تأملی
از
یدالله سلطانپور
۱
مرد غریبه گفت:
اما آیا توان آن را داری
که
اندیشه ای
را
که
اعتلابخش روح باشد
در آنها
– ولو اندکی –
برانگیزی؟
نه.
مرد غریبه
واقعا
ترحم انگیز
است.
مرد غریبه
خیال می کند
که
آثار هنری
مثلا
آثار همین ماکسیم گورکی
فقط و فقط
به
درد برانگیزش احساسات خرکی خلایق
می خورند.
مرد غریبه
به
همین دلیل
از
هنر، آثار هنری و هنرمندان
مأیوس
است.
اثار هنری
که
سهل است،
در
هر
عطسه و آه و آروغی
واقعیت عینی سرسخت و سمج و جبار
انعکاس می یابد.
هر
شعری
هر
قصه ای
هر
ترانه و تندیسی
آیینه واقعیت عینی
است.
هر اثر هنری
جام جهان نما ست.
فقط
باید
به
تسلیحات فکری و اسلوبی ماتریالیستی - دیالک تیکی
مسلح بود
و
در این آیینه تو در توی بی پایان
به
کشف حقیقت عینی
نایل آمد.
بر خلاف تصورات و توهمات و خرافات مرد غریبه
آثار هنری
نتیجه و چکیده تجارب هنرمندند.
کم و کیف و حسن و عیب و فقر و غنای آثار هنری
در
تحلیل نهایی
بستگی
به
خاستگاه و پایگاه طبقاتی هنرمند
دارد.
فرق و تفاوت و تضاد اشعار شهریار و مشیری و سایه و سیاوش و فروغ همینجا ست.
۲
مرد غریبه گفت:
اما آیا توان آن را داری
که
اندیشه ای
را
که
اعتلابخش روح باشد
در آنها
– ولو اندکی –
برانگیزی؟
نه.
مرد غریبه
نمی داند
که
اندیشه
چیست
و
روند و روال تشکیل اندیشه
از
چه قرار است.
مثال
در هر موعظه هر واعظی
اندیشه هایی
تبیین می یابند.
ولی
به
ندرت
می توانند
موجب «اعتلای روحی» پامنبری ها شوند.
اما
اندیشه مستخرجه از قصه و رمان و فیلم و شعری
چه بسا
روح مصرف کننده
را
زیر و رو می کند.
تفاوت موعظه با شعر و قصه
اما
چیست؟
اندیشه
در
موعظه
به
صورت خام،
بدون پشتوانه تجربی
از
یک سوراخ گوش شنونده
وارد می شود
و
از
سوراخ گوش دیگرش
بیرون می رود.
اندیشه نهفته در شعر و قصه
اما
با
گذشت زمان
و
در
کوره تجربه شخصی و نوعی
آزاد می شود
و
اثبات می شود
و
روح و شعور مصرف کننده
را
زیر و زبر می کند.
میان شیللر (هنرمند) و کانت (حکیم)
بحث شورانگیزی
در این زمینه وجود داشته است.
شیللر
آثار هنری
را
مؤثرتر از فلسفه
برای
تطهیر روح اعضای جامعه
برای تعالی روح و شعور جامعه
می داند.
اتفاقا
تعریف ارسطو
از
هنر
و
از
تأثیر آثار هنری
نیز
همین است:
اثار هنری
اسباب تطهیر روح آدمی اند.
(نقل به مضمون)
دلیلش
چیست؟
۳
مرد غریبه گفت:
اما آیا توان آن را داری
که
اندیشه ای
را
که
اعتلابخش روح باشد
در آنها
– ولو اندکی –
برانگیزی؟
نه.
مثال
در هر قصه ای
گنجینه ای از تجارب نویسنده
تحریر و تبیین می یابد
و
تجربه
منشاء، منبع، سرچشمه، خاستگاه و زادگاه اندیشه است.
دیالک تیک پراتیک و تئوری
تجربه و اندیشه
به
همین دلیل شاعر هوشیار خردگرایی می نویسد:
هر که ناموزد ز پیر روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
معنی تحت اللفظی:
هر کس از تجربه عینی زندگی نیاموزد،
هیچ چیزی
از
هیچ واعظی
در
پای هیچ منبری
نمی تواند بیاموزد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر