۱۴۰۳ مهر ۴, چهارشنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی (۳)



درنگی

از

میم حجری

 
سال ها شد تا که روزی مرغ عشق
نغمه زد برشاخه انگشت من


آشیان آسمان را ترک گفت
لانه ای آراست او در مشت من


دست من پر شد ز مروارید مهر
دست من خالی شد از هر کینه ای

معنی تحت اللفظی:

در اثر آشیان سازی مرغ عشق بر شاخه انگشتم،

دست من از مروارید مهر پر و از هر کینه خالی شد.

 

همانطور که در بخش پیشین تحلیل اشاره شد:

عاشق شدن همان و بی خیال تضادهای رنگارنگ گشتن، همان.

سؤال این بود که دلیل این سقوط سیاسی اما چیست؟

برای پیدا کردن جواب به این سؤال باید دیالک تیک غریزه و عقل را به خدمت گرفت:

هر موجودی از تک سلولی تا نبات و جانور و بشر

در این دیالک تیک به سر می برد.

در سن و ایام معینی هر جانور تحت فشار هورمون های جنسی 

در پوست خود نمی گنجد.

جانوران یکشبه جنون می گیرند و برای جلوگیری از انفجار عنقریب،

غرش کنان وارد میدان تنازع نوعی می شوند و «هل من مبارز» می طلبند

و

برای کسب امتیاز بلامنازع جفتگیری با جانوران ماده «حاضر به یراق» (احمد محمود در همسایه ها) تا حد مرگ با هم می جنگند.

ای بسا بزهای کوهنورد کوه زی 

که در این تنازع نوعی به اعماق دره ها پرتاب می شوند 

و «فدای «ک. خ. می شوند.» (غلامحسین ساعدی در ۵ نمایشنامه مشروطه)

 

در اندام (ارگانیسم) موجودات در این ایام چه تغییری صورت می گیرد؟

در این ایام همان می شود که سیاوش جوان تبیین می دارد و پوئه تیزه می کند (به زیور شعر می آراید):

«روزی مرغ عشق
نغمه زد برشاخه انگشت من
»

ترازوی دیالک تیکی غریزه و عقل در اندام موجودات

 به نفع کفه غریزه به شدت سنگین می شود 

و 

عقل موش می شود و از فرط وحشت از غول غریزه، به کنجی می خزد و داوطلبانه پوزه بند بر سر می کشد 

و 

اگر به چاپلوسی غریزه هار قدر قدرت برنخیزد، تکبیر نگوید و رهنمودهای مفید و مؤثر درخور در اختیارش قرار ندهد و آبروی خود و هر عقل اندیشنده ای را در ملاء عام نریزد، 

خفه خون می گیرد 

تا غریزه هار و وحشی و بیعار و بی افسار به کام خود برسد و آرام بگیرد.

محتوای حکم (جمله،‌بیت شعر) سیاوش هم همین است:

دست من از مروارید مهر پر و از هر کینه خالی شد.

 

وقتی کارخانه عقل تعطیل شود، 

احساس مسئولیت و روی آوردن به سیاست و تن در دادن به رزم طبقاتی خطرناک

رنگ می بازد.

یعنی

دل از هر کینه ای خالی می شود:

مرواریدهای عشق به صورت نارنجکی منفجر می شوند و عقل اندشنده را اگر تکه تکه نکنند، گوشه نشین و خفه و خاموش می سازند.

 

سؤال اکنون این است

 که چرا شاعر جوان، این پدیده را نه به طرز راسیونالیستی (خردگرایانه)، بلکه غریزه گرایانه (اینستینکتیویستی) تبیین می دارد؟

سیاوش که کمبود واژه ندارد.


ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر