۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (8)

تا تو با منی
امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

• تا تو با منی زمانه با من است
• بخت و کام جاودانه با من است

• تو بهار دلکشی و من چو باغ
• شور و شوق صد جوانه با من است

• یاد دلنشینت ای امید جان
• هر کجا روم روانه با من است

• ناز نوشخند صبح اگر تو راست

• شور گریه ی شبانه با من است

• برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
• رقص و مستی و ترانه با من است

• گفتمش:
• «مراد من؟»

• به خنده گفت:
• «لابه از تو و بهانه با من است»

• گفتمش:
• «من آن سمند سرکشم»

• خنده زد که تازیانه با من است

• هر کسش گرفته دامن نیاز
• ناز چشمش این میانه با من است

• خواب نازت ای پری ز سر پرید
• شب خوشت که شب، فسانه با من است

تلاش برای تحلیل شتابزده شعر «تا تو با منی»

• این شعر سایه، یکی از پر مشتری ترین اشعار او ست.
• این شعر سایه در وبلاگ هر بچه مدرسه ای یافت می شود.

• این جور شعرها را با صفت «عاشقانه» از اشعار دیگر متمایز می سازند و برای نرم کردن معشوق کذائی به گوشش می خوانند.


• در جامعه ایران ظاهرا همه چیز بوفور یافت می شود، به غیر از صداقت و صراحت و یکرنگی!


• ما این شعر را بیت به بیت مورد تأمل قرار می دهیم:


بیت اول
• تا تو با منی زمانه با من است
• بخت و کام جاودانه با من است

• آنچه در نگاه نخست، گفت و گویی بی زیان و ضرر و امری کاملا طبیعی جلوه می کند، پس از تأملی، ماهیت زیانبار خود را نمودار می سازد.
• مرد (عاشق کذائی) معشوقه را تا درجه ای ارتقا می دهد که حضورش با تحقق عالی ترین ایدئال ها (آرمان ها)، با بخت و با کام جاودانه
برابری می کند.

• همه می دانند که چنین یاوه ای حقیقت ندارد، ولی علیرغم آن یاوه هائی از این دست بکرات داد و ستد می شوند.


بیت دوم
• تو بهار دلکشی و من چو باغ
• شور و شوق صد جوانه با من است

• در این بیت شعر، انسان ناتورالیزه می شود، بهار می شود و باغ می شود.
• ضمنا طبیعت، هومانیزه (انسان واره) می شود:
• جوانه و نتیجتا باغ شورمند و شوقمند می شود.

• ظاهرا تشبیه هنرمندانه و بی ضرر و زیانی است.

• اما همین ناتورالیزاسیون و هومانیزاسیون به اصطلاح هنرمندانه، راه را برای تحریف حقایق و پذیرش بدل به عنوان اصل هموار می سازد:


• سعدی برای اثبات هر اندیشه ارتجاعی به همین ترفند متوسل می شود:

• او به عنوان مثال از «خداوند بالا و شیب» سخن آغاز می کند تا اختلافات طبقاتی را امری طبیعی و الهی جا بزند:
• سعدی از آسمان راه می افتد، به طبیعت می رسد تا از طبیعت راه بافتد و به جامعه برسد:

• «به قدرت، نگهدار بالا و شیب
• خداوند دیوان روز حسیب»
• (بوستان ص 1)

• امپریالیسم دیری است که همین ترفند را برای توجیه توجیه ناپذیرها به خدمت می گیرد:
• اینکه پسر و یا دختر نوجوانی همسر زن و یا مرد پیری می شود، با همین منطق توجیه می شود که مگر شیر نر شیربچه ماده را در حریمش نمی پذیرد؟

• تنازع بقا میان گیاهان و جانوران برای اثبات حقانیت بربریت امپریالیستی به خدمت گرفته می شود و استثمار بربرمنشانه بخش اعظم بشریت از سوی صاحبان زر و زور در آب زمزم شسته می شود:

• اگر جانور قوی از جانوران ضعیف تغذیه می کند، چرا انسان ها و کشورهای قوی به خرج انسان ها و کشورهای ضعیف زندگی نکنند، چرا نیروهای لازم را با شکار و انتقال میلیون ها آفریقائی و آسیائی و استرالیائی ضعیف، تأمین نکند؟
بیت سوم
• یاد دلنشینت ای امید جان
• هر کجا روم روانه با من است

• این وضع در مورد «امید جان» هم مصداق دارد و در انحصار عاشق کذائی نیست.

• معشوق هم هر جا رود، یاد عاشق را با خود می برد:

• عشق در دیالک تیکی از عاشق و معشوق معنی پیدا می کند.

• تکرار این حقیقت مبرهن دیگر برای چیست؟

بیت چهارم
• ناز نوشخند صبح اگر تو راست
• شور گریه ی شبانه با من است

• آنچه ظاهرا امری ساده و طبیعی جلوه می کند، شیوه تربیتی ـ رفتاری و شیوه زیست معینی است که به خورد کودکان جامعه داده می شود:
• دختربچه باید مظهر «ناز نوشخند صبح» باشد و پسربچه باید به زره «شور گریه شبانه» مجهز باشد.

• چنین چیزی در واقعیت جامعه طبقاتی یافت نمی شود:
• دخترانی که «ناز نوشخند صبح» اند، به طبقات حاکم و چه بسا انگل تعلق دارند و نه به توده های مولد و زحمتکش.

• سایه اما احتمالا به پیروی از حافظ به «شور گریه شبانه» خیلی اهمیت و ارزش قائل می شود.

• غزلی از سایه یافت نمی شود که پای گریه به میان کشیده نشود.


• فاجعه را باش!


• سرباز سنگرهای پرولتری بیشتر به مرثیه سرا شباهت دارد:

• او از گریه و زاری هنری می سازد و به خورد مردم می دهد.

• همین روانشناسی مسلط بر شعر حافظ و سایه است که از آنها تریاک می سازد.


بیت پنجم
• گفتمش:
• «مراد من؟»

• به خنده گفت:
• «لابه از تو و بهانه با من است»

• در هیمن بیت شعر، گشتاورهای تربیتی منفی مؤثری به چشم می خورند:
• لابه از عاشق کذاب و بهانه از معشوق رمال!

• جای شکسپیر خالی:

• جهان صحنه تئاتر است و هر کس نقشی را بازی می کند:


• هر کس ماسکی به چهره زده است!

• هیچکس هیچکس نیست!
• تفاوت فقط در نقش ها و ماسک ها ست!
• ماهیت ها محو گشته اند و نقش ها جای خالی آنها را پر کرده اند، بی آنکه بتوانند پر کنند.
• همه چیز پوست واره و توخالی است!
بیت ششم
• گفتمش:
• «من آن سمند سرکشم»

• خنده زد که تازیانه با من است

• در این بیت فاجعه به اوج می رسد:
• عاشق به سمندی بدل می شود و معشوق کذائی به سواره تازیانه در دست!

• نقش تربیتی منفی این جور شعرها تأمل انگیز است!


• جای کسروی خالی است!


• تا چشم کار می کند از رابطه برابرحقوق میان زن و مرد خبری نیست!

• روابط حتی در زندگی زناشوئی و میان عاشق و معشوق، مهر و نشان روابط مبتنی بر ستم ارباب و نوکر را دارند.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر