۱۴۰۳ مهر ۹, دوشنبه

درنگی دیگر در کامنتی دیگر از حق پرستی (۶)

 

درنگی

از

میم حجری

حق پرست
ما تنها یک شکل از دمکراسی تحت عنوان دمکراسی فرمال بورژوازی نداریم.

ما دمکراسی توده ای نیز داریم که تحت لوای دیکتاتوری پرولتاریا پدید خواهد آمد.
طبیعی است که به قول مارکس در جوامع طبقاتی ما نه آزادی کامل داریم و نه دیکتاتوری کامل.
 
همانطور که ذکرش گذشت،
دموکراسی 
به حاکمیت توده مولد و زحمتکش (وحدت حاصل از پرولتاریا و دهقانان و پیشه وران و روشنفکران توده ای)
 اطلاق می شود
و
مونارشی و اریستوکراسی و اولیگارشی
 به حاکمیت اقلیت انگل و استثمارگر.
 
اکنون این سؤال پیش می آید
 که 
چرا و چگونه و به چه دلیلی حق پرست 
از مفهوم دموکراسی به مفاهیم آزادی و دیکتاتوری می رسد؟
 
البته
فقط حق پرست نیست که به چنین انحراف مفهومی دچار می آید:
 
Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person

الکسیس توکه ویل
(۱۸۰۵ ـ ۱۸۵۹)
روزنامه نگار، مورخ، سیاستمدار فرانسوی
مؤسس علوم اجتماعی قیاسی
آثار:
دموکراسی در امریکا (۱۸۳۵)
رژیم دیم و انقلاب (۱۸۵۶)
ذلت فقر (راجع به پاوپریسم) (۲۰۰۷)
پارادوکس توکه ویل:
ضمن محو بی عدالتی های اجتماعی، حساس تر کردن مردم به بقایای نابرابری ها 

 

الکسیس توکه ویل 

می نویسد:

«عقل من مرا به هواداری از نهادهای دموکراتیک فرا می خواند، ولی من ـ غریزتا ـ اریستوکرات هستم.

این بدان معنی است 

که

من از سوئی توده ها را خوار می شمارم و تحقیر می کنم 

و

 از سوی دیگر آنها را تهدیدی تلقی می کنم و به هراس می افتم.

 

من طرفدار سینه چاک آزادی و قانونیت هستم، 

حقوق دیگران را محترم می شمارم، 

ولی با دموکراسی میانه خوبی ندارم.»


حالا می بینیم که صدها سال قبل از حق پرست، حریف دیگری هم،
البته از سنگر طبقاتی و سیاسی دیگری و به نیت دیگری
از مفهوم دموکراسی به مفهوم آزادی می رسد.
 
همین انحراف تصادفی از مفهوم دموکراسی به مفهوم آزادی،
اما برای ما در زمینه تعریف مارکسیستی مفهوم دموکراسی، 
مائده مدد رسان رهگشای آسمانی است:
 
فقط باید تعریف مارکسیستی مفهوم آزادی را به خاطر آوریم تا به پیوند ارگانیک دموکراسی با آزادی پی ببریم.

همانطور که ذکرش گذشت،
دموکراسی 
یعنی توده فرمایی.

دموکراسی 
یعنی فرمانفرمایی توده مولد و زحمتکش.
دموکراسی 
یعنی حاکمیت و حکومت توده مولد  وزحمتکش.
 
این اما به چه معانی است؟
 
این اولا بدان معنی است 
که
دموکراسی 
یعنی پایان حاکمیت و حکومت.
 
چون وقتی همه اعضای جامعه مولد و زحمتکش مادی و فکری باشند، 
وجود حاکمیت و حکومت (مالکیت و دولت) بی محتوا و بی معنی می گردد.  
 
 وقتی وسایل اساسی تولید تحت مالکیت جامعه باشد، 
هم حاکمیت و مالکیت و طبقه حاکمه بی معنی می گردد و هم دولت و حکومت و هیئت حاکمه.

 

مراجعه کنید

به

حکومت

(رژیم)

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8926

 

پایان

 

حاکمیت طبقاتی

طبقه

دولت

 

 http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3716


 
در این صورت ما با خودگردانی توده ای سر و کار پیدا می کنیم.
 
  فرق اعضای برابر حقوق جامعه 
در این صورت، فقط در جایگاه شان در سیستم تقسیم جامعتی کار است و بس:
یکی نجاری می کند و دیگری خیاطی و بزازی و کشت و زرع و و غیره 
و
 آن دیگری معلمی و مهندسی و معماری و شاعری و نویسندگی و فیلسوفی و پزشکی و پرستاری.
 
این ثانیا بدان معنی است 
که
دموکراسی
مستلزم توسعه فکری و فلسفی و علمی و فرهنگی و اخلاقی فراگیر همه جانبه همه اعضای جامعه است.
این ثانیا بدان معنی است 
که
دموکراسی  
مستلزم آگاهی فلسفی ـ علمی (مارکسیستی) فراگیر همه جانبه توده است
و
آگاهی
پیش شرط آزادی است.
 

مراجعه کنید

به

جبر

(ضرورت)

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/14206

 

آزادی

(اختیار)

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/11999

 

درنگی در سخنی از کارل مارکس (۲)

https://hadgarie.blogspot.com/2024/09/blog-post_102.html
 
حالا می توان به منظور مارکس از توده ای کردن فلسفه علمی (مارکسیسم)
پی برد.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر