عدم موجود گردد، این محال است
وجود از روی هستی لایزال است
شیخ شبستر
وجود از روی هستی لایزال است
شیخ شبستر
سیری در جهان بینی احسان طبری (8)
معنای زندگی
معنای زندگی
• با سپاس از کارگر انقلابی عزیز.
• اولا به خاطر اینکه نظرات شتابزده ما را قابل خواندن می دانند.
• ثانیا به خاطر زحمت تأمل روی نظرات خام ما.
• ثالثا به خاطر تحمل زحمت نقد آنها.
• رابعا به خاطر نشان دادن جسارت مدنی و خطر کردن به چالش فکری.
• ما طبق معمول، نخست به تجزیه نظرات مطروحه از سوی ایشان می پردازیم تا از موضوع خارج نشویم و به دام بحث انتزاعی نافتیم.
1
کارگر انقلابی
فکر می کنم منظور طبری از هست و نیست نه وجود و عدم، آنچنان که عرفا می اندیشند بلکه زندگی و مرگ است آنگونه که دیالکتیسین های ماتریالیست می اندیشند.
کارگر انقلابی
فکر می کنم منظور طبری از هست و نیست نه وجود و عدم، آنچنان که عرفا می اندیشند بلکه زندگی و مرگ است آنگونه که دیالکتیسین های ماتریالیست می اندیشند.
2
میم
میم
• فراز یاد شده از شعر طبری چنین آغاز می شود:
• «در این جهان که گرم ستیزند، هست و نیست
• پُرسی اگر که زندگی ما برای چیست»
• ما مصراع اول، یعنی «در این جهان که گرم ستیزند، هست و نیست» را بسط و تعمیم دیالک تیک واره وجود و عدم تلقی کرده ایم.
• هست را به وجود و نیست را به عدم ترجمه کرده ایم.
• چرا؟
• برای اینکه در تئولوژی اسلامی نیز چنین دیالک تیک واره ای به خدمت گرفته می شود:
• دوئالیسمی از هستی و نیستی
• هستی و نیستی به مثابه دو ضد بی ربط به یکدیگر در مقابل هم قرار داده می شوند.
• در این صورت دیگر وحدتی میان هستی و نیستی وجود ندارد.
• دیالک تیک اما باید جولانگاه وحدت اضداد باشد.
• که خود بهتر از ما می دانید.
• شیخ شبستر نیز همین دیالک تیک واره را بسط و تعمیم می دهد:
شیخ شبستر (گلشن راز)
• چو قاف قدرتش دم بر قلم زد• هزاران نقش بر لوح عدم زد
• او هم در این حکم، دیالک تیک خیالی وجود و عدم را سرهم بندی می کند، دوئالیسمی از دو ضد موسوم به وجود و عدم را.
• و ادعا می کند که قاف قدرت الهی (جزئی از قدرت لایتناهی خدا) به قلم کذائی (که ظاهرا قبل از پیدایش هستی، وجود داشته)، اشاره ای می کند و بدین طریق، هزاران نقش بر لوح عدم زده می شود.
• شیخ برای عدم وجود درخود قائل می شود تا بر لوحش قلم زده شود و وجود (هستی) پدید آید.
• این حکم به معنی پیدایش هستی از نیستی است.
• دیالک تیک واره وجود و عدم، ذهنی و ایدئال است و نمی تواند بطور عینی و رئال وجود داشته باشد؟
• چون دیالک تیک همواره میدان همزیستی ستیزمند دو قطب متضاد است که در یکدیگر اثر می گذارند و تحت تأثیر متقابل یکدیگر قرار دارند.
• انگل و هیچکاره و هیچ را از این رو به خطه دیالک تیک راه نمی دهند.
• و عدم از این رو نمی تواند با وجود وارد رابطه دیالک تیکی شود.
• عدم یعنی نیستی و نیستی نمی تواند بر هستی تأثیر بگذارد و تحت تأثیر متقابل هستی قرار گیرد.
• بنظر شما، طبری با دیالک تیک واره هستی و نیستی، دیالک تیک زندگی و مرگ را توسعه داده اند.
• ما هم ضمنا همین نظر شما را نمایندگی کرده ایم:
• «طبری احتمالا دیالک تیک واره هست و نیست را از مولوی و عرفای دیگر به عاریه گرفته اند و به سیاق خود تفسیر کرده اند»:
• «از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ....»
• ما هم دقیقا نظر شما را حدس زده ایم:
• از جمادی (هستی، وجود) می میرد (نیستی) و بعد به نامی (رشد و نمو یابنده، هستی عالی تر، هستی آلی و ارگانیک) بدل می شود.
• گذار از کیفیت نازل به عالی!
• بعد اضافه کرده ایم که «این مرگ عرفانی گشته مورد نظر مولوی و طبری نه مرگ ـ به معنی واقعی کلمه ـ بلکه توسعه است.»
• اختلاف نظر شما با ما فقط در تفسیر مرگ است.
3
کارگر انقلابی
طبیعی است که طبری نمی تواند به چنان طرز تفکر جزمی رسیده باشد که حتی عدم را برای یک اتم تصور کنند.
کارگر انقلابی
طبیعی است که طبری نمی تواند به چنان طرز تفکر جزمی رسیده باشد که حتی عدم را برای یک اتم تصور کنند.
4
میم
• حق با شما ست.میم
• ما هم فکر نمی کنیم که طبری به نیستی به معنای مذهبی آن باور داشته باشد.
• اتم اما برای خود دنیائی است!
• اتم به مثابه «جزء لایتجزا» (امام صادق) فقط با متدهای شیمیائی لایتجزا (تجزیه ناپذیر) و ساده ترین فرم وجودی ماده است و گرنه با متدهای فیزیکی و غیره به ذرات هسته ای تجزیه می شود که بسان اتم جولانگاه دیالک تیک دیگری اند:
• اتم جولانگاه مثلا دیالک تیک پروتون ـ الکترون است.
5
کارگر انقلابی
مارکس می گوید:
(نقل به مضمون) اگر مرگ متلاشی شدن باشد به گونه ای که ماده تمام نمودش را از دست بدهد و در واقع انتهای مرگ چیزی جز در غلطیدن به اتم یعنی کوچکترین ذرهء بی نمود نباشد.
بنا بر این مرگ تنها چیزی است که نابود نمی شود.
اتفاقا این مرگ است که در بستر زیرین هرگز نابود نمی شود و همواره به بقا خود ادامه می دهد و اتم با در غلطیدن به مادهء دارای شکل است که توان نمود پیدا می کند.
کارگر انقلابی
مارکس می گوید:
(نقل به مضمون) اگر مرگ متلاشی شدن باشد به گونه ای که ماده تمام نمودش را از دست بدهد و در واقع انتهای مرگ چیزی جز در غلطیدن به اتم یعنی کوچکترین ذرهء بی نمود نباشد.
بنا بر این مرگ تنها چیزی است که نابود نمی شود.
اتفاقا این مرگ است که در بستر زیرین هرگز نابود نمی شود و همواره به بقا خود ادامه می دهد و اتم با در غلطیدن به مادهء دارای شکل است که توان نمود پیدا می کند.
6
میم
• ما این نقل قول نادقیق را حلاجی می کنیم:میم
1
اگر مرگ متلاشی شدن باشد به گونه ای که ماده تمام نمودش را از دست بدهد.
اگر مرگ متلاشی شدن باشد به گونه ای که ماده تمام نمودش را از دست بدهد.
• این حکم فی نفسه نادقیق است:
• ماده تمام نمودش را از دست نمی دهد.
• ماده همیشه دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت) است و فرق نمی کند که با ذره بین های زمان مارکس بشود آن را دید و یا نه.
• زندگی (حیات) یعنی داد و ستد (جذب و دفع) سلولی و مرگ یعنی قطع این داد و ستد و لاجرم مرگ سلول ها.
• مرگ سلول ها یعنی گذار از ماده ارگانیک (آلی) به غیرارگانیک (معدنی)
• این به هیچ وجه به معنی نیستی نیست.
• این همان طور که شما نقل کرده اید، نوعی تجزیه و تلاشی است:
• ما اینجا با دیالک تیک تجزیه و ترکیب سر و کار داریم، که خود بحثی جدا ست.
2
در واقع انتهای مرگ چیزی جز در غلطیدن به اتم یعنی کوچکترین ذرهء بی نمود نباشد.
در واقع انتهای مرگ چیزی جز در غلطیدن به اتم یعنی کوچکترین ذرهء بی نمود نباشد.
• ذرهء بی نمود نداریم.
• شاید دقیق ترجمه نشده است.
• ذره ـ بسان کهکشان ـ جولانگاه دیالک تیک نمود و بود است.
• مشاهده و رؤیت نمود چیزها بسته به توسعه ابزار مشاهده است.
• به این دلیل نمی توان منکر نمود ذرات اتمی شد.
• ذره که سهل است، بسیاری از ستاره ها به سبب دوری قابل رؤیت نبوده اند.
• این اما به معنی نداشتن نمود نبوده است.
• آثار هگل، مارکس و انگلس را باید کسانی ترجمه کنند که به فوت و فن و ظرافت های دیالک تیک تسلط دارند.
3
بنا بر این مرگ تنها چیزی است که نابود نمی شود.
بنا بر این مرگ تنها چیزی است که نابود نمی شود.
• این حکم بی معنا ست!
• مرگ چیز نیست!
• مرگ روند تجزیه و تلاشی ارگانیسم و یا میکروارگانیسم است.
4
اتفاقا این مرگ است که در بستر زیرین هرگز نابود نمی شود و همواره به بقا خود ادامه می دهد و اتم با در غلطیدن به مادهء دارای شکل است که توان نمود پیدا می کند.
اتفاقا این مرگ است که در بستر زیرین هرگز نابود نمی شود و همواره به بقا خود ادامه می دهد و اتم با در غلطیدن به مادهء دارای شکل است که توان نمود پیدا می کند.
• این حکم بسیار آشفته است و احتمالا بسیار بد ترجمه شده است.
• میان نمود و فرم (به قول محیط، شکل) چنین رابطه مضحکی وجود نادرد:
• فرم بلحاظ کمی، غنی تر از نمود است و محتوا غنی تر از ماهیت!
• نمود و ماهیت اما بلحاظ کیفی غنی تر از فرم و محتوا هستند.
• از این رو ست که مارکس در «کاپیتال» (و جاهای دیگر) به توسعه دیالک تیک مرکبی مبادرت می ورزد که به احتمال قوی، در گنجینه هگل وجود نداشته است:
• دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی.
• این دیالک تیک از ترکیب دو دیالک تیک فرم و محتوا و دیالک تیک نمود و ماهیت تشکیل یافته است.
• سعدی هم از این کارها در موارد دیگر بسیار کرده است!
• فرم نمودین بخشی از فرم است که نمودین است و محتوای ماهوی بخش اساسی، ضرور، ثابت و تعیین کننده محتوا ست.
7
کارگر انقلابی
در ضمن ارسال این مطلب نمی تواند یک بعدی و تک راستا نگری امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده را توجیه نماید و طبیعی است بین تحلیل مارکس و نگرش یک بعدی آنها دنیایی فاصله وجود دارد. فقط هدفم اینست که عنوان مارکس مرگ طبیعت را ذات اصلی و فنا ناپذیر آن می داند.
کارگر انقلابی
در ضمن ارسال این مطلب نمی تواند یک بعدی و تک راستا نگری امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده را توجیه نماید و طبیعی است بین تحلیل مارکس و نگرش یک بعدی آنها دنیایی فاصله وجود دارد. فقط هدفم اینست که عنوان مارکس مرگ طبیعت را ذات اصلی و فنا ناپذیر آن می داند.
8
میم
میم
1
در ضمن ارسال این مطلب نمی تواند یک بعدی و تک راستا نگری امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده را توجیه نماید.
در ضمن ارسال این مطلب نمی تواند یک بعدی و تک راستا نگری امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده را توجیه نماید.
• نگرش پویان و احمدزاده و تمامت طیف فدائی و مجاهد و غیره در زمان ماضی و مضارع، ضمن اینکه به قول شما یکسونگر است و نه همه جانبه نگر، اما بیشتر فرمالیستی است:
• آنها دیالک تیک فرم و محتوا را تخریب می کنند، محتوا را دور می اندزاند و فرم را (مثلا دیروز، فرم مسلحانه کذائی را و امروز فرم پارلمانتاریستی به اصطلاح مسالمت امیز) را مطلق می کنند.
• آنها اصلا کاری به محتوای کار خود ندارند.
• در هر دو مورد اسیر فرم کار خویش اند.
• اگر بخت یار باشد، این گرایش های آوانتوریستی و نگرش های متافیزیکی مورد تحلیل قرار خواهند گرفت.
• شما هم می توانید ما را در تصحیح برداشت های مان مددکار باشید.
2
فقط هدفم اینست که عنوان مارکس مرگ طبیعت را ذات اصلی و فنا ناپذیر آن می داند.
فقط هدفم اینست که عنوان مارکس مرگ طبیعت را ذات اصلی و فنا ناپذیر آن می داند.
• فرمولبندی این حکم شما نیز نادقیق است.
• مرگ و فنائی اصولا وجود ندارد:
• ماده (واقعیت عینی در تمامی فرم های آن) لایزال و فنا ناپذیر است!
• فقط فرم وجودی ماده دستخوش تغییر مدام است!
• این چیزی جز گذار بی امان از فرم های کم ثبات به فرم های ثباتمند و برعکس نیست!
• دیالک تیک تجزیه و ترکیب، به قول سیاوش کسرائی!
• وجود از روی هستی لایزال است
• نه آن این گردد و نه این شود آن
• همه اشکال گردد بر تو آسان»
• به قول شیخ شبستر
خیلی ممنون از هماندیشی و زحمات تان
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر