بخش اول
شین میم شین
شین میم شین
• عشق یکی از رایج ترین و در عین حال، یکی از مبهم ترین مقوله ها در ادبیات پارسی است.
• همه ظاهرا واژه واحدی را بکرات و بدلخواه بکار می برند و کس نمی داند که منظور واقعی شان از چه قرار است.
• ما می کوشیم مقوله عشق را در دیوان حافظ مورد تأمل قرار دهیم، بلکه اندکی به محتوای آن پی ببریم.
حکم اول
• الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها
• که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
• حافظ در این بیت، دیالک تیک نمود و بود و یا دیالک تیک پدیده و ماهیت را به شکل دیالک تیک آسانی و دشواری بسط و تعمیم می دهد.
• عشق بنظر حافظ بظاهر آسان است، ولی در باطن، مشکل.
• منظور از این تضاد ظاهر و باطن چیست؟
• این مسئله را می توان از دو بعد مورد تأمل قرار داد:
• اولا از این نظر که عشق ظاهرش انعکاس راستین باطنش نیست، در نمود عشق، چند و چون بود (ماهیت) آن انعکاس نمی یابد و آدمی فریب ظاهر فریبای عشق را می خورد، به دام می افتد و بعد به فاجعه و خطای خود پی می برد.
• اگر منظور حافظ از عشق نیازهای غریزی باشد، می توان به او حق داد:
• در دیالک تیک غریزه و عقل، غریزه نخستین است و بیشتر اوقات دست بالا دارد.
• اگر رفع نیازهای غریزی در دستور کار ارگانیسم قرار گیرد، غریزه می تواند عقل را چه بسا پوزه بند زند و به کنجی افکند و خود یکه تاز میدان شود و امر و نهی کند.
• آنگاه نیاز غریزی معینی رفع می شود و یا نمی شود و وقتی آب از سر گذشت، آدمی به خود می آید، به خیال اینکه کردوکارش آگاهانه و ارادی بوده، و به مزمت خود می پردازد.
• سعدی مثال های روشنی در این زمینه دارد:
• تشنه ای سوخته در بیابان بالاخره به چشمه ای می رسد که فیل ژیانی هم از قضا در همانجا قصد رفع تشنگی دارد.
• عقل فرمان ایست می دهد، ولی غریزه حفظ نفس می داند که اگر او آب نخورد، خواهد مرد و لذا فوری پوزه بندی بر عقل می زند و از عرصه بدر می راند و تشنه سوخته را به خوردن آب سوق می دهد.
• وقتی کار از کار گذشت، پوزه بند از دهن عقل برمی دارد، تا او هم از نعمات دموکراسی در اندام برخوردار باشد.
• جوان تشنه نیاز جنسی ازدواج می کند و تشکیل خانواده می دهد، بی آنکه شرایط مادی و معنوی لازم برای آن فراهم شده باشد.
• وقتی غریزه کار خود را کرد، عقب می نشیند و عقل باید برای خرابکاری های نسجیده آن دچار دردسر شود.
• زن و بچه و هزاران مشکل با جیب و کله خالی.
• بحران خانوادگی اوج می گیرد و پدر و مادر بی همه چیز ـ به قول حافظ ـ «می افتند به مشکلها.»
• این حکم حافظ را اما از بعد معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت) هم می توان مورد تأمل قرار داد:
• در قاموس حافظ نمی توان از خطه مرئی نمود به ظلمات نامرئی بود راه یافت.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها در تئوری شناخت حافظ نا شناختنی اند.
• حافظ از طرفداران اسکپتیسیسم و چه بسا اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) است و به لیاقت معرفتی ـ نظری بنی بشر باور ندارد.
حکم دوم
• هرگز نمیرد آن، که دلش زنده شد به عشق• ثبت است بر جریده عالم دوام ما
• حافظ در مصرع اول این بیت، دیالک تیک فنا و بقا را به نفع بقا تخریب می کند:
• عاشق بودن همان و جاودانگی و نامیرائی همان.
• چرا؟
• عاشق بودن چه ربطی به فنا و بقای بنی بشر دارد؟
• حافظ پاسخ این پرسش را در مصرع دوم می دهد:
• هرکس عاشق باشد، نامش بر جریده عالم ثبت می شود.
• عشق اما به چه معنی است که سبب ثبت نام عشاق به جریده عالم می شود؟
• عشقی که درک ماهیت و باطنش محال بود و فقط ظاهری فریبا داشت، اکنون کاملا قابل شناخت است و حافظ حتی فونکسیون آن را تشخیص داده و با اطمینان تمام ابلاغ می کند:
• فونکسیون عشق جاودان سازی عشاق است.
• ما قصد حدس و گمان نداریم، ولی ظاهرا عشق کذائی آدمی را به کاری سترگ وامی دارد، تا سر ببازد و نام بیابد.
• تا بلحاظ مادی بمیرد و بلحاظ معنوی جاوید شود.
• در جهان بینی حافظ معیار جاودانگی نام است.
• مقوله «نام» یکی از مقولات ارزشی و اخلاقی دیرین است و کماکان مؤثر.
• این مقوله باید مستقلا و مفصلا مورد تحلیل قرار گیرد.
• اما اکنون باید نظرات حافظ را در رابطه نام و ننگ به اختصار مرور کنیم:
حافظ
• در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
• گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
• نام و ننگ نیز در این حکم حافظ به عهده قضا و قدر محول می شوند.
• این دترمینیسم فلسفی را حافظ از همشهری اش به ارث برده است.
• در فلسفه حضرات، همه خواص و مشخصات چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) بنیادی، طبیعی، مادرزادی و خدادادی تلقی می شوند، ننگ و نام نیز نمی توانند از قانون و قاعده کلی آهنین استثناء باشند.
• حافظ بد نام است و مسئولیت بد نامی خود را به گردن قضا و قدر می اندازد.
• این خدعه طبقاتی ایدئولوگ های طبقات حاکمه است:
• علت پدیده های طبیعی و اجتماعی را به گردن نیروهای ماورای طبیعی و ماورای عقلی می اندازند، تا کسی دنبال علل واقعی آنها نگردد.
• همان نامی که در حکم مورد بحث ببرکت عشق بر جریده عالم ثبت می شود، اکنون به گردن قضا و قدر انداخته می شود.
• بدین طریق عشق کذائی هیچکاره تلقی می شود و نام و ننگ چیزی است که قضا در روز الست به کسی می دهد و یا نمی دهد.
حافظ
• ای دل، شباب رفت و نچیدی گلی ز عمر
• پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
• حافظ در این بیت، توصیه می کند که وقعی به ننگ و نام نهاده نشود.
• دیگر از ثبت نام به جریده عالم ببرکت عشق کذائی حرفی در میان نیست.
حافظ
• گرچه بد نامی است نزد عاقلان
• ما نمی خواهیم ننگ و نام را
• حافظ در این بیت، بی خیال جاودانگی است، نه نام می خواهد و نه ننگ.
• ننگ و نام برایش یکسان است.
• او فقط می ازرق فام می خواهد و بس.
حافظ
• گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
• شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت.
• همان عشقی که در حکم مورد بحث باعث ثبت گشتن نام بر جریده عالم می شد و جاودانگی و نامیرائی عاشق را به دنبال می آورد، اکنون به ضد خود بدل می شود و به عنوان بهانه ای برای بی اعتنائی به بدنامی به خدمت گرفته می شود.
• دلیل هم اگر کسی بخواهد، سرمشقی معجزه می شود و تحویلش داده می شود:
• شیخ صنعان هم میخواره بود و دار و ندارش را در خانه خمار به رهن گذاشته بود.
حافظ
• از ننگ، چه گوئی، که مرا نام ز ننگ است • وز نام چه پرسی، که مرا ننگ ز نام است
• حافظ در این بیت، حتی دیالک تیک نام و ننگ را وارونه می کند:
• او از نام ننگ دارد و در ننگ به دنبال نام می گردد.
• اکنون دیگر منبع و منشاء نام نه عشق، بلکه ننگ است.
• خردستیزی (ایراسیونالیسم) که ما به حافظ و امثالهم نسبت می دهیم، از همین رو ست.
• بگذریم.
حکم سوم
• یک قصه بیش نیست، غم عشق و این عجب
• کز هر زبان که می شنوم، نا مکرر است
• غم عشق بنظر حافظ قصه واحدی است و بی اعتنا به اینکه از زبان چه کسی شنوده شود، شنیدنی است.
حکم چهارم
• اگر دشنام فرمائی و گر نفرین، دعا گویم
• جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
• حافظ در این بیت، ماهیت «عشق» و رابطه عاشق و معشوق را برملا می سازد.
• این رابطه، در بهترین حالت، رابطه واره یکجانبه ای جلوه می کند.
• رابطه یکجانبه به زبان فلسفی وابستگی نامیده می شود.
• وابستگی رابطه یک طرفه را می گویند:
• وابستگی فرمی از پیوند میان ابژکت های جهان مادی و یا میان تصاویر ذهنی آنها ست، که پیش شرط وجود و یا تغییر هر ابژکت، وجود و یا تغییر ابژکت های دیگر است.
• مفهوم «رابطه متقابل» از رابطه دوطرفه حکایت می کند:
• رابطه میان دو چیز که وجود و یا تغییر یکی همواره با وجود و تغییر منطبق با آن در دیگری همراه است و برعکس.
• مفهوم «وابستگی» حاکی از سمت و سوی پیوند است.
• حکم «عاشق وابسته است به معشوق»، حاکی از آن است، که پیش شرط وجود و یا تغییر عاشق، وجود و یا تغییر معشوق است و نه برعکس.
• و لذا وابستگی بیانگر پیوند منفعل میان دوچیز است.
• شناخت وابستگی پدیده ها در طبیعت و جامعه پیش شرط مهمی برای پیشرفت علمی و موفقیت کردوکار عملی هدفمند انسان ها ست.
• وابستگی از نظر علم منطق یک مناسبت سه عضوی است.
• و لذا این حکم که «حسن وابسته است به حسین»، حکم جامع و مانعی نیست.
• بلکه باید گفت که حسن از چه نظر وابسته به حسین است.
• بنابرین فرمولبندی کامل یک رابطه وابستگی باید چنین باشد :
• «حسن، مثلا بلحاظ اقتصادی، وابسته است به حسین.»
• اکنون سؤال این است، که
• اولا چرا باید معشوقی عاشق خویش را به دشنام ببندد و نفرینش کند؟
• ثانیا چرا باید عاشق تن به وابستگی توأم با خفت و خواری بدهد و در مقابل دشنام و نفرین انسانی دیگر واکنش منفعل سگواره از خود نشان دهد، نه انسانواره؟
• ثالثا هدف شاعر از عشق چیست؟
• رابعا آیا عشق وسیله است و یا هدف؟
ما در بخش بعدی برای این پرسش ها به دنبال پاسخ خواهیم گشت.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر