۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۳۱)

  


میم حجری



پیران جهان
شباهت غریبی به موزه های جهان دارند
که
نمای بیرونی شان  حقیر است
ولی بضاعت درونی شان غنی.
فرنگی


آره.
شاید در ایام قدیم چنین بوده باشد.
اکنون خلایق هر چه پیر تر می شوند
خرتر می شوند و نه خردمندتر.


ارسطو بعد از خواندن و نوشتن دهها کتاب فلسفه‌ و یک عمر تجربه نهایتا به مردم این توصیه ها را کرد:
*با دوستانتان بحث سیاسی نکنید؛
سیاست دوستی‌ها را خراب می‌کند ،در حالی‌که سیاست‌مداران، راهشان را ادامه می‌دهند اما شما دوستانتان را از دست خواهید داد.

کسب و کار گاوان و گوسفندان  هم از دیرباز همین است.
اگر با هم هماندیشی می کردند
سلاخ خانه ها
خراب
و
سلاخ ها
  خانه خراب می شدند.


اگر کسی قادر به تبدیل خشم خود به خنده باشد،
چنین کسی به عوض حفر سنگر،
پل می سازد.
فرنگی

فرنگی جان
پل چه مزیتی بر سنگر دارد تا خلایق خشم خود را به خنده مبدل کنند و نه خنده خود را به خشم؟
ضمنا
مگر خشم و خنده
دلبخواهی اند
لامصب؟

سؤال پدری از چوپانی:
پسرم آیا اجازه دست زدن به گاو را دارد؟
او
عمرا
چنین چیزی ندیده است.

کنار گذاشتن کینه های شخصی؟
دیالک تیک مهر و کین
 و
دیالک تیک عشق و نفرت
از دیالک تیک های طبیعی و غریزی و طبقاتی اند
و
نه عقلی و ارادی و اختیاری و حساب شده و دلبخواهی (سوبژکتیو) 
عینی اند و نه میلی.
دست خود افراد نیستند تا بغلشان کنند ویا کترشان گذارند.

قضیه بر عکس است
مش راسل.
عشق
شبیه شرنگ شیرینی است که لذت موقت می بخشد ولی به خاک سیاهت می نشاند.
هشف
حیات را به کامت بدتر از ممات می کند.
پرهیزندگان از عشق
خردگرایانند
و
عشق ستایان
خردستیزانند و غافلان.



نشان دادن روی حقیقی خود به خلایق:
شوهر
روی حقیقی اش را زمانی نشان زن می دهد
که زنش آبستن می شود.
زن
 روی حقیقی اش را زمانی نشان شوهر می دهد که او تنگدست می گردد.
خواهران و برادران
روی حقیقی شان را زمانی نشان همدیگر می دهند که پای تقسیم میراث به میان کشیده می شود.
دوستان
روی حقیقی شان را زمانی نشان یکدیگر می دهند که شرایط دشوار می شوند.


آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
سعدی




گفتگوی گاوی باالدنگی

گاو:
اشتغال مدام به موبایل مصلحت نیست.
الدنگ:
دست از سر من بردار.
تو که مادر من نیستی.

گاو:
که این اینطور.
پس چرا
شیر مرا،
کره و خامه و پنیر و سرشیر و کشک حاصل از شیر مرا می خوری؟

3
ادبیات لاتینی در قرون وسطی
سخنی چند درباره قرون وسطی و رنسانس و پیدایش ادبیات ملی در اروپا
ادبیات لاتینی در قرون وسطی
باوجود پاره پاره شدن قلمرو امپراتوری روم، وحدت مهمی که باقی مانده بود، وحدت زبان و ادبیات لاتینی بود که از یک سو در سایه کلیسا و از سوی دیگر در سایه توجه همه پادشاهان کوچک و بزرگ به عظمت گذشته امپراتوری دوام یافته بود؛ زیرا هرکدام آنها آرزو داشتند که وارث امپراتوری باشند و جای امپراتوران روم را بگیرند. در بار واندال‌ها در افریقا، در بارهای ویزیگوت در تولوز وتولدو، دربار پادشاهان بورگونی و در بارهای شاهان کوچک آنگلوساکسون، به خصوص دربار اوستروگوت‌های راون، همچنین در بارهای لمباردی و پاويا، و سرانجام دربار فرانک های «مرو ونژین»، گذشته از آن که برای تنظیم قوانین و مکاتبات رسمی شان از حقوق دان‌های رومی استفاده می‌کردند، در عین حال می‌خواستند به سبک امپراتورانی بزرگ حامی و مروج ادبیات باشند.
سخنوران و شاعران لاتین و حتی آلمانی مدایحی به زبان لاتین می‌سرودند و به شاهان شان تقدیم می‌کردند. به خصوص «شارلمانی» در قرن هشتم توجه زیادی به ادبیات لاتینی داشت. با این که خود خواندن و نوشتن نمی‌دانست، هر روز چند ساعتی را صرف شنیدن آثار ادبی و فلسفی می‌کرد که برای او می‌خواندند. به ویژه علاقه زیادی به «شهر خدا» اثر معروف اوگوستین قدیس داشت. در دربار پسر و نوه وی نیز ادبیات لاتین سخت مورد توجه بود. هرچه به اواخر قرون وسطی نزدیکتر می‌شویم، در کاخ های فئودال‌ها که روز به روز بیشتر از قدرت مرکزی فاصله می‌گیرند توجه بیشتری به جنبش‌های ادبی احساس می‌شود. این فئودال ها ضمنا تحت حمایت دربار پاپ و صومعه ها هستند که گذشته از ادبیات مذهبی، ادبیات غیرمذهبی را هم اداره می‌کنند. در کنار موجی از سرودها و زندگی قدیسان، یک رشته آثار غیر مذهبی از قبیل تاریخ نویسی و حماسه و اشعار غنایی و آموزشی نیز به وجود می‌آید.
رشد ادبیات ملی
از قرن یازذهم به بعد در کشورهای مختلف، در کنار ادبیات لاتینی ادبیات ملی نیز به وجود می‌آید و از قرن یاردهم تا سیزدهم به سرعت پیشرفت می‌کند. ملت‌ها نوشتن با زبان بومی خودشان را آغاز می‌کنند. نخست ملت‌هایی که زیاد با زبان لاتینی آشنایی ندارند و فقط عده کمی از روشنفکرانشان که معمولا روحانی هستند لاتین می‌دانند، یعنی آنگلوساکسون‌ها، سلت‌ها، ایرلندی‌ها و بعد هم کشورهای شمالی. بعد نوبت ژرمن هایی می‌رسد که وارد قلمرو امپراتوری روم شده‌اند که در دانمارک و هلند و بلژیک و کشورهای دیگر به تدریج ریشه‌های این زبان کهن را بر می‌اندازند. سپس نوبت اقوام ساکن فرانسه و شبه جزیره ایبری می‌رسد. آخر از همه، در کشورهایی که زبان عامیانه مردمش با زبان لاتین نزدیکی و خویشاوندی بسیار نزدیک دارد، مانند ایتالیا که تاریخ ادبیاتش از قرن سیزدهم آغاز می‌شود. ولی اقوام ساکن رومانی و نواحی اطراف آن فقط در قرن شانزدهم از زیر تسلط زبان لاتین آزاد می‌شوند. و دارای ادبیات خاص خود می‌گردند. ادبیات اقوام اسلاو و ترک در قرن چهاردهم قدم به عرصه وجود می‌نهد.



ممنون. دقت شما ستایش انگیز است. پر شمار باد امثال شما. منظور فرنگی از مسائل همان اختلالات روانی است. ولی مؤدبانه بیان کرده است تا به حریفه بر نخورد


زن:
من جزو فرقه وگانرها هستم.
له مشروبات الکلی لب نمی زنم
و
 دوش اب سر می گیرم.
همدم:
چه خوب
وقتی کسی بتواند این چنین بی پرده راجع به مسائل پسیکولوژیکی اش (روانی اش)
حرف بزند.
زندگی چیست
الیوت جان؟

زندگی که در خلاء صورت نمی گیرد.
زندگی در جامعه صورت می گیرد.
جامعه چیست
علامه جان؟

هر کس خیال کند که ناخشنودی کسی
تقصیر خود او ست،
همان کس
عملا خیال می کند
 که
اغلاط املایی متون تحریریافته با قلمی
تقصیر قلم است.
فرنگی

فرنگی جان
با ساده سازی مسائل
مسائل حل نمی شوند.
لاینحل می گردند و عوامفریبی آغاز می شود.
کسان بر خلاف اقلام قلم ها
نه ابزار بلکه آدم اند.
نه وسیله و اوبژکت  بلکه وسیله ساز و سوبژکت اند.
قلم ها هرگز خشنود و یا ناخشنود نمی شوند.
حقیقت این است که
ناخشنودی ها نتیجه دیالک تیک سیستم و سوبزکت اند
و
در دیالک تیک سیستم و سوبزکت
نقش تعیین کننده از ان سیستم است
بی انکه سوبژکت
هیچکاره باشد.



صورت زیبای ظاهر
برابر با هیچ،
 نیست.
ولی همه چیز هم نیست.
در دیالک تیک فرم (صورت) و محتوا (توسعه فکری و فلسفی و فرهنگی)
نقش تعیین کننده
از آن محتوا (توسعه فکری و فلسفی و فرهنگی)
است.


مجسمه های «لو لی رونگ» واقعا نفس گیر هستند
حریف

اثر هنری
به شرطی اثر هنری است و نه تجاری
که خود جوش باشد.
شعری که سفارشی باشد
در بهترین حالت
شعار است ونه شعر
مجسمه ای که برای گرفتن نفس اشراف علاف و عیاش باشد،
نه اثری هنری
بلکه اثری تجاری است



نه.
قضیه صد در صد برعکس است.
دلیل رسیدن راسل به نتایج وارونه،
وارونه بینی و وارونه اندیشی خود او ست.
راسل خیال میکند که خودش جزو دانایان است.


بهترین دوست هر کس
کسی است که او رابه هماندیشی کشد.
هماندیشی
بهترین طرز و طریق همزیستی است.
هماندیشی
تنها طریق تمرین خود اندیشی است.
مطالعه کتاب
هم می تواند فرمی از هماندیشی باشد:
هماندیشی با نویسنده کتاب
هماندیشی با کاراکترهای کتاب

شیللر
(۱۷۵۹ ـ ۱۸۰۵)
بهترین تاجر
جنگ است
 که از آهن
زر (طلا) گیرد.

حضرت شیللر
جنگ
وسیله است و ابزار است.
جنگ
 آماج و سوبژکت نیست.
جنگ
فرم است و قابلمه است
و
مثل هر فرم دیگر، محتوایی دارد
و
مثل هر قابلمه دیگر
آشی و شوربایی در ان پخته و سرو می شود.
جنگ
فرمی از مبارزه طبقاتی است که
هم می تواند از بالا شروع شود
 و هم یم تواند از پایین شعله ور شود.
هم می تواند وابسته ساز باشد
و
هم می تواند رهایی بخش باشد.

گوساله
خطاب به شیر دوش:
مگر مادر نداری تا شیرش را بنوشی و گیر داده ای به مادر من؟


ارج و ارزش و عظمت حزب توده را باید از توده بشنوی و بدان ایمان بیاوری

این جمله به چه معنی است؟
کسی که قادر به درک معنی این جمله نیست
بیسوادی ترحم انگیز است.
یعنی باید نشست
بی نیاز از مرثیه و نوحه و سینه و زنجیر و شلاق و تازیانه
و به حالش زار زار گریست

باده بی جام
شبیه جان بی تن است.
شبیه مغز بی سر است.

از دیالک تیک فرم و محتوا گریز و گزیری نیست
نه فرمی بدون محتوا وجود دارد
و
نه محتوایی بدون فرم.
مطلق کردن یگی و حذف دیگری
به معنی خردستیزی است


اولدوز و کلاغ‌ها /صمد بهرنگی
اولدوز گفت: ننه کلاغه دزدی چرا؟
گناه دارد.
ننه کلاغه گفت : بچه نشو جانم، گناه چیست؟ گناه این است که دزدی نکنم تا خودم و بچه‌هایم از گرسنگی بمیریم. گناه این است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم، من دیگر آنقدر عمر کرده‌ام که این چیزها را بدانم.
 این را هم تو بدان که با این نصیحت‌های خشک و خالی نمی‌شود جلوی دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار می‌کند دزدی هم خواهد بود.

آره.
در همان زمان این ادعای ننه کلاغه
مورد انتقاد قرار گرفت:
صمد ضعیف ترین و ضربه پذیرترین اعضای جامعه را مسموم می سازد

خدایا همه بیماران را شقا عنایت فرما.

این دعا و یا خواهش و تمنا و فرمان
در منطق فقهی
 به معنی مداخله در امور الهی است.
چون بنا بر دگم حکمت الهی
بیماران به خواست خدا بیمار شده اند.

واشنگتن
برای چی باید از نفوذ مافیای روس در مکریک احساس خطر کند؟
قحط مافیا که نیست.
فردا اگر ترامپ روی کار  آید
کیک اوکراین بین ترامپ و پوتین
برادرانه
به دو قسمت مساوی تقسیم خواهد شد

روی فونکسیون روحانیت و فلسفه  بنای زیارتگاه ها و مجلل سازی آنها
باید کار کرد.
روحانیت
هم عضو طبقات حاکمه است.
مثلا برده دار، فئودال و سرمایه دار است
و
هم روشنفکریت طبقات حاکمه است.
یعنی مبلغ ایده ئولوژی نظامات جامعتی مختلف است.
یعنی
 یک پایش
در مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) است
و
پای دیگرش
 در روبنای ایده ئولوژیکی است
در روحانیت ماده و روح (وجود و شعور) به وحدت دیالک تیکی می رسند.
روحانیت مثل روشنفکریت
هم منتقد طبقات حاکمه است و هم مؤید و مدافع سیستم حاکم است.
منبع معیشتی روحانیت
چندگانه است:
روحانیت
هم
با  املاک و مستغلات و کارخانجات و بانکها و شرکت ها و غیره اش
در تلاش معاش است
هم
با اخذ مالیات کلیسا و حق امام و نذر و غیره
و
هم
با زیارتگاه ها و مساجد و کلیساها و کنیسه ها و غیره
یعنی به استثمار چندگانه و استحمار چندگونه مشغول است.

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
مسعود سعد سلمان

معنی تحت اللفظی:
بسان نی در نیزار از ته دل می نالم
برای اینکه اراده و عزمم  از این جای بلند رنگ باخته است.

کوندرا  می‌نویسد:
«رمان ثمره‌ی یک توهم انسانی است،
 توهم توانایی فهمیدن دیگران،
ولی ما از یکدیگر چه می‌دانیم؟...
تمام آن‌چه آدم می‌تواند بکند، گزارش‌دادن درباره‌ی خودش است...
 هر چیز دیگر دروغ است.»

گوندورا
قیاس به نفس می کند.
حتی نباتی بی خبر از وضع و حال نباتات مجاوز نیست
چه رسد به بشر

راسل جان
هماندیشی و یا بحث
متمدنانه ترین طریق همزیستی ابنای بشر است.
یعنی
برای قانع شدن و قانع کردن نیست.
هماندیشی
پیشرفته ترین استیل زیست موجودات متمدن است.
حتی نباتات و جانوران به هماندیشی مستمر می پردازند
چه رسد به ادم ها.
شکستن شاخه درختی
توسط درخت مجروح
به اطلاع همه درختان دور و بر رسانده می شود:
درخت مجروح
به زبان شیمیایی
آژیر هشدار می کشد:
لاشخوری در راه است.


"رود"
می‌گذرد در شب آئینه رود , خفته هزاران گل در سینه رود
گُلبُـن لبخنــد فــردائــی مــوج , سـر زده از اشک سیمینه رود
فَرازِ رود نغمه خوان
شکفته باغ کهکشان
مـی ســوزد شــب در ایــن میــان
رود و سرودش اوج و فرودش مـی رود تا دریـای دور
بـــــاغ آئینـــــه دارد در سینــه مـی رود تا ژرفای دور
موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد
فـردا رود افشـان ابـریشـم در دریـا مـی خوابــد
خورشید از باغ خاور می‌روید بر دریا می‌تابد
موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد
فـردا رود طغیـان شــورافکـن در دریـا مـی خـوابــد
خورشید از شرق سوزان می‌روید بر دریا می‌تابد
موجی در موجی می‌بند
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد


آدم ها
مرگ پدر را زودتر فراموش می کنند
تا از دست رفتن میراث پدری را
ماکیاولی

دلیلش در اهمیت صرفنظر ناپذیر نعمت و مالکیت است.
نعمت و مالکیت موضوع تنازع همه موجودات هستی از تکسلولی تا نباتات و جانوران و ابنای بشر است.
ما در طبیعت و جامعه
با دو نوع مهم مالکیت بر وسایل تولید نعمت
سر و کار داریم:
مالکیت خصوصی
مالکیت جامعتی (همگانی)
مثال:
لانه مورچه و کندوی زنبور و آشیانه پرنده و خانه حیوانات
تحت مالکیت همگانی همبودهای مربوطه است و مدافعه همگانی از آن صورت می گیرد.

بهرام بیضایی  
با شما از زخمی سخن می‌گویم برآمده از نیزه‌های نادانی
 و ما همه قربانی آنیم.
 کسی دوستدار حقیقت نیست،
 همه دوستدار مصلحت‌اند.

بهرام جان
خیال می فرمایید که خودتان و امثال تان
هم علامه دهرید و هم جانبدار سرسخت حقیقتید؟
منظور از حقیقت چیست؟
ضد حقیقت که مصلحت نیست.
ضمنا
مصلحت که منفی و مخرب ومذموم و مضر نیست.
ضد مصلحت چیست؟


پاییز آمد در میان درختان ( شعر هستی ) سروده داود پورجم
زهرا خلیلی
جهت اطلاع دوستان عزیز
در پی انتشار کلیپ سرود پاییزی کوهنوردان به نام ( شعر هستی )که نام شاعر « سعید سلطانپور» عنوان شده بود . یکی از دوستان گرامی طی پیامی اعلام نمودند که این شعر سروده « داود پورجم » می باشد که اشتباهاً بنام « سعید سلطانپور» ذکر شده
( این سرود که در میان تمامی کوهنوردان معروف است و سینه به سینه و در کوهنوردی های دانشجویی خوانده می شود . اشتباها در تمامی سایت ها بنام « سعید سلطانپور» درج گردیده .) سعید سلطان‌پور (زاده ۱۳۱۹ در سبزوار )، شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر، عضو کانون نویسندگان ایران و فعال سیاسی چپ‌گرای ایرانی بود. وی یکی از شاعرانِ سخنران در شب‌های شعر گوته بود. اشعار سرودهایی چون پرنیان شفق، سر اومد زمستون، خون ارغوان‌ها، گل مینای جوان و آیینه رود از اوست
برای اطمینان طی پیامی به مهندس داود پورجم از ایشان درخصوص تأیید ، نظر خواستم که عین پیام ایشان را به نظر شما می رسانم
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعري بخوان که با آن رطل گران توان زد حافظ
دوست عزیز این شعر بازتابی از حال و هواي تلاشهاي اجتماعی سالهاي 52و 53 درکشورمان است، سالهایی که در هزار توي امیدها و تردیدها... شعر کوهستان هم ، تشنه حرفی تازه بود و خسته از تکرار.
مدتها بود که می خواستم فارغ از قالبهاي ایدئولوژیک، با امید و نگاهی به آینده و بر پایه مشترکات شعري بنویسم که در چیرگی بر دلسردي ها دست آویزي باشد .... و شاید شعر هستی بیانگر بی پیرایه همه درك و جهان بینی جنبش دانشجویی کشور بود که در" کوشیدن و ازکژي بگسستن" وحدت نظر داشتند و اگر بحثی بود: "در جان فدا کردن" و اگر تردیدي بود : در "پیمودن راه انسانها" نبود!
در آبان 52 که شعر را می نوشتم تصور و انتظار چنین پذیرشی را نداشتم ولی ناباورانه دیدم که با اقبال همه آنهائیکه براي تغییر و ایرانی بهتر تلاشی می کردند روبرو شد و به تدریج آواز پر امید کوه شد
. شعر هستی
شعرهستی بر لبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قله ها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه
یا که در جنگل ها
رهنمودی شاد و پر امیدم
دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان
بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی که رسد شعر هستی برلب
جان نهاده برکف
راه انسانها درنوردم
شعر هستی
بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است
شعر ھستی − بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است
در آن دوره به فراخور حال و هواي گروهها، کلمه خلق گاهی به حق و گاهی به میهن تغییر کرد ! ولی چه باك که به قول شاملو: ...
و ما انسان را انتخاب کردیم ، خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود
حدود 12 سال پیش دوستی که از پیشینه شعر هستی با خبر بود، پیشنهاد کرد آنرا براي اجرا به گروه کر بسپاریم. براي این کار قرار شد که یکی دو خطی بر ابتداي شعر براي پیش درآمد آن اضافه شود که چند خطی نوشتم مانند: جنگل خاموش، جاي پاي سواران، درسکوت و غم نان.... ! ؟
و در همین سیاق دو سه بیتی که پسندیده نشد و گفتند خیلی سیاسی است !
و نهایتاً با پیش در آمد: پاییز آمد در میان درختان ، لانه کرده کبوتر.......... و با صداي آقاي محمدرضا علیقلی توسط گروه کر اجرا شد
. با احترام داود پورجم
پورجم جان خیال میکنید که خودتان ویا شاملوو ساتر و کامو  ایده ئولوژی ندارید؟  ایده ئولوژی چیست؟ سلطانپور کی بوده است؟ خلق در قاموس فدائیان خلق و مجاهدین خلق و غیره به چه معنی است؟ انسان در قاموس اگزیستانسیالیسم چگونه انسانی است؟


مکاتب ادبی، سرآغاز - تکلمه -۱
سخنی چند درباره قرون وسطی و رنسانس و پیدایش ادبیات ملی در اروپا
سرآغاز
مکتب‌های ادبی معمولا با مکتب کلاسیک آغاز می‌شود و اساسی‌ترین تعریفی که از این مکتب ارائه می‌شود.
«بازگشت به هنر قدیم یونان و روم به تبع نهضت اومانیسم و رنسانس است».
اما پیشاپیش بهتر است بدانیم که سبب این بی‌خبری غربیان از ادب و هنر اجدادشان در طول قرن‌ها چه بوده و نیز کشف دوباره آن چگونه صورت گرفته است، و همچنین برخورد قرون وسطی با فرهنگ و فلسفه يونان قدیم چگونه بوده و در دوران رنسانس و با ظهور اومانیسم چه تغییری در این برخورد حاصل شده است. البته پرداختن به همه این مسائل، خود به کتاب قطوری نیاز دارد. از این رو ما در این جا تنها به مسائل و وقایعی اشاره می‌کنیم که آشنایی با آنها برای رفع ابهام موجود در درک دوران کلاسیک ضرورت دارد.
چنان که می‌دانیم قرون وسطی به دوران واسط میان قرون باستان (دوران تمدن یونان و روم) و عصر جدید اطلاق می‌شود که آغاز آن را سقوط امپراتوری روم (روم غربی) به دست بر برها و پایان آن را سقوط قسطنطنیه (و انقراض امپراتوری روم شرقی) به دست ترکان می‌دانند.
امپراتوری روم غربی، به هنگامی که در قرن چهارم میلادی بزرگترین فلاسفه و نویسندگان مسیحی خود را پیدا کرده بود که آثارشان تأثیر عظیم در آیندگان داشت و حتی در روزگار ما نیز خوانده می‌شود و مورد استفاده محققان است، خود در حال تلاشی بود: «جروم قدیس» (هیرونوموس) ده سال پس از غارت رم به دست «آلاریک» فرمانده گت ها درگذشت و «اوگوستین قدیس» به روز ۲۹ اوت ۳۰ در شهر هیپون که از سه ماه پیش در محاصره واندال ها بود – در حالی که هر روز ساعت‌ها بر کشته‌ها و زخمی‌ها و فراریان و اسیران و نیز بر خانه‌های ویران و شهرهای غارت شده اشک می‌ریخت – در حلقه مریدانش جان داد. تسلط اقوام ژرمن بر ممالک غربی که جزو امپراتوری روم بودند، تمدن شهرنشینی و تجارت و فرهنگ رومی را نابود کرد. دیگر همه راه ها به رم ختم نمیشد. زندگی روستایی در شاه نشین های کوچک جایگزین امپراتوری عظیم روم شده بود.
پیشاپیش باید گفت که امپراتوری روم غربی، حتی پیش از سقوط، ارتباط خود را با فرهنگ و ادب یونان بریده بود و وارث فرهنگ یونانی، و حتی مرکز قدرت امپراتوری روم شرقی بود. در غرب به علت رسمیت یافتن زبان لاتین به جای یونانی، حتی در قرون چهارم و پنجم، بی توجهی به زبان و فرهنگ یونانی نیز تشدید شده بود. تا جایی که فیلسوف بزرگی چون اوگوستین قدیس آشنایی با افلاطون را از طریق ترجمه آثار فلوطین به زبان لاتین پیدا کرده بود، زیرا زبان یونانی نمی دانست و آشکارا می‌گفت که زبان و ادبیات یونانی را دوست نمی‌دارد. چنین سلیقه‌ای در قرن پنجم بسیار عادی شده بود. دانشجویان جوان رومی پس از پایان تحصیلات شان دیگر کمتر اتفاق می‌افتاد که به یونان سفر کنند و بیشتر راه «مارس » و «آرل» را در پیش می‌گرفتند.
اما فراموش نکنیم که وحدت تمدن «یونان و روم» بازهم قریب ده قرن در شرق نزدیک و در حکومت روم شرقی باقی ماند. با این که بیزانس موفق نشد آن را به طور قاطع به غرب تحمیل کند، ولی نفوذ فرهنگی و هنری آن تا مدت‌های مدید، از مرزهای جغرافیایی‌اش بسیار فراتر رفت. حتی می‌توان گفت که مدت پنج قرن از سال ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ برتری فرهنگی بیزانس مسلم بود. اما به رغم این عظمت، بیزانس موفق نشد میرانی را که به دستش سپرده شده بود، تازه تر و غنی تر کند و نیز با وجود ظرافت و ذوق و سلیقه بیش از حدش همیشه به دنیایی می‌مانست که در حال پایان گرفتن باشد. با این همه معماری و مجسمه سازی و نقاشی کارولنژین‌ها و رومن‌ها کاملا تحت تأثیر هنر بیزانس است. در زمینه ادبیات، همان طور که اشاره شد، اختلاف زبان بزرگترین مانعی بود که رابطه میان شرق یونانی زبان و غرب لاتینی زبان را قطع میکرد. سرانجام سقوط امپراطوری روم غربی و تسلط اقوام گوناگون بر قلمرو وسیع امپراتوری، این قطع رابطه را تکمیل کرد. یگانه وحدتی که به جا مانده بود، وحدت زبان و ادبیات بود که آن هم به شدت در معرض تهدید بود، اما دو عامل مهم سبب شد که از این نابودی جلوگیری شود وقرون وسطی در اروپا ادبیات خاص خود را پیدا کند. این دو عامل عبارت بودند از:
۱- نقش کلیسا.
۲ پیدایش ادبیات ملی.
 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر