریت را از بیخ بر می اندازد.
• مته به خشخاش گذاشتن در مورد شعر، کار نادرستی است، ولی انسان شاعر نه انسان واقعی و عینی و ملموس و مشخص، بلکه انسانی مجرد و انتزاعی است، از جنس همان مجردی است که شاملو مادام العمر در به در به دنبالش می گشت.
• این کدام انسان است که از خاره و پولاد و شیشه و خاک مدنیتی پی می افکند؟
• و کدام انسان است که بشریت را خانمان می اندازد از بیخ؟
• آیا شاعر مطمئن است که انسان واحدی را در مد نظر دارد؟
• پی افکنان مدنیت ها را می شناسیم:
• توده های مولد و زحمتکش نام دارند:
• برده ها، رعایا، پیشه وران، کارگران، صنعتگران، حفاران، نجاران و غیره!
• مهره های خانمان برانداز کین توز بشریت را نیز در تاریخ کم و بیش می شناسیم:
• چنگیز و تیمور و تزار و هیتلر و جانسون و نیکسون و پینوچه و بوش و بلر و شیراک و میتران و غیره
• اما میان هیتلر و توده های مولد و زحمتکش فرقی نیست؟
• علاوه بر این، انسان ها آن می کنند که می خواهند و یا آن می کنند که ضرورت های اقتصادی ـ اجتماعی و منافع طبقاتی الزامی می سازند؟
• اینکه بوش و چینی و رمزفیلد به تسخیر عراق و کشتار خلق های آن سامان مبادرت می ورزند، به سبب انفجار کین مزمن آنها نسبت به عراق است و یا الزامات اقتصادی ـ اجتماعی و غیره آنها را به انجام این عمل برمی انگیزد؟
• این جانوران حتی نام متحد پاکستانی خود پرویز مشرف را نمی توانستند تلفظ کنند، چه برسد به داشتن کینه مزمن نسبت به خلق های عراق و افغانستان و غیره.
• انسان ها از ریز و درشت در دیالک تیک جبر و اختیار عمل می کنند.
• وولونتاریسم بی بند و باری در کار نیست تا هرکس آن کند که میلش می کشد.
• انسان ها از اختیار (آزادی) مطلق برخوردار نیستند، بلکه به قول به آذین، در لا به لای دیوارهای جبر (ضرورت) حرکت و عمل می کنند.
• با توسل به مهر و کین انسان ها نمی توان تاریخ را توضیح داد.
• مهر و کین انسان ها نه اولین، بلکه در بهترین حالت، دومین اند!
• وحدت و تضاد منافع مادی و معنوی میان انسان ها ست که به انفجار مهر و یا کین متقابل منجر می شود و نه بر عکس!
• مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، انسان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر